زندگی ناخواسته ترنس ها

خبر پارسی -محمود شبان:  ترنس ها ناخواسته با مشکلاتی به دنیا می آیند، اما جامعه با آنان رفتاری غیرانسانی، تمسخر آمیز و همراه با تبعیض دارد که در نهایت منجر به فرار و حتی مرگ ایشان می شود .
حرکات و رفتارش بیشتر به دخترها شبیه بود تا پسرها، علاقه زیادی به عروسک های دخترانه داشت و تعدادی از آنها را در قفسه اتاقش نگهداری می کرد، در مدرسه و سر کلاس ترانه های خوانندگان زن را زمزمه می کرد، حتی لحن و طنین حرف زدنش هم بیشتر به دختران شبیه بود تا پسران، این ها همه موجب می شد که مورد تمسخر بچه های محل و مدرسه قرار بگیرد، کمتر در جمع بچه های محل می آمد، وقتی هم می آمد چند دقیقه ای با ما می ماند و می رفت، نگاه های معنا دار اطرافیان را حس می کرد و آزارش می داد، اعتراف می کنم با اینکه دوست و هم کلاسی ما محسوب می شد اما ما نیز بعضی وقت ها دستش می انداختیم .
سال های اول انقلاب بود و همه بچه دبیرستانی ها دوست داشتند در مباحث سیاسی شرکت کنند، اما احمد شکل دیگری بحث می کرد، معلوم بود که زیاد اهل مطالعه است، در گفتگوها کمتر می شد مغلوبش کرد، بر خلاف دیگران که بیشتر احساسی سخن می گفتند مسندل سخن می گفت .
احمد بچه مذهبی بود البته نه ازآن دسته که تعصب خشک دارند، همین امتیازات موجب شده بود با وجود مشکلاتی که داشت در جمع ما پذیرفته شود، ولی واقعیت این بود جامعه آن روز و حتی امروز نیز اینگونه افراد را نمی پذیرد و پس می زند، این حقیقت تلخی بود که احمد را می آزرد .
تنها نور امیدی که در زندگی احمد سوسو می زد خانواده اش بود که او را با تمام رفتار غیر طبیعی پذیرفته بودند و کم و بیش، دست کم در ظاهر حمایتش می کردند، هر چند بارها زنان همسایه که به خانه احمد رفت و آمد داشتند از غصه دار بودن مادرش سخن می گفتند، از اینکه مدام با گریه از مشکل فرزندش حرف می زند و از همه می خواهد برای خوب شدن فرزندش دعا کنند .
این در واقع بزرگترین شانس زندگی احمد بود، زیرا کمتر خانواده ای یافت می شود که براحتی با اینگونه فرزندان کنار بیایند، اما مشکل احمد جامعه بود، با وجود سن وسال کمی که داشت در گفتگوهای دونفره مان مدام از تبعیض سخن می گفت و ابراز ناراحتی می کرد و تنها راه نجات را در رفتن می دانست که البته به همان دلیل کم سن بودنش چنین امکانی را نداشت .
احمد از محاسن زندگی در آن سوی آب برای افراد چون خودش زیاد برایم سخن می گفت، امری که امروز شگفت زده ام می کند این است که با نبود اینترنت و راه های دستیابی به اطلاعات، در آن زمان احمد چگونه این همه شناخت از دیگر جوامع داشت، به هر حال من شنونده خوبی بودم و به دلیل اینکه کمتر اورا مسخره می کردم، به سنگ صبور احمد تبدیل شده بودم .
راستش را بخواهید هیچگاه سخنان او را جدی نمی گرفتم، فکر می کردم احمد برای دست زدن به چنین سفر خطرناکی خیلی چیزها کم دارد، با این حال به حرف هایش گوش می دادم، خوب به یاد دارم وقتی سخن از زندگی آن سوی آب بود، با حرارت حرف می زد، عادت داشت هنگام سخن گفتن دستانش را با ظرافتی دخترانه حرکت می داد و نگاهش بیشتر از اینکه به مخاطبش باشد به دورترها بود، آنقدر که فکر می کردی الآن تصویر مدینه فاضله اش را از آن دور دورها می بیند .
یکسال بعد، ما از آن کوچه به نقطه ای دیگر از شهر نقل مکان کردیم، طبیعی بود که رفت و آمدم با دوستان هم محلی کمتر شد و تنها منحصر به دیدار در مدرسه شده بود که آن هم پس از فراغت از تحصیل و گرفتن دیپلم به کل قطع شد و تا مدت ها هیچ خبری از دوستان قدیمی از جمله احمد نداشتم .
اما سالنی که درآن به تمرین ورزشی می پرداختم به محله قدیمی نزدیک بود، عصر یکی از روزهای پاییزی، طبق روال همیشگی برای تمرین به سمت سالن رفتم، عبور یکی از همسایگان قدیمی، مرا به سال های خوش زندگی در آن محله برد، به یکباره دلم هوای دوستان گذشته را کرد و نا خواسته خود را درمسیر کوچه کذایی دیدم، شوق دیدار رفقای قدیمی موجی از شادی برایم به ارمغان آورده بود .
به محله که رسیدم چند تن از دوستان سر کوچه ایستاده بودند، به هم که رسیدیم تا چندین دقیقه فقط به بازگویی خاطرات و شوخی و خنده مشغول بودیم سپس به احوال پرسی پرداختیم و از حال و روز یکدیگر مطلع شدیم، در این بین از یکی از بچه ها حال احمد را جویا شدم، نگاهی به هم کردند، سپس قیافه اش در هم رفت و با اکراه گفت احمد یکسال پیش قاچاقی از کشور خارج شد و پس از مدتی خبر رسید یکی از کشورهای همسایه در یک درگیری به واسطه ضربه ای که با چوب به سرش وارد شده بود، جان خود را از دست داد و جسدش هم همانجا دفن کرده اند .

…و بدین ترتیب تراژدی زندگی ناخواسته احمد به پایان رسید، احمد هیچ گناهی مرتکب نشده بود جز اینکه با یک نارسایی هورمونی بدنیا آمده بود، اما جامعه در مرگش صد در صد گناهکار بود، همانگونه که با گذشت جند دهه باز هم احمدها به دنیا می آیند و رفتار جامعه ما با آنان باز نامهربان و غیر انسانی است که راهی به جز بغض، تبعیض و سپس مرگ برای آن ها باقی نمی گذارد .
آخر این چه نابرابری است که جامعه، فرد معتادی را که به اختیار، خود، خانواده و جامعه را تباه می کند بیمار می شناسد اما با ترنس ها که هیچ گناهی ندارند و آزارشان به احدی نمی رسد اینگونه بی رحمانه رفتار می کند؟!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.