موسیقی،زمان،ابدیت

*الیزابت سومبارت

خبر پارسی – یازده ساله ام. خود را برای اولین کنسرتم بر روی صحنه آماده می کنم. دور از هیاهوی سالن که مملو از تماشاگر است ، سکوتی در راهروها حکمفرماست. وحشتی عظیم که نمی دانم چیست بر من چیره شده است. همراه صدای قدم هایم و هیاهوی سالن وارد صحنه می شوم. ناگهان عمیقا این احساس را پیدا می کنم که قبل از نواختن اولین نت ، به سکوت طولانی پشت صحنه نیاز دارم. چقدر خارق العاده است که من برای درک ضرورت مطلق سکوتی که موسیقی قبل از نواخته شدن لازم دارد ، به تمام این آدم های مقابل خود ، نیازمندم.

واقعیتی بر من آشکار می شود : هیاهو چیزی است که می شنویم. برای لذت بردن از موسیقی و درک آن باید گوش فرا داد و برای گوش دادن باید سکوتی عمیق وجود داشته باشد. بدون آن موسیقی امکانپذیر نیست. باید بی درنگ سالن ، تماشاگران ، هیاهو و درهایی را که هنوز در آن فضای گرفته ی مخمل پوش باز و بسته می شوند ، فراموش کنم… باید فقط سکوت خودم را بشنوم ، سکوتی که در اعماق قلبم وجود دارد. نفس عمیقی می کشم. نفس کشیدن انگشتانم را به حرکت وامی دارد. استاد موسیقی ما می گوید : ” موسیقی را چون نفس فرو دهید تا الهام به سراغ شما بیاید.”

نخستین نت ، ناگهان از انگشتانم از جسمم از روحم و از این سکوت بی نظیری که بر من چیره شده و مرا به شوق آورده است ، ظاهر می شود. چرا من واهمه داشتم؟ ترس است که ما را به هیاهو وامی دارد ، من امشب دریافتم که هیاهو گناه موسیقی است.

در موسیقی ، ” زوائد ” آنهایی هستند که ما از هیاهوی درونی مان ، از وحشتمان از سکوت ، بروز می دهیم. پاهایم استوار بر زمین اند و سرم در آسمان و دستایم روی شستی های پیانو پرواز می کنند. هر حرکتی که بیانگر موسیقی باشد “مقدس ” است. همچنان که می نوازم صداها محو می شوند بدون آن که کسی متوجه شود ، آنها دیگر وجود ندارند. آنها بدون جان سپردن می میرند. آنها در جسم و روح کسانی که گوش فرا می دهند نفوذ می کنند و به حیات خود ادامه می دهند. موسیقی ظریف ، سکوت درون فرد را موشکافی می کند و در وجود همه ما هست. من و شنونده ها دیگر یکی شده ایم ، با این نواهایی که از انگشت های من برمی خیزد ، همانند علفزاری که توسط سکوت به حرکت درآمده باشد ، پیوند خورده ایم.

لحظه ای جاودانی

” نتوانستی بخوابی؟ “

“اما … شما کی هستید آقا؟ از کجا فهمیدید که نمی توانم بخوابم؟ “

” کنسرت امشب تو بسیار عالی بود. “

“این طور فکر می کنید؟ خودم نمی دانم این من بودم که می نواختم یا موسیقی برای من نواخته می شد … “

“موسیقی نه برای تو نواخته شد و نه برای هیچ شخص دیگری. موسیقی نواخته شد فقط همین. موسیقی مکانی است که در آن گذرایی و جاودانگی ، افقی و عمودی با هم دیدار می کنند. مکان دیدار قلب توست جایگاه تمام احساساتی که با موسیقی بیان می شود. چنین است که جهان با ما هماهنگ می شود. جهان قلب ماست و قلب ما جهان است. یک روح تنها ، همانند روح تو ، حاوی احساسات تمام انسانیت است.”

” ابدیت در قلب من است؟ “

هیچ کس بجز خرس کوچک تُپل من که از زمان تولدم شبها همراهی ام کرده است ، در اتاقم نیست. حتما خواب دیده ام. چشمانم را می بندم و خیلی زود به خواب می روم.

“زمانی که خواب هستی رویای موسیقی نمی بینی؟ “

” باز هم شما! تمام آنچه می توانم بگویم این است که وقتی می نوازم هیچ کار دیگری انجام نمی دهم و به هیچ چیز دیگری نمی اندیشم. اگر بیندیشم ، نت را اشتباه می زنم. می دانید چرا؟ نت اشتباه دلیلش هیاهوست و هیاهو ناشی از ترس است ، ترسی که ما را از سکوت موسیقی دور می کند و سپس سقوط می کنیم … درک می کنید؟ زمانی که خوب می نوازیم زمانی که موسیقی توسط ما نواخته می شود هیچ متوجه زمان نمی شویم. زمان موسیقی زمان عادی نیست. به هیچ وجه مانند هم نیستند!

در زمان موسیقی ، جایگاهی برای ترس و اندیشیدن وجود ندارد. زمانی که در این سکوت می نوازم ، شادی و آرامش عظیمی احساس می کنم … این لحظه ای جاودانی است.

“در حقیقت ، زمانی که شروع به نواختن کردی تو هم همان کاری را کردی که همه نوازنده ها می کنند : با سکوت پیمان بستی. فقط در آن هنگام است که هر صدایی تبدیل به یک سرود زندگی می شود ، فوران قدرت نامعقولی که سیر چیزها را تغییر می دهد. موسیقی به انسانها داده شد تا آنها در بی واسطگی این تجربه ، درک کنند که زمان حال نقطه ای است که ابدیت با زمان تماس می یابد. “

“پس به من بگویید : نت هایی که می نوازم کجا می روند؟ “

” تو آنها را به جایی برمی گردانی که از آنجا آمده اند : ابدیت.”

” دقیقا متوجه منظور شما از ابدیت نیستم … “

” هر حرکت ، هر ارتعاش ، هر کلام واقعی که تو بیان می کنی معرف صوت هایی هستند که در رابطه مستقیم با دنیا و امواج قلب تو هستند. آنها هم مانند تو ، گذشته و حال و آینده و میلی طبیعی برای بازگشت به سکوت بیکران دارند. مردم گمان می کنند که نت ها از بین می روند اما آنها از بین نمی روند چون زمانی وجود ندارد.موسیقی استعاره زمان است و زمان استعاره ابدیت. “

” نمی دانم این استعاره چیست. اما این را درک می کنم که این سه کلمه یکی هستند : موسیقی ، زمان ، ابدیت.”

“پس این لذتی را که لحظه ای پیش از آن صحبت کردی ، به هنگامی که صداها با یکدیگر می آمیزند و همانند آتش در قلب تو زبانه می کشند و بعد به صورت هزاران احساس پراکنده می شوند ، از هم فاصله می گیرند و در سکوت شبانه محو می گردند … این لذت را چه می نامی؟ “

” عشق. “

“همین است. عشق برای موسیقی همان است که سکوت برای ابدیت است. ” مرد سالخورده در زمزمه ستارگان ناپدید می شود. من در پیانو را می بندم. کنسرت تمام شده است. من به خواب می روم.

*الیزابت سومبارت ( E.sombart ) پیانیست فرانسوی که مجموعه ای درباره تاریخ پیانو از باخ تا بارتوک را برای کانالی از تلویزیون فرانسه تهیه کرد.

*مجله پیام یونسکو؛ویژه نامه سکوت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.