نامه ای به حاتمی کیا به بهانه نمایش خانگی فیلم بادیگارد/پیوند روح در اندیشه حاج ابراهیم!

خبر پارسی – عبدالصمد ابراهیمی

جناب آقای حاتمی کیا

با سلام و احترام :

١-بادیگارد را دیدم و بابت برخی مسائل از شما ممنونم.تنها همین یک جای نامه ام از عبارت “شما” استفاده می کنم و در ادامه اجازه می خواهم “تو” خطابتان کنم.

ممنونم چون سالهاست نگران این بودم که بدانم وقتی حاج کاظم آژانس شیشه ای برگشت کجا رفت؟ با او چه کردند؟عباس را کجا خاک کرد.دنبال دفاعیه بودم تا با کیفرخواستی که احتمالا پر بود از ارجاع به شهادت شاهدی مانند سلحشور ، حاج کاظم تنها نماند.ممنونم که در بادیگارد نشان دادی حاج کاظم حالا کجاست و البته مهمتر از آن در کلینیک اندیشه ات ، روح عباس و حاج کاظم را پیوند زده و یک ترکیب دوگانه دهه نودی از آن ساخته بودی.یک جاهایی روح حاج کاظم فرمان را به دست می گرفت و پر از اعتراض بود.جایی دیگر عباس می ایستاد گوشه رینگ و مشت می خورد.”گوشت قربانی” تعبیر خوبی است بعد از این همه سال.

٢-حاج کاظم حالا از آن آژانس خیابان عباس آباد بیرون آمده.بالاتر نرفته.در ترقی عصر مدرنیته کارتان سخت بود.سخت تر از پرش از دهه شصت به هفتاد.سخت تر از پاسخ دادن به ابهامات سلمان .حاج کاظم برای دهه نودی شدن از آژانس هواپیمایی به برج میلاد نرفت.حیدر شد و به برج های شمال شهر هم پناه نبرد.زیر زمین در تونل نیایش به صدر حرفش را زد و تردیدها را تمام کرد.تونلی برای رسیدن به بالاشهر!هدف اگر متعالی باشد “نیایش” تونل و پلی می شود برای رسیدن به آن بالایی.به “صدر”.

٣-حاج ابراهیم!ممنونم بابت شاهکار دیالوگ های پینگ پنگی مهندس زرین و سحر در آن کافی شاپ.فضایی عاطفی سرشار از شاه کلیدهای گفتاری سیاسی و امنیتی که احتمالا فقط تو می توانی از آنها دیالوگ بسازی.نابغه هسته ای و پیچ مهره قدرت و ووو.کلافی پیچیده که بازگویی و تحلیلش هم حالا برایم سخت است.خودت برو یکبار دیگر ببین چه کردی.

۴-حیدر ذبیحی خسته از دنیای حفاظت سیاسیون، به دنبال مرخصی است.مرخصی اش را امضا نکردی حاج ابراهیم.او را حواله دادی به سمت حفاظت از یک نابغه هسته ای.هسته ای و سیاست دو دنیای جداگانه اند.همین را می خواستی بگویی؟

۵-حاج کاظم در همه این سالها چه می کرده؟اسمش را تغییر دادی ،رسمش که همان است. در همه این سالها بازهم سلحشور برایش از کشورهای گوگولی خلیج فارس و دهه سپری شده اش حرف می زده؟ حالا آن سلحشور در سایه وفای تمام نشدنی خودت به کارآکترهای داستانها، نشسته رو ویلچر برقی و بازجویی می کند.از فدا کردن مقدس به جای فدا شدن برای مقدس حرف می زند.بیچاره هنوز نمی داند برای حیدر امروز و حاج کاظم دیروز منافع ملی “عباس” است.

۶-حیدر در چنبره فضای مبهم سیاسی و اجبار تو به تکلم و بیان صادقانه به جایی می رسد که نمی داند از آنچه حفاظت می کرده مقدس بوده یا نه.غبار عالم سیاست با دود موتورهایی که در آژانس از آنها می نالید فرقی نکرده.او پر از استشهاد است برای رسیدن به اجتهاد.حیدر از سوراخ شدن کشتی می گوید و بیانش به اقتضای سن و سالی که از حاج کاظم آژانس شیشه ای گذشته و البته کم حوصلگی نسل فعلی،تند تر از بیان حاج کاظم است. او هنوز هم در منزلش با تردید اهل منزل مواجه است و البته هنوز هم همسرش او را تنها نمی گذارد.هنوز هم بجای سی دی و فلش،کاست گوش می دهند و با هم همخوانی می کنند و البته که با شهریار!چه انتخاب شیرینی!چه شعر پر مفهومی.

٧-خوشحالم هنوز هم دوگانه ات خیبری و موتوری است نه چپ و راست تعریف نشده رایج در عالم سیاست.بلاتشبیه آنجایی که حیدر در پایان فیلم راه نجات مهندس زرین که نماد جوانان نخبه و سرمایه جامعه و کشور است را در کندن در اتومبیلش می بیند خیبری برایم معنای مشهود می یابد.حیدر، در، خیبر!

٨-راستی،حاج قاسم را هم دیدم.زیر نقاب حیدر.سلام رساند.خداحافظ.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.