سفرنامه کربلا/پایان یک سفر رویایی/ چه گذشت بر حسین (ع) در کربلا …

سفرنامه کربلا / بخش پایانی/عبدالصمد ابراهیمی –
سه شنبه ۱۳ دی ماه ۱۳۹۰
صبحانه می خوریم و به سمت خیمه گاه راه می افتیم. ورودی ان خیمه گاه عباس (ع) است. پاسبان حرم.خیمه حسین(ع) خیمه زینب(ع) خیمه سجاد(ع) خیمه قاسم(ع). مقام هایی به نام خیمه ساخته اند و البته کاش خیمه برپا می کردند. خیمه رباب مرا برد به شب هفتم محرم« رباب است و خروش و خسته حالی /بـــه دامـن اشـک و جای طفل خالی /اگــر گهــــواره را پس داده بودند /دلـش خـوش بـود با طـفل خــیالی»
یادم می افتد به جمله ای سوزناک که مداح ها می گویند« علی اصغر(ع) تنها کسی بود که خود آقا او را آورد و پشت خیمه ها دفن کرد. پس سر او روی نیزه ها چه می کرد؟! یعنی نیزه داری آمد…..یعنی نبش قبر…..یعنی خنجر…..یا حسین(ع).
به یاد لحظه خداحافظی حسین (ع) و زینب .« لحظه ی وصل رسیده ست خدا رحم کند/ نفس روضه بریده ست خدا رحم کند /تویی آن شاپرکِ ناز که بین راهت /دشمنت تار ،تنیده ست خدا رحم کند /ادب و رحم و جوانمردی و اینگونه صفات /دور از این قومِ دریده ست خدا رحم کند /وسط خطبه ی تو کاش دگر هو نکشند /رنگ عباس پریده ست خدا رحم کند /مادرش داد علی را ببری آب دهی/
حرمله نقشه کشیده ست خدا رحم کند/از همین لحظه که هنگام خداحافظی است /قامت عمه خمیده ست خدا رحم کند /از تو آقا چه بگویم که نرنجد مادر /صحبت از رٱس بریده ست خدا رحم کند»
در منطقه نبرد، خیمه ها و چادر هایی برای سکونت خاندان امام حسین(علیه السلام) و یارانش بر پا شده بود. مکان استقرار خیمه ها حدود سیصد متر، یا کمی بیشتر، با میدان جنگ فاصله داشت. اکنون در جنوب غربی حرم مطهر و ۲۵۰ متری صحن، مکانی را به مساحت دو هزار متر مربع دیوار کشی کرده اند و در وسط آن ساختمانی شبیه خیمه ای بزرگ ساخته اند که چهارصد متر مربع مساحت دارد. وسط ساختمان، سمت قبله، جایگاه امام سجاد(علیه السلام) و محل عبادت آن حضرت است. در قسمت ورودی در بزرگی است که با چند پله به سطح خیمه گاه می رسد. بعد از در ورودی، سمت راست و چپ شانزده فرورفتگی قوسی شکل همانند کجاوه در دو طرف با آجر ساخته اند که نشان از شانزده کجاوه ای است که خانواده های شهیدان کربلا را از آن جا به سوی کوفه بردند. در قسمت پایانی و سمت راست ساختمان، که حدود ۵/۱ متر گودتر است، غرفه ای حدود بیست متر قرار دارد که محل عبادت اهل بیت بود. بر سردر و آستان ورودی خیمه گاه شعرهایی از سید حسین علوی کربلایی روی سنگ مرمر نقش بسته است.در زیر خیمه گاه چاهی است که به چاه حضرت عباس(علیه السلام) مشهور است و مردم از آب آن می نوشند و صورت خود را می شویند. فاصله خیمه گاه تا تل زینبیه پانصد متر است. برخی مکان اصلی قتلگاه را در نزدیکی مستشفی حسین(بیمارستان امام حسین(علیه السلام)) می دانند. این نظر بر اساس شواهد صحیح تر است، زیرا تا قبل از قرن چهاردهم کسانی که خیمه گاه را دیده اند آن را در جایی که اکنون بیمارستان امام حسین(علیه السلام) است ذکر کرده اند.قبر احمد بن محمد معروف به بن فهد حلی، از فقیهان بزرگ امامیه در(۷۵۷ ـ ۸۴۱ق) در بقعه ای جداگانه در جنوب خیمه گاه قرار دارد.
میان خیمه گاه و تل زینبیه دلم رجعت کرده به عرفه . عرفه ای که کنار حرم عبدالعظیم حسنی(ع) « من زار عبدالعظیم حسنی بری کمن زار الحسین بکربلا» را زمزمه می کردیم. حجّ را واگذاشت تا کعبه‏ای دیگر بنا سازد؛ همان که دعای عرفه‏اش را بین راه می‏خواند. ابراهیمِ کربلا، مُحرِمِ حجّی دیگرگونه است؛ حجّی که از حلقوم اسماعیلش زمزمِ خون می‏جوشد و سعی صفا و مروه‏اش، هنگامه‏های خیمه تا میدان است. عاشورا، عید قربان اوست. عرفه‏ی او، ناله‏هایی است که به شوق شهادت، به آسمان پر می‏کشد. «هل من ناصرٍ ینصرنی» او فریادی است برای نجات بشریت از چاه بت‏ها و بتگرها.
عرفه، پنجره‏ای است باز شده به عاشورا که نسیم دل‏انگیز عشق و ایثار و شهادت در آن می‏وزد. عرفه، فرودگاهِ «کلُّ یومٍ عاشورا» است. عرفه، آفتابْ خانه‏ی «هیهات من الذّله» است. عرفه، یک خیمه مانده به «قتیل العبرات» است. عرفه، حسینیّه‏ی «ثاراللّه‏» است. عرفه، ندبه‏گاهِ «السلام علی الشَّیْبِ الخضیب» است. عرفه، «الرحیل الرحیلِ» کاروان عاشقان است. عرفه، پیوندِ حجّ و عاشورا و ظهور است. عرفه، پایگاه ابراهیم، مناجات خانه‏ محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، مقتلِ حسین علیه‏السلام و تجلی‏گاهِ مهدی(عج) است. عرفه، باورگاهِ «ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه» است. عرفه، خیمه‏گاه است، علقمه است، قتلگاه است و … عرفه، نام دیگر کربلاست!
گام به گام با دعای عرفه، به زیارت حسین علیه‏السلام می‏رویم و شرحه شرحه درد فراق را از سینه به لب خواهیم آورد. دل‏هامان لبیک زده‏ی آن ملکوتی است که تنها به قتلگاه رفت و نغمه‏ی «الهی رضا برضاک» برآورد. دل‏م، عطش زده‏ی آن فراتی است که تشنه، پا در رکاب کرد و به پیکاری دیگرگونه پرداخت. دل‏هامان، خون گریه کرده‏ی غروبی است که نیزه‏ها و شمشیرها، مردی از تبار آفتاب را در آغوش گرفته بودند … و دل‏م، بی‏قرار دعای عرفه است که پایانی سرخ داشت!
تل زینبیه همانجایی است که زینب بر بالای آن می ایستاد و صحنه های جنگ را می دید وزمزمه می کرد« آندم بریدم از زندگی دل /که آمد به مسلخ شمر سیه دل /او می دوید و من می دویدم /او سوی مقتل من سوی قاتل /او می دوید و من می دویدم /او سوی مقتل من سوی قاتل /او می نشست و من می نشستم /او روی سینه من در مقابل /او می کشید و من می کشیدم /او از کمر تیغ من ناله از دل/ او می برید و من می بریدم /او از حسین سر من غیر از او دل »
حوالی جایی که عصر تاسوعا امام حسین (ع) زمزمه می کرد« یا دهر اف لک من خلیل ؛کم لک بالاشراق و الاصیل ؛من صاحب او طالب قتیل ؛والدهر لا یقنع بالبدیل ؛و انما الامر الی الجلیل ؛و کل حی سالک سبیل»ای دنیا! اف بر دوستی تو که بسیار از دوستان و خواستارانت را سپیده دمان و شامگاهان به کشتن می‌دهی و هرگز به بدیل آنان قناعت نمی‌ورزی! همانا کارها به خدای بزرگ واگذارده و هر زنده‌ای رهروی ناگزیر این راه است.
حبیب بن مظاهر
مرقد همه شهدای کربلا (منهای حر، ابالفضل، علی اکبر و حبیب)پایین پای مبارک مولا و در یک ضریحی جداگانه است. علی اصغر را هم می گوید در کنار خود امام حسین(ع) دفن شده است.ماجرای حبیب جالب است. سر سفره صبحانه نشسته بود.نامه رسید.در نامه را که باز کرد:بسم الله الرحمن الرحیم…من الغریب الی الحبیب.ما رسیدیم به کربلاهمین یک جمله..لقمه از دستش افتاد وبسوی بازار کوفه شتافت…مسلم بن عوسجه را پیدا کرد… مسلم:حبیب چه شده؟…نامه را نشان داد…حسین برایم نوشته غریب شده…راهی شدند سه تایی(باغلامشان)…
صدای دمام از لشکر دشمن به گوش می رسد…کودکان قافله:عمه در لشکر دشمن چه خبراست؟عمه:چیزی نیست،برای دشمن دارد لشکر کمکی میاید…کودکان:عمه پس چرا برای ما لشکر کمکی نمیاید؟عمه:میاید عمه جان…سه نفر در راهند….! همه برای حسین نامه نوشتند حسین برای حبیب.« گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود /تنها‌تر از مسیح، کسی بر صلیب بود /سر‌ها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ /اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!/مولا نوشته بود: بیا‌ای حبیب ما/تنها همین، چقدر پیامش غریب بود/مولا نوشته بود: بیا، دیر می‌شود /آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود /مکتوب می‌رسید فراوان، ولی دریغ /خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود /اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه‌اش /اما حبیب، جوهرش «امن یجیب» بود»
نامه کوتاه امام به حبیب پر از رمز و راز است.فقط نوشته بود ما رسیدیم کربلا. یکی از بزرگان می گفت این نشان می دهد انها از قبل با هم قرارهایی داشته اند.
حر نماد توبه
نام حر آمد. حر هم از شیوخ قبیله خود بود که وقتی به شهادت رسید طایفه اش او را بردند دفن کردند و مزارش بیرون از کربلاست.
جنازه آن آزاد مرد را قبیله اش، بن ریاح، از میدان جنگ خارج کرد و در روستایی در ۷ کیلومتری شمال غربی کربلا به خاک سپرد. همان جا که امروزه به سبب وجود قبر او به « روستای حرّ » معروف است. آستان مبارک آن شهید در ۳۷۰ ق به دستور عضدالدوله دیلمی ساخته شد. در ۹۱۴ ق شاه اسماعیل صفوی، که خود به زیارت این آستان مشرف شده بود، به تجدید بنای آن پرداخت. این بنا یک بنای ساده در میان صحرا است که به صورت یک چهار دیواری آجری و قلعه ای مستحکم به دستور مادر آقاخان محلاتی ساخته شده است. این مزار صحن و گنبدی با کاشی آبی و ضریح نقره ای دارد. ناصر الدین شاه، که آن جا را زیارت کرد، در آن دوران از خرابی و وضع نامطلوب و نگه داری بد آن بقعه به مدحت پاشا، حاکم کربلا، گلایه کرده و برای تعمیر و نگه داری بهتر آن سفارش هایی کرده بود.
در باره حر هم گفتنی ها بسیار است. خیلی ها می گویند چگونه امام معصوم به مادر یک فرد توهین می کند یا نام مادر او را می برد؟ اشاره به آنجایی که امام فرمود «مادرت به عزایت بنشیند» ماجرا اما این نیست.حر وقتی از قصر عبیدالله بیرون آمد تا به جنگ امام حسین(ع ) برود هاتفی به او ندا داد« تو را به بهشت بشارت می دهم» حر با خود گفت من که می دانم دارم به جنگ پسر پیمبر و فاطمه می روم. چرا بشارت به بهشتم می دهند؟ آنجا به خودش گفت« مادرت به عزایت بنشیند با خودت داری چه می کنی؟» وقتی راه را بر امام حسین(ع) بست.اطفال ترسیدند. آقا فرمودند تو با ما هستی یا علیه ما؟ حر گفت علیه شما. امام برای اینکه حرف صبح خودش را به یادش بیاورد فرمودند« مادرت به عزایت بنشیند حر» . حر اما رسم ادب را بلد بود.گفت« چه کنم که مادرت فاطمه زهرا(س) است وگرنه کسی نام مادرم را بیاورد پاسخی درشت تر می شنید.»امام(ع) به یارانش فرمود من از حر تعجب می کنم. روزی که طومار نام شهدای کربلا را به من دادند نام او در میان شهدا بود اما می گوید من علیه شما هستم!
روز عاشورا هم وقتی برای توبه خودش را به خیمه امام(ع) رساند از دور که می آمد یاران امام گفتند حر دارد می آید. آقا لبخندی زد.حر آمد . توبه اش را عرض کرد.امام فرمود تو مهمان ما هستی بیا بنشین گفت: نه! اذن میدانم بده. من اولین نفری بودم که راه را بر تو و اصحابت بستم می خواهم اولین نفری باشم که در راه تو کشته می شوم.راوی می گوید شاید حر روی رویارو شدن با فرزندان و اطفال و زینب را نداشت.وقتی هم جنگید و بر زمین افتاد با خودش گفت: توبه ام را پذیرفتند بس است. دیگر نباید توقع داشته باشم حسین بالای سرم بیاید.دید آقا سرش را بر دامنش گرفت و بادستمالی سر شکافته او را بست. چون قبلا جمله ای درباره مادرش گفته بود حالا می خواست از دل او در بیاورد فرمود« مادرت عجب اسمی برایت انتخاب کرد»
ظهر بعد از نمازکه درحرم ابالفضل خواندیم برگشتیم هتل.روزها دارند تند تند می گذرند.انگار دارد سفره برکت برای ما جمع می شود.
عصر به زیارت کفین العباس رفتیم.در محل قطع شدن دستان آن بزرگوار دو مقام ساخته اند. میدان مشک در مقابل باب قبله حرم ابالفضل قرار دارد.نماد مشک عباس(ع) نماد ناامیدی او از رساندن آب به اطفال. نماز مغرب و عشا را در حرم امام حسین(ع) می خوانیم و برای شام به هتل می رویم. شب را هم در حرم به زیارت می پردازیم ودعای توسل خوانده می شد. بعد به هتل بر می گردیم.
چهارشنبه ۱۴ دی ماه ۱۳۹۰
از صبح حس می کنم سرماخوردگی ام دارد اذیت می کند. برای خرید برخی هدایا و متبرک کردن انها به بازار سری می زنیم و مقداری هدیه می گیریم. با ترفندی آنها را وارد حرم می کنم و متبرک می سازم. در خیابان های کربلا انچه بیش از هر چیزی جلب توجه می کند سیم کشی های عجیب و غریب برق است. به هیات های مختلفی که در خیابان هستند و خودشان آنها را « موکب» می نامند سر می زنیم. دیگ قیمه ها را کمک آنها هم می زنم و چای ریز هیات هایشان می شوم. صمیمی شده اند و استقبال خوبی دارند.
مقامی هم برای شهادت علی اصغر و علی اکبر ساخته اند که آنجا را هم زیارت می کنیم.کوچه های تنگ کربلا بافت سنتی جالبی دارد. ابوالفرج اصفهانی از مغیره روایت کرد: روزی معاویه بن ابی سفیان به اطرافیان و هم نشینان خود گفت: به نظر شما سزاوارترین و شایسته ترین فرد امت به امر خلافت کیست؟ اطرافیان گفتند: جز تو کسی را سزاوارتر به امر خلافت نمی شناسیم! معاویه گفت: این چنین نیست. “اولی الناس بهذا الامرعلی بن الحسین بن علی جده رسول الله و ضیه شجاعه بنی هاشم و سخاه بنی امیه ورهو ثقیف” شایسته ترین افراد برای امر حکومت علی اکبر فرزند امام حسین علیه‏السلام است که جدش رسول خدا(ص) است و در شجاعت بنی هاشم سخاوت بنی امیه (سخاوت بنی هاشم) و زیبایی قبیله ثقیف را در خود جمع کرده است.
بعداز نماز ظهر و استراحت عصر به علقمه می رویم. نهری که منشعب از فرات است و عباس(ع) برای آب آوردن به آنجا رفته بود. درباب حضرت عباس(ع) برخی گفتنی ها جالب است. اول اینکه خیلی ها می گویند او وقتی به علقمه رسید دستی بر آب زد تا آب بنوشد اما یاد لب تشنه حسین (ع) افتاد و آب را بر روی آب ریخت. مظهر ادب و معرفت آیا لحظه ای لب تشنه حسین و اطفال را فراموش کرده بود؟ ابدا”. یک نژاد اسب عرب است که تا صاحبش آب ننوشد آب نمی نوشد. اسب سقا هم از ان نژاد بود. اباالفضل دست بر آب زد و بالا آورد تا ادای آب خوردن را در اورد و اسبش به تصور اینکه او اب نوشیده آب بخورد.
بزرگان اهل معرفت می گویند می دانید چرا چشم عباس(ع) تیر خورد؟ چون چشمش به آب افتاده و نمی خواست این چشم شرمنده چشم اطفالی باشد که منتظر آب بودند و جرعه ای آب نمی دیدند.دستش چرا قطع شد؟ چون دستش سردی آب را حس کرده بود و نمی خواست دستش شرمنده دستانی باشد که از عطش داغ شده بودند.
چه گذشت بر حسین (ع) در کربلا! یاد داستانی افتادم « یک روز جوانی نزد یک روحانی رفت و از او پرسید: معنی این بیت از شعر حافظ چیست؟ مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ / چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد. روحانی یک هفته مهلت خواست و بعد یک هفته جوان را فرا خواند و به او گفت: منظور از پیر مغان حضرت علی (ع) و منظور از شیخ حضرت آدم است زیرا حضرت آدم وعده کرد که از گندم نخورد اما خورد اما حضرت علی با آن که وعده نکرده بود هرگز در دوران خلافت خود نان گندم نخورد و نان جو اختیار کرد. بعد از مدتی روحانی مرد و سال بعد و در شب عاشورا به خواب جوان آمد و به او گفت من پارسال برای تو تفسیری کرده ام که هنگامی که به این دنیا آمدم و حقایق بر من آشکار شد معنی درست آن را دریافته ام:منظور از پیر مغان امام حسین (ع) است و منظور از شیخ حضرت ابراهیم است چرا که حضرت ابراهیم وعده کرد که اسماعیل را قربانی کند اما حضرت حسین (ع) با آن که وعده نکرده بود تمام فرزندان خود را در عاشورا و در راه خدا قربانی کرد.»
شب بعد از نماز و زیارت به هتل برگشتیم. سرما خوردگی دارد امانم را می برد. شب را در تب می خوابم. یادم افتاد که در طول سفر به یاد همه افتاده ام الا حضرت زین العابدین(ع) شاید این تب می خواهد بیماری او را به یاد من بیاورد.
پنجشنبه ۱۵ دی ماه ۱۳۹۰
حالم خوب نیست.صبح اعلام می شود پرواز فردای ما که ۸ صبح بوده ساعت ۱۶ انجام می شود. وسایل را باید ظهر آماده کنیم تا برای رفتن تاخیری ایجاد نشود. صبحانه را خورده و برای زیارت می رویم . تب شدیدی دارم. زیارت می خوانم وبعد از ماز که در حرم امام حسین(ع) خوانده می شود به هتل بر می گردم اما دیگر نای حرکت ندارم و حتی برای ناهار هم نمی توانم به رستوران بروم.
جمعه ۱۶ دی ماه ۱۳۹۰
سفر دارد تمام می شود. ساعت ۸ بارها را با گاری بار می زنند. اتوبوس ها نمی توانند به نزدیک هتل بیایند و تدابیر امنیتی شدیدی در آستانه اربعین در نظر گرفته اند. منظره بارها و گاری و باربرها خنده دار است و هر بار از هر سمتی می روند مامورین عراقی یک ایراد می گیرند. ساعت ۱۰ راه می افتیم از کربلا تا نجف ۸۰ کیلومتر است اما به سبب راه بندان ها و ایست بازرسی ها ساعت ۱۴ و ۳۰ به نجف می رسیم. بین راه زوار پیاده ای را می بینیم که در آستانه اربعین به سمت کربلا در حرکتند.
ساعت ۱۶و ۳۰ با پرواز هواپیمایی تابان پرواز می کنیم و ساعت ۱۸ در فرودگاه امام خمینی تهران هستیم. تحویل بارها و مهر ورود پاسپورت ها زمان بر است. به پایان یک سفر رویایی رسیده ایم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.