…اوفیلش را به موقع فدا کرد!

خبرپارسی-رضا عربزاده-یادداشت عبدالصمد ابراهیمی همیشه ورزشی نویس و گهگاهی به سراغ حیطه اجتماعی آمده و به پندار من بیگانه با ادبیات سیاسی(چه پندار غلطی)، وسوسه ام کرد تا من هم قلم در وصف اتفاقات انتخابات اخیر بچرخانم هر چند او همه ابعاد بازی را زیبا و کامل گزارش کرده است.

برای «چه نوشتن» و «چگونه نوشتن» دنبال یک شروع خوب بودم که یاد دو بخش از کتاب کافه پیانو فرهاد جعفری افتادم. بخوانید:

۱-همان حرکت سوم بازی ؛ فیلم را فدا کرده بودم تا بعدش با وزیرم که بهش کیش می دادم ، بکشانمش وسط میدان . و آن وقت ،با اسبم که کمین کرده بود – تاهمین که شاهش آمد وسط ، دست و پایش را ببندد – کاری کنم که دور خودش یک خانه یک خانه آن قدر چرخ بزند که عاقبت ، از خیر تاج و تختش بگذرد و بازی را وا گذار کند به شاه من.

فدا کردن فیل توی حرکت سوم بازی ؛ از آن دست گشایش هایی ست که اگر طرف آن قدر ناشی یا طمع کار باشد که بین زدن و نزدن فیل ،زدنش را انتخاب کند ؛ لابد بلد هم نیست چه طور خودش را از مخمصه ای که همین اول بازی برایش تدارک دیده اید خلاص کند.

برای همین ، چیزی نمی گذرد که دیگر طرف تان نیست که شاهش را پیش می برد یا پس می کشد . بلکه این شمایید که شاهش را هر کجا دل خودتان بخواهد می برید . نه این که شاهش را بردارید بگذارید جایی . نه ! بلکه طوری حق انتخاب هایش را محدود می کنید که شاهش ناچار می شود هر کجایی برود که دل شما می خواهد.

البته بگویم که این گشایش فقط یکی دوبار برای تان کار می کند و همین که تازگی اش را از دست داد ؛طرف تان می فهمد که نباید ناشی گری کند و فیل تان را که هاراگیری کرده – رفته تا پیش پای شاه و سرباز مدافع مستقیمش را کشته- بزند. وگرنه بدجوری توی مخمصه می افتد و مشکل بتواند ازش بیرون بیاید.

 ۲-در مثل مناقشه نیست……وقت گدار زمستانی میش‌های کوهی که می‌رسد، از همه ریش سفیدترشان می‌رود روی صخره‌ای رو به شرق  می‌ایستد و هوا را بو می‌کشد و همین که حس می‌کند قرار است برفی ببارد؛ راهش را کج می‌کند به سمتی که بو کمتر از آن طرف می‌آید، آن وقت پشت سرش  گله میش‌ها هم راه می‌افتند و هرکجا که او برود باهاش می‌روند.حالا ممکن است این وسط ، صدتاشان هم از صخره پرت شوند پایین و نفله شوند .

برای همین، گدار زمستانی میش‌ها اغلب  پر خون و خون‌ریزی ست و جنگلبان ها برای اینکه  سر میش‌های بیچاره را شیره بمالند و کاری کنند که نروند گدار و خودشان را از دید آنها بی‌خودی به کشتن ندهند- یعنی کاری کنند که میش‌ها پیش خودشان فکر کنند اگرمیش پیر درست فهمیده و واقعا زمستان توی راه است پس چرا توی کوه  این قدر علف ریخته؟! لابد این بابا عقلش ضایع شده و اشتباه می‌کند که زمستان توی راه است- می‌روند و بسته‌های علف پرت می‌کنند توی مسیر میش های زبان بسته. این است که حتی اگر میش پیر قسم خدا و زن و بچه را هم بخورد که خودش با همین دماغ خودش بو کشیده و فهمیده فردا یا فوقش پس فردا برف می‌بارد؛ میش‌های احمق از جای‌شان جم نمیخورند.

تازه ممکن است طوری نگاهش کنند که دست زن و بچه‌اش را بگیرد و بگذارد برود و از ناسپاسی قوم و قبیله‌اش هم تا عمر دارد دلخور باشد. آن قدر  که اگر بهار بعد دنبالش هم بفرستند بگوید دیگر برایش مهم نیست که چه به روز قوم و قبیله اش می‌آید. اصلا بروند گم شوند وقتی این قدر نافهمند که گول چهارتا پارک بان حیات وحش را می خورند که سرخود نمی‌گذارند طبیعت کار خودش را همان طوری پیش ببرد که برایش طراحی شده  .

۳-آیت الله همان ابتدای بازی فیلش را فدا کرده بود. این گدار خون تازه می خواست و تدبیر ریش سفید. همین!کپی پیست هم گاهی طعم نوشتن می دهد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.