علمات
مجتبی آقایی – علمات، یکی از مشهورترین ابزارهای مرسوم در آیینهای سوگواری امام حسین(ع) است. دربارهی آن، به خطا، راندهاند که نمادی است از “صلیب”. اما، با “یک جفت چشم بینا” میتوان دید که اساس علمات، عبارت است از تلفیقی بسیار دقیق و معنادار میان «مار» و «سرو» به همراه پیکرههایی از پرندگان و برخی حیوانات دیگر.
«سرو»، از معدود گیاهانی است که تسلیم زادمُرد ادواریِ نباتات نشده، و همواره سبز و برقرار میمانَد. از این رو، آن را مظهر خدای موکل بر گیاهان، یا ایزد گیاهی شهیدشوندهای گرفتهاند که هر ساله بهار از جهان مردگان برمیخیزد و با خود نشاط و برکت را به طبیعت بازمیگردانَد (مهرداد بهار، از اسطوره تا تاریخ: ۲۷۵). بر همین اساس، «سرو» را نمادِ رستاخیز هم دانستهاند (رکس وارنر، دانشنامه اساطیر جهان: ۵۸۷). قابل ذکر است که نمادپردازی بر اساس «سرو»، پیشینهای بسیار کهن دارد. مشهورتر از همه، میتوان به نقوش موسوم به «بته جقه» اشاره کرد که یادآور سرو خمرهایِ سَرخمیده بوده و در نقوش قالی تا پارچهی ترمه، حضوری بس چشمگیر در هنر ایرانی دارد. همچنین، در دنیای شعر ایرانی، صور خیالِ مربوط به این درخت، حضور پُر رنگ داشته و دارند. برای نمونه: «به روز واقعه تابوت من ز سرو کنید / که میرویم به داغ بلند بالایی» (حافظ). به هر حال، بهرهگیری از نمادهای درخت سرو در آیینهای سوگواری، با پنداشتهی امید به بازگشت از جهان مردگان ارتباط دارد. حتماً دیدهاید که بر روی قبر کسی که تازه دفن شده، الزاماً پارچهای از جنس ترمه (و نه پارچهای سیاه رنگ) میاندازند. در واقع، سوگمندان، با استفاده از پارچهی ترمه (یعنی نماد درخت نامیرای سرو)، مصرانه، بر بودن یا زایش دوبارهی کسی که مُرده است، ابرام میکنند. بر همین منوال، در چارچوب آیینهای سوگواریِ جمعی برای امام حسین، علمات با محوریت درخت سرو، نشانهی تداوم پنداشتهی کهنی است که رستاخیز ایزد شهید گیاهی و بازگشتِ برکتآور به جهان را باور داشته است. این معنا، به ویژه، از اینجا پذیرفتنیتر میگردد که امام حسین در پنداشتههای مردم عادی، کارکردهایی برکتبخش و در مواردی منطبق بر کهنالگوی ایزد گیاهی شهیدشونده دارد.
«مار»، در دوران کهن و پیشآریایی، به دلایل گوناگون، با مفهوم حیات مرتبط بوده است. از جملهی این موارد، میتوان به پوستاندازیهای سالانهی آن، که مؤیدِ اندیشهی جوانی و جاودانگی است، اشاره کرد؛ و نیز، به ظهور اسرارآمیزِ آن بر سطح زمین و سپس غیبشدنِ ناگهانیاش در اعماق که جایگاهِ مردگان تصور میشده است. به همین دلیل، حضور «مار»، چه واقعی و چه خیالی، همواره با «زندگی»، که «مار» صورت جامع و فعالِ آن محسوب میشود، مربوط است. از اینرو، در زبان بعضی اقوام، یک لغتِ واحد برای «مار» و «حیات» وجود دارد. برای مثال عرب، به مار “حیّه” میگوید، و به زندگی “حیاه” و “الحی”؛ به معنای زندگیبخش، اصل و مبدأ زندگی، و کسی که جان میبخشد.» (مونیک دوبوکور، رمزهای زندهی جهان: ۴۱ و ۵۱٫ مقایسه کنید با واژهی «حوا» که از همین ریشه است.) از طرف دیگر، عدم پایداریِ حضور «مار» که، پوستاندازی ادواری آن و نیز در آشکار و نهانشدنِ آن مشاهده میشود، آن را به “جانوری قَمری” تبدیل کرده و آن را در اغلب تجلیات قدسیِ ماه، شریک نموده است. چه، «مار»، درست به مانند ماه، در معرضِ کون و فسادی دایمی و مظهری از تجلیات آن است (میرچا الیاده، رساله در تاریخ ادیان: ۱۶۹). این امر، از یکسو، «مار» را همچون ماه، علاوه بر گیاه، به آب هم پیوند میدهد؛ و از همینرو، انبوهی از اسطوره دربارهی مارهایی که بر پراکندگی ابرها و نزول باران بر زمین حاکم هستند، یا آنها که بر رودها و چشمهها فرمانروایی دارند، پدیدار شده است (برای نمونه بنگرید به مار و اژدها در اسطورههای چین). این امر، به علاوه، «مار» را، همچون ماه، با باروری و زنانگی هم مرتبط کرده است. (الیاده، همان: ۱۷۰ـ۱۷۱ و دوبوکور، همان: ۵۲ـ ۵۵)
آنچه تاکنون گفته آمد، نمونههای اندکی از رمزپردازیهای مربوط به «سرو» و «مار» بود. اما، از همین مختصر پیداست، ما با مجموعهی به هم پیوستهای مشتمل بر «باران ـ باروری ـ مرگ ـ تجدیدحیاتِ ادواری» مواجه هستیم که، این مجموعه، به صورتی یکپارچه، با «مار» و «سرو» ارتباطی مستقیم دارد. از همینرو، پیشاپیش، میتوان حدس زد که، تلفیق «مار» و «درخت»، یکی از پرمعناترین و نیرومندترین نمادهای پیشآریایی را پدیدار میسازد. چنین هم هست. چه، از دیرباز، چنین تلفیقی در ذیل مفهوم «درخت زندگی» انجام شده بوده است؛ درختی که دو اژدها یا هیولا نگهبان آن هستند و مانع دستیابی به آن میگردند. در داستان گیلگمش هم رابطهی ظریف میان مار و درخت مشاهده میشود. آنجا که او، به سودای دستیابی به زندگی جاودانه و با راهنمایی «عوتنهپیشتم»، گیاه جوانی را که مایهی جاودانگی است در قعر دریا مییابد. اما، ماری بر او پیشدستی میکند و گیاه را میبلعد و پوست کهنهی خود را در عوض، برجای گیاه میگذارد؛ و اینگونه، گیلگمش، ناامید از این که باید همچون دوستش انکیدو بمیرد، به سختی میگرید (یوسف مجیدزاده، تاریخ و تمدن بینالنهرین، ج۲: ۳۵۳ـ۳۵۴). در اینجا، پوستاندازی ماری که گیاه جوانی را میرباید، رمزی است از کهنالگوی زادمُرد؛ زادمُردی که به جای جاودانگی، حصهی گیلگمش، و لذا، انسان خواهد بود. باری، اگر با پرشی تند، از انبوه نقوش کهنی که نماد تلفیقی درخت و مار را به یادگار گذشتهاند بگذریم، به نحوی باورنکردنی، به ابزاری مرسوم و موجود در سوگواری امامحسین میرسیم که، همین بنمایه را، آشکارا، به نمایش گذاشته و آن علمات است. علمات، عبارت است از تندیس درخت سرو که، همواره، در دو سوی آن، دو تندیس مارـ اژدهایی دهان گشوده به چشم میخورد؛ و شگفتا که کُنیهی درخت سرو، در زبان عربی، «شجرهالحیه» است: “درختِ مار”!!! (برهان قاطع)
[در عکس، علماتی بسیار قدیمی در شهر قم را میبینید که علاوه بر وجود دو مارـ اژدها در دو سوی تیغههای سروشکل آن، ماری پیچ و تاب خورده را هم به نمایش میگذارد. اغلب علماتهای کنونی، فاقد این مار میانی هستند.]
«علمات» علمات، یکی از مشهورترین ابزارهای مرسوم در آیینهای سوگواری امام حسین(ع) است. دربارهی آن، به خطا، راندهاند که نمادی است از “صلیب”. اما، با “یک جفت چشم بینا” میتوان دید که اساس علمات، عبارت است از تلفیقی بسیار دقیق و معنادار میان «مار» و «سرو» به همراه پیکرههایی از پرندگان و برخی حیوانات دیگر. «سرو»، از معدود گیاهانی است که تسلیم زادمُرد ادواریِ نباتات نشده، و همواره سبز و برقرار میمانَد. از این رو، آن را مظهر خدای موکل بر گیاهان، یا ایزد گیاهی شهیدشوندهای گرفتهاند که هر ساله بهار از جهان مردگان برمیخیزد و با خود نشاط و برکت را به طبیعت بازمیگردانَد (مهرداد بهار، از اسطوره تا تاریخ: ۲۷۵). بر همین اساس، «سرو» را نمادِ رستاخیز هم دانستهاند (رکس وارنر، دانشنامه اساطیر جهان: ۵۸۷). قابل ذکر است که نمادپردازی بر اساس «سرو»، پیشینهای بسیار کهن دارد. مشهورتر از همه، میتوان به نقوش موسوم به «بته جقه» اشاره کرد که یادآور سرو خمرهایِ سَرخمیده بوده و در نقوش قالی تا پارچهی ترمه، حضوری بس چشمگیر در هنر ایرانی دارد. همچنین، در دنیای شعر ایرانی، صور خیالِ مربوط به این درخت، حضور پُر رنگ داشته و دارند. برای نمونه: «به روز واقعه تابوت من ز سرو کنید / که میرویم به داغ بلند بالایی» (حافظ). به هر حال، بهرهگیری از نمادهای درخت سرو در آیینهای سوگواری، با پنداشتهی امید به بازگشت از جهان مردگان ارتباط دارد. حتماً دیدهاید که بر روی قبر کسی که تازه دفن شده، الزاماً پارچهای از جنس ترمه (و نه پارچهای سیاه رنگ) میاندازند. در واقع، سوگمندان، با استفاده از پارچهی ترمه (یعنی نماد درخت نامیرای سرو)، مصرانه، بر بودن یا زایش دوبارهی کسی که مُرده است، ابرام میکنند. بر همین منوال، در چارچوب آیینهای سوگواریِ جمعی برای امام حسین، علمات با محوریت درخت سرو، نشانهی تداوم پنداشتهی کهنی است که رستاخیز ایزد شهید گیاهی و بازگشتِ برکتآور به جهان را باور داشته است. این معنا، به ویژه، از اینجا پذیرفتنیتر میگردد که امام حسین در پنداشتههای مردم عادی، کارکردهایی برکتبخش و در مواردی منطبق بر کهنالگوی ایزد گیاهی شهیدشونده دارد. «مار»، در دوران کهن و پیشآریایی، به دلایل گوناگون، با مفهوم حیات مرتبط بوده است. از جملهی این موارد، میتوان به پوستاندازیهای سالانهی آن، که مؤیدِ اندیشهی جوانی و جاودانگی است، اشاره کرد؛ و نیز، به ظهور اسرارآمیزِ آن بر سطح زمین و سپس غیبشدنِ ناگهانیاش در اعماق که جایگاهِ مردگان تصور میشده است. به همین دلیل، حضور «مار»، چه واقعی و چه خیالی، همواره با «زندگی»، که «مار» صورت جامع و فعالِ آن محسوب میشود، مربوط است. از اینرو، در زبان بعضی اقوام، یک لغتِ واحد برای «مار» و «حیات» وجود دارد. برای مثال عرب، به مار “حیّه” میگوید، و به زندگی “حیاه” و “الحی”؛ به معنای زندگیبخش، اصل و مبدأ زندگی، و کسی که جان میبخشد.» (مونیک دوبوکور، رمزهای زندهی جهان: ۴۱ و ۵۱٫ مقایسه کنید با واژهی «حوا» که از همین ریشه است.) از طرف دیگر، عدم پایداریِ حضور «مار» که، پوستاندازی ادواری آن و نیز در آشکار و نهانشدنِ آن مشاهده میشود، آن را به “جانوری قَمری” تبدیل کرده و آن را در اغلب تجلیات قدسیِ ماه، شریک نموده است. چه، «مار»، درست به مانند ماه، در معرضِ کون و فسادی دایمی و مظهری از تجلیات آن است (میرچا الیاده، رساله در تاریخ ادیان: ۱۶۹). این امر، از یکسو، «مار» را همچون ماه، علاوه بر گیاه، به آب هم پیوند میدهد؛ و از همینرو، انبوهی از اسطوره دربارهی مارهایی که بر پراکندگی ابرها و نزول باران بر زمین حاکم هستند، یا آنها که بر رودها و چشمهها فرمانروایی دارند، پدیدار شده است (برای نمونه بنگرید به مار و اژدها در اسطورههای چین). این امر، به علاوه، «مار» را، همچون ماه، با باروری و زنانگی هم مرتبط کرده است. (الیاده، همان: ۱۷۰ـ۱۷۱ و دوبوکور، همان: ۵۲ـ ۵۵) آنچه تاکنون گفته آمد، نمونههای اندکی از رمزپردازیهای مربوط به «سرو» و «مار» بود. اما، از همین مختصر پیداست، ما با مجموعهی به هم پیوستهای مشتمل بر «باران ـ باروری ـ مرگ ـ تجدیدحیاتِ ادواری» مواجه هستیم که، این مجموعه، به صورتی یکپارچه، با «مار» و «سرو» ارتباطی مستقیم دارد. از همینرو، پیشاپیش، میتوان حدس زد که، تلفیق «مار» و «درخت»، یکی از پرمعناترین و نیرومندترین نمادهای پیشآریایی را پدیدار میسازد. چنین هم هست. چه، از دیرباز، چنین تلفیقی در ذیل مفهوم «درخت زندگی» انجام شده بوده است؛ درختی که دو اژدها یا هیولا نگهبان آن هستند و مانع دستیابی به آن میگردند. در داستان گیلگمش هم رابطهی ظریف میان مار و درخت مشاهده میشود. آنجا که او، به سودای دستیابی به زندگی جاودانه و با راهنمایی «عوتنهپیشتم»، گیاه جوانی را که مایهی جاودانگی است در قعر دریا مییابد. اما، ماری بر او پیشدستی میکند و گیاه را میبلعد و پوست کهنهی خود را در عوض، برجای گیاه میگذارد؛ و اینگونه، گیلگمش، ناامید از این که باید همچون دوستش انکیدو بمیرد، به سختی میگرید (یوسف مجیدزاده، تاریخ و تمدن بینالنهرین، ج۲: ۳۵۳ـ۳۵۴). در اینجا، پوستاندازی ماری که گیاه جوانی را میرباید، رمزی است از کهنالگوی زادمُرد؛ زادمُردی که به جای جاودانگی، حصهی گیلگمش، و لذا، انسان خواهد بود. باری، اگر با پرشی تند، از انبوه نقوش کهنی که نماد تلفیقی درخت و مار را به یادگار گذشتهاند بگذریم، به نحوی باورنکردنی، به ابزاری مرسوم و موجود در سوگواری امامحسین میرسیم که، همین بنمایه را، آشکارا، به نمایش گذاشته و آن علمات است. علمات، عبارت است از تندیس درخت سرو که، همواره، در دو سوی آن، دو تندیس مارـ اژدهایی دهان گشوده به چشم میخورد؛ و شگفتا که کُنیهی درخت سرو، در زبان عربی، «شجرهالحیه» است: “درختِ مار”!!! (برهان قاطع) [در عکس، علماتی بسیار قدیمی در شهر قم را میبینید که علاوه بر وجود دو مارـ اژدها در دو سوی تیغههای سروشکل آن، ماری پیچ و تاب خورده را هم به نمایش میگذارد. اغلب علماتهای کنونی، فاقد این مار میانی هستند.]