خبر پارسی – عبدالصمد ابراهیمی – مثل مار زخمی به خودش می پیچید.سر شب نشسته بودیم در رستوران محمد دایی و علی دایی بیقراری عجیبی داشت.می دانستیم وساطت هیچکس را قبول نمی کند.خیلی ها هم عاقل بودند و به خود دایی زنگ نزدند.می دانستند جواب او چیست اما شاید برای اینکه بعدها برای حاجی تعریف کنند که پادرمیانی کرده اندبه بهمن دهقان زنگ می زدند.
حالا بماند که این وسط وساطت یکی مثل خداداد در نوع خودش بی نظیر بود.این بشر واقعا به شیرینی قند فریمان است.کاش می شد حرفهایش را نوشت.محشر بود لامصب.انگار داشت پاس گل رویایی شهریار در ملبورن را تلافی میکرد.کلمه به کلمه اش زلزله ای از قهقهه داشت.علی دایی اما او را هم قانع کرد.گذشت بی گذشت و خداداد گفت خودم می دانستم.
دقایقی بعد اما ورق برگشت.دو موضوع ورق را برگرداند.یکی از حضار روی تبلتش عکس های رفتن حاجی به اوین را داشت نشان می داد.استکان کمر باریک چای میان دستان دایی لرزید.کیسه داروهای حاجی چشم های شهریار را خیس کرد.یک فرات که منتظر روضه خوان بود تا همانجا علقمه ای برپا کند.
روضه خوان هم سر رسید.سعید شیرینی با دوستی قرار داشت و بیخبر از حضور دایی ، قرارش را در رستوران محمد فیکس کرده بود.دقایقی بعد خانمی با سعید تماس گرفت.همسر یکی از زندانیانی که با سعید شیرینی هم بند بوده.گفت فلانی_همسرش_ با تو کار دارد.تماس گرفته متزل و گفته به تو بگویم تلفنت را جواب بدهی.طرف از اوین زنگ زد.به سعید گفت جان ناصرت علی دایی را راضی کن برای مایلی کهن رضایت بدهد.گفت و گفت و گفت از اینکه حاجی رفته در همان بندی که سعید بود و اتفاقا تخت او هم نصیبش شده است.از اینکه حاجی شوکه است و با کسی حرف نمی زند.نیمساعتی حرف زد و عین نیمساعت استکان چای لای انگشتان شهریار سخت ترین فشار را حس میکرد.حرفهای مرد اوین نشین که تمام شد علی دایی سردترین چای عمرش را سر کشید.او دیگر آدم یکساعت قبل نبود.
کیسه داروها و تماس از اوین کار خودش را کرده بود.وقتی بی مقدمه گفت “من می روم”و بلند سد و رفت همه مان می دانستیم از امیرآباد تا فرمانیه خیابان را خیس خواهد دید.
فردایش قرارمان نمایشگاه مطبوعات بود.آثار بیخوابی شب قبل در چشمانش موج می زد.هر جا رفتیم و هر کس پرسید گفت تا عذر خواهی نکند….دروغ می گفت.داشت به خودش دروغ می گفت.ماجرا همان دیشب تمام شده بود.بعد از همان چای سرد استکان کمر باریک و چشم های خیس شبانگاهی.
وقتی شلوغی جمعیت را رد کردیم و به پارکینگ مصلی رسیدیم خودش سر صحبت را بازکرد.باز نمیکرد دلش می ترکید.”آخه من چه بدی بهش کرده ام؟کینه اش برای چیست؟فکر می کنید من خوشحالم که او زندانی باشد؟”حرف زد وحرف زد و حرف زد.دیگر سبک شده بود.می دانستیم رضایت می دهد….
پ.ن:یکی که خودش با یتیم کردن دو بچه و فرستادن دو زن به سینه خاک سیاه ترین برگ تاریخ فوتبالمان را رقم زده همانی که دنده عقبش در میدان آزادی و شماره گرفتنش مصیبتی عظمی را رقم زد مصاحبه کرده و از روز سیاه فوتبال گفته.بیخیال رفیق.تو همانی هستی که در هفته نامه ات محمود خوردبین را محمود ریزبین خطاب میکردی.
۲٫خیلی ها حرف زدند و خیلی ها وساطت کردند اما عاشق ادب حسین آقای فرکی شدم.دمت گرم استاد.
۳٫اظهارات علی پروین در رسانه ها نوبر بود،جوری حرف زده که اگر دایی می دید همه جیز به هم می ریخت.سلطان عزیزم دقت کن.
۴٫کاش جامعه مان….هیچی.ولش کن
1 دیدگاه برای “روایتی متفاوت از حال و احوال علی دایی بعد از دستگیری مایلی کهن /تلخ ترین چایی عمرش را سرکشید”