خدا و ما و قلم/بغضی به انحنای خم ابروی یک مسوول

خبر پارسی – عبدالصمد ابراهیمی – صارمی که آرام گرفت، ناآرامی های دل قلم و قلمزن کلید خورد.صارمی که رفت ، آمدن کسانی را دیدیم که در چنین روزهایی می خواهند خستگی ۳۶۴ روز را ، نامهربانی های همه روزهای سال را در “قابلمه”ای بریزند و قابله ای شوند برای زایش این همه جنین درد و غم و غصه.می خواهند مصایب یکسال را در یک روز از لوح ذهن ها پاک کنند. مهم نیست کارت هدیه بدهند یا قابلمه و قندان کریستال. مهم نیست همه ۳۶۴ روز دیگر را از یاد برده باشند ولی به احترام همین یک روز باید برایشان مهم باشد که من، تو ، او بوده ایم که هجا به هجا و واژه به واژه قلم بر چشم زده ایم و انگشت اشاره بر شاتر دوربین لغزانده ایم تا فیگورش بماند برای آنهایی که تکیه گاه صندلی شان را قالیچه پرنده سلیمان می دانند.
باید برایشان مهم باشد وقتی چشم های بی عینک من و تو و او روی همین کاغذهای کاهی ، عینکی می شوند ، وقتی تیترهایمان زیر سایه رفاقت مدیرمان و مدیرشان رنگ تغییر می گیرند، وقتی بغض قلم مان را در قبرستان ابروهای گره خورده فلان مدیری که لختی پادشاه و عیب درون سازمانی اش را بر نمی تابد دفن می کنیم ، وقتی زیر تیترهای فسادهای مالی دسته جمعی ، قایمکی و دور از چشم خودمان ماشین حساب بر می داریم و دو دوتا چندتای زندگی مان را روی صفحه چه کنم ها می ریزیم و اقساط معوقه مان را تجزیه و تحلیل می کنیم ، تازه می فهمیم چرا خبرنگاری را در زمره کارهای سخت دانسته اند
.
این بار اگر مجالی بیابم تا سجلم را دوباره نویسی کنم ، اگر فرصتی باشد تا به سر سطر برگردم احتمالا خبرنگار نخواهم شد. این از احتمالات است اما اگر نشدم قطعا مدیر می شوم. ۳۶۴ روز به هر اشاره ای که خبرنگاری به ابروی بالای چشمم کرده باشد به مثابه یابو صدا زدن اسب پادشاه می نگرم، خبرنگار را پلکانی برای بالا رفتنم می بینم ،به خودم اجازه می دهم قصور در ویرانی “پلها را متوجه مسگر شوشتری بدانم ، طلبکارانه به هر سطر و خطی که میلم را در لابلایش نبینم بتازم و نیمه مرداد که رسید “نصوحی”شوم که می خواهد توبه کند!
حالا اما در این کره گرد و خاکی انگار قرار بر نرسیدن به نقطه آغاز است.در چنین اوضاع و احوالی وقتی گرمای مرداد سایه اش را روی روز هفدهم این ماه ریخت ، دلم می خواهد به همه پیامک بدهم ، به همه آنهایی که پیامک هایشان را در چنین روزی “سند تو آل” میکنند تا به من و تو و او تبریک بگویند و برایشان بنویسم” هی فلانی امروز روز من است.لطفا پا برهنه وارد خلوتگاهم نشوید” بنویسم و بفرستم تا بدانند لنگ این پیامک ها نیستیم، لنگ تبریکاتشان و هدایایشان نیستیم. بنویسم و بفرستم تا متوجه شوند سالهاست حرمت ما و سوگند خدا و ” و مایسطرون” را به هیچ انگاشته اند.
من ماههاست آرد قلمم را بیخته و الکش را آویخته ام.از دور که به آن نگاه کنی شاید بردار شدن یک اعدامی را در تصورت ببینی. قاتل اعدامی شرف دارد به قلمی که می خواهد امانتدار باشد و خیانتکارش می بینند.حکمم مان را بخوان جلاد.
پ.ن:تبریک به همه دوستان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.