سفرنامه کربلا / بخش چهارم /بر دلم ترسد بماند آرزوی کربلا…
سفرنامه کربلا / بخش چهارم /عبدالصمد ابراهیمی –
یکشنبه ۱۱ دی ماه ۱۳۹۱
در عراق هنوز اندکی از آثار سرما خوردگی را دارم اما در مجموع مشکلی نیست. نیمه شب بی خوابی سراغم آمده. ساعت ۳بامداد است و من از پنجره هتل به گنبد حرم زل زده ام. اندکی بعد به حرم می رویم. زیارت و نماز و نمازهای مستحبی را به جا می آوریم. صفای حرم در این بامداد زمستانی آدم را تا کجاها می برد.
در صحن می بینم عده ای مرد و زن نشسته اند. هر کس نجوایی دارد و زار زار گریه می کند.نمی دانم چرا دلم می خواهد برای خودم روضه شب عاشورا بخوانم. آرام با خودم نجوا می کنم اما انگار صدا به گوش آن جمع هم رسیده است. یکی می گوید آقا بلندتر بخوان ما هم بشنویم. شروع کردم به نقل از مقتل ها داستان نافع بن هلال را روایت کردن«نافع بن هلال از اصحاب امام حسین (ع)نقل می کند: آقا بعد از آن حرفها و اتمام حجت های شب عاشور که فرمودند هرکس می خواهدبرود می تواند برود، جایگاه همه را در بهشت نشان داد. نیمه شب داشتم پاسبانی خیام حرم را انجام می دادم دیدم در آن تاریکی یک سیاهی بلند می شود و می نشیند. صدا زدم کیستی؟ دیدم صدای نازنین سید الشهدا بلند شد« منم نافع» رفتم جلو تر.آقا فدایتان شوم در این تاریکی چه می کنید؟ فرمودند« دارم خارهای این بیابان را جمع می کنم. عصر فردا کودکان میان خیمه آتش گرفته فرارمی کنند. می خواهم خار به پایشان ننشیند.» سپس آقا افق دوری را به من نشان داد که از تلاقی نورماه و ابرها تشکیل شده بود و گفت« نافع ؛ آنجا را می بینی؟ خیلی با ما فاصله دارد.آنجا جنگ نیست. فردا هم اینجا همه کشته می شوند. چه شما بمانید و چه بروید آنها مرا می کشند.اگر دست از من برداریدبا شما هم کاری ندارند.برو و خودت را نجات بده.به خودم لرزیدم. چه امتحان سختی داشت از من می گرفت.خودم را روی پاهای آقا انداختم گفتم مرا از جمع خود بیرون نکن. بگذارید افتخار شهادت نصیبم شود.
نافع می گوید:بعد آقا حرکت کردند و من دنبالشان رفتم. گفت: نافع برگرد؛ میخواهم به خیمه خواهرم زینب بروم. نافع می گوید: داشتم برمی گشتم که صدای حضرت زینب (س)به گوشم خورد که از آقا پرسید« داداش حسین؛ تو از اصحابت اطمینان داری؟»
زینب چقدر پیمان شکنی دیده. زینب چقدر خلف وعده دیده در تمام این سالها. امام پاسخ می دهند«همانگونه که کودک به پستان مادر علاقمند است، آنها نیز به شهادت علاقه دارند! زیر این آسمان هیچ کس یارانی مثل یاران من ندارد»
نافع می گوید« من تا حرف زینب را شنیدم رنگ از رخسارم پرید. منتظر جواب آقا نماندم. نشنیدم او چه گفت. دوان دوان خود را به حبیب ابن مظاهر رساندم. دیدم حبیب با چند تن از یاران نشسته و همه از خبر جایگاهشان در بهشت مسرورند. فریاد زدم : حبیب؛ داری می خندی و خوشحالی؟ جواب داد:چه شبی از امشب بهتر سراغ داری؟ گفتم: حبیب بدبخت شدیم! زینب به ما اطمینان ندارد.حبیب خودش را باخت.جریان را برایش تعریف کردم. صدا زد اصحاب جمع شوند. اباالفضل(ع)و علی اکبر(ع) و…همه آمدند. حبیب گفت: آقازاده های بنی هاشم شما بفرمایید. ما نوکرها را صدا زدیم.ما خاک بر سرمان شده باید فکری به حال خودمان کنیم. زینب از شما که نگران نیست»
بعد همه دسته شدند و به سمت خیمه حضرت زینب(س) راه افتادند. اولین دسته ای که برای امام حسین(ع) راه افتاد همین دسته بود.
آقا درون خیمیه صدایشان را شنید. بیرون آمدند و پرسیدند اینجا چه می کنید؟ گفتند :آقا اجازه می دهید ما دو کلمه از پشت پرده با زینب(س) حرف بزنیم؟….آن شب آخرین شبی بود که زینب حرمت داشت و کسی از پشت پرده با او حرف می زد……بزرگی می گفت: آن شب آخرین شبی بود که کسی با زینب حرف می زد!»
نه خودم دیگر از خودم اختیاری دارم و نه جمعی که مقابلم نشسته اند. زیارت مجدد می کنم و به سمت هتل برمی گردم. بین راه دو طرف خیابان منتهی به حرم بساط صبحانه برپاست. سرشیر و تخم مرغ و کره محلی با نان تازه که زن ها همان جا پخت می کنند.
صبح قرار است به سمت مسجد سهله برویم. مسجد سهله (نامهای دیگر: مسجد سهیل، بنیظفر، عبدالقیس) یکی از مشهورترین مساجد اسلامی است که در قرن اول هجری توسط قبایل عرب در کوفه در سمت شمال غربی مسجد جامع کوفه به فاصله حدود دو کیلومتر ساختهشدهاست. این مسجد یکی از کهنترین مساجد منتسب به حجت بن الحسن(عج) است. مسجد سهله در شرق نجف یعنی در شهر کوفه قدیم قرار دارد، این مسجد در ۱۰ کیلومتری شمال شرقی حرم امام علی(ع) با زاویه ۳۷ درجه و ۲ کیلومتری شمال غربی مسجد کوفه با زاویه ۵۳ درجه قرار دارد. در مجموعه روایات با تعابیر مختلفی از جایگاه معنوی و منزلت مسجد سهله یاد شده است. می توان گفت از اخبار چنان معلوم می شود که بعد از مسجد اعظم کوفه مسجدی به فضیلت این مسجد وجود ندارد.
این مسجد در زمینى خالى از سکنه که اطراف آن پوشیده از ماسه هاى قرمز است ساخته شده است. شکل هندسى آن تقریباً به صورت مستطیل با طول ۱۴۰ متر، عرض ۱۲۵ متر و مساحتى بالغ بر ۱۷۵۰۰ مترمربع است. ارتفاع دیوارهایى که آن را احاطه کرده حدود ۲۲ متر است که هر یک از اضلاع چهارگانه آن به وسیله برج هاى نیم دایره ای از طرف خارج و به فاصله هاى مساوى تقویت مى شوند. در میانه ضلع شرقى دیوار، مناره اى به ارتفاع ۳۰ متر وجود دارد. در اصلى مسجد در میانه ضلع شرقى در مجاورت این مناره قرار دارد.
در بخش هاى مختلف صحن مسجد محرابهایى ساخته شده است که به نام پیشوایان دینی نامگذارى شده، ازجمله مقام امام صادق، امام سجاد، مقام امام زمان، ابراهیم، ادریس، خضر.
در بخشهای مختلف صحن مسجد محرابهایی ساخته شدهاست که به نام پیامبران و اهل بیت نامگذاری شدهاند و در اصطلاح آنها را مقام میخوانند. این مقامها عبارتند از:
۱. مقام ابراهیم: این مقام در جهت شمال غربی و بین دیوار غربی و شمالی قرار دارد. در روایتی آمدهاست این مسجد، خانه ابراهیم بودهاست که از آنجا به سمت قوم «عمالقه» رفت.
۲. مقام یونس: این مقام در جهت جنوب غربی بین دیوار جنوبی و غربی قرار دارد.
۳. مقام ادریس: این مقام در بین دیوار شرقی و شمالی قرار دارد. این مقام را مقام عیسی هم مینامند. این قسمت از مسجد به «بیتالخضر» هم معروف است.
۴. مقام صالح: این مقام در سمت شرقی بین دیوار جنوبی و شرقی قرار دارد که به مقام صالحین، انبیا و مرسلین معروف است.
۵. مقام امام سجاد: این قسمت در میانه مسجد کمی مایل به سمت شرقی قرار دارد.
۶. مقام امام صادق: این مقام درست در وسط مسجد است. براساس روایات تاریخی، امام جعفر صادق مدتی در آنجا اقامت کرده و به عبادت و دعا مشغول بوده.
۷. مقام امام زمان:این مقام هم در قسمت میانی مسجد، کمی مایل به سمت جنوب، در بین مقامهای امام سجاد و یونس قرار دارد.
اهمیت مسجدبدان سبب است که در احادیث فراوانی اشاره شدهاست که مکان اقامت (خانه) حجت بن الحسن(عج) در زمان حکومتش مسجد سهله خواهد بود
مسجد حنانه(راس الحسین)
این مسجد در بین راه نجف و کوفه، سمت شمال آن، واقع است. به هنگام حمل سرهای مبارک شهیدان کربلا به کوفه، سر مقدس اباعبدالله را بر زمین این مسجد گذاشتند. گفته اند در این هنگام صدایی شبیه به ناله بچه شتری(حنانه) که مادرش را گم کرده باشد بلند شد. برخی نیز گویند قبل از آن که امام علی(علیه السلام) را دفن کنند چند لحظه جنازه شریف را در این محل برزمین گذاشتند و از زمین ناله و شیونی برخاست. از این رو بعدها در آن مکان مسجدی ساختند که آن را حنانه نامیدند.۱ والله اعلم بالصواب. برخی نیز گفته اند این نام برگرفته از « حنا »، دیر قدیمی مسیحیان، بوده است.۲
مسجد حنانه ضریح کوچکی دارد و در نزدیکی مسجد فوق، مقبره « الثویه » واقع است که بسیاری از یاران و صحابه امام علی(علیه السلام) در آن جا دفن شده اند.
اعمال مساجد را به جا می آوریم.می شود در چهره تک تک همراهان شوق و ذوق فردا را دید. فردا قرار است ابتدا به کاظمین برویم و بعد به سمت کربلا حرکت کنیم.یعنی می شود؟ بر دلم ترسد بماند آرزوی کربلا.
حوالی عصر بود که به هتل رسیدیم. ناهار و استراحت و بعد هم برای زیارت به حرم رفتیم. شب آخر حضور در نجف است. گوشه خلوتی از صحن نشسته ام و زل زده ام به گنبدی که تصور نمی کردم روزی اینگونه مقابلش بنشینم. مردم از جاهای مختلف با لهجه و پوشش گوناگون آمده اند. با خودم می گویم یعنی الان امام زمان (عج) هم اینجاست؟ تصور اینکه اکنون ایشان به زیارت جدشان آمده باشند لرزه ای بر من می اندازد.
مقبره مقدس اردبیلی در جوار حرم مولاست. بر سر مزارش می روم. شیخ جلیل، عالم ربانی احمد بن محمد اردبیلی مشهور به مقدس اردبیلی از مادری سیده و از پدری روحانی در روستایی به نام(نیار) از توابع شهر اردبیل دیده به جهان گشود و در دامان خانواده ی پاک و متدین پرورش یافت.تاریخ دقیق ولادت او معلوم نیست ولی در تاریخ ۹۹۳ه.ق دیده از جهان فرو بست و در جوار امیر المومنین(ع) به خاک سپرده شد.
داستان ازدواج والدین مقدس اردبیلی شنیدنی است. می گویند شخصی کنار جوی آبی نشسته بود ، دید سیبی بر روی آب می آید دست برد و سیب را برداشت و خورد . بعد از خوردن سیب به فکر افتاد که این سیبی که خوردم از کجا بود ؟ از کدام باغ بود ؟ رفت تا به باغی که سیب از آن باغ بود ، رسید . وقتی صاحب باغ را پیدا کرد از او سئوال کرد : من سیبی از روی آب برداشتم و خوردم و بعد فهمیدم که سیب از باغ شما بوده است . نزد شما آمده ام که مرا حلال کنید یا آنکه قیمتش را بپردازم . صاحب باغ در جواب گفت : این باغ فقط از من نیست ، ما چهار برادریم و من سهم خودم را به شما بخشیدم . گفت : بسیار خوب ، آن سه برادر کجا هستند ، جواب داد : دو تا دیگر از برادرانم در ایران هستند و یکی در خارج از ایران.
نزد آن دو برادر رفت و حلالیت طلبید و سپس بار سفر بست و به خارج از ایران رفت ( گویا برادر دیگر در شوروی بوده است ) و خود را به در خانه ی آن برادر رسانید و قصه را بیان کرد . آن برادر چهارم تعجب کرد که این فرد کیست که برای یک چهارم سیب این همه راه را طی کرده و به اینجا آمده تا حلالیت بطلبد . گفت : من سهم خودم را به شما بخشیدم ولی به یک شرط . و آن شرط این است : دختری دارم از چشم ، کور و از زبان ، لال و از گوش ، کر است اگر قبول کنی با او ازدواج کنی حلالت می کنم و الا نه . جوان قدری تامل کرد و پذیرفت. وقتی مراسم عقد تمام شد و داخل حجله رفتند ، عروس را حوریه ای از حوران بهشتی دید . از حجله بیرون آمد و به پدر دختر گفت : شما گفتید دخترتان کور و کر و لال است . گفت : آری ، من دروغ نگفتم ، گفتم : کور است چون تا به حال چشمش به نامحرم نیفتاده ، و اینکه گفتم : کر است ، گوش او صدای نامحرم و صدای ساز و آواز و غنا نشنیده ، و گفتم : لال است ، زبانش به دروغ و غیبت و ناسزا و تکلم با نامحرم باز نشده است . مدتها از درگاه حضرت حق درخواست می کردم که خدایا داماد خوبی که هم کفو این دختر باشد به من مرحمت کن . خدا دعای مرا مستجاب کرد و دامادی متقی چون تو که این همه مسافت راه را پیمودی ، برای این که یک چهارم سیبی را که خوردی حلال باشد نصیبم کرد .از این ازدواج خداوند فرزندی صالح و بی نظیر ، عالمی ربانی افقه الفقهاء زمان شیخ احمد مقدس اردبیلی را عنایت فرمود
یکی از کسانی که خدمت حضرت امام زمان ارواحنافداه شرفیاب شده مقدس اردبیلی (ره) است.یکی از شاگردان خاص مقدس اردبیلی میگوید: یکی از شبها در صحن مطهر امیر مؤمنان علی علیه السّلام در حالی که شب از نیمه گذشته بود، خسته از مطالعات علمی قدم میزدم. ناگهان در آن فضای نورانی، شیخ جلیل القدری را دیدم که به سوی حرم حضرت امیرالمؤمنین روان است. در حالی که تمام درهای حرم مطهر قفل بود.با کنجکاوی او را تعقیب کردم. دیدم او چون به در حرم نزدیک شد، قفلها باز و در حرم گشوده شد.او به هر دری که دست می گذاشت باز می شد،تا اینکه با کمال وقار و سنگینی کنار حرم مطهر حضرت امیرمؤمنان ایستاد وسلام کرد ومن جواب سلام او را شنیدم، سپس با همان صاحب صدا شروع به صحبت کرد.هنوز از آن گفتگو چیزی نگذشته بود، که آن مرد خارج شد.من نیز او را تعقیب کردم تا اینکه از شهر بیرون رفت و به سوی مسجد کوفه سرازیر شد.
من از روی کنجکاوی او را دنبال کردم تا به مسجد رسید و داخل محراب شد،سپس با کسی به گفت و گو نشست.سخنانش که به اتمام رسید از مسجد خارج وبه سوی شهر سرازیز شد.نزدیک دروازه نجف که رسید تازه سپیده صبح دمیده بود و خفتگان آرام آرام سر از بستر بر می داشتند وآماده نیایش صبحگاهی می شدند.ناگهان در طول راه عطسه ای به من دست داد که نتوانستم جلوی آن را بگیرم. آن مرد متوجه من شد و برگشت، چون به چهره اش نگریستم دیدم استادم مقدس اردبیلی است.پس از سلام و اظهار ادب، به استادم عرض کردم که من از لحظه ورود به حرم امیر مؤمنان تاکنون همراه شما بودم،لطفاً بفرمائید که در حرم مطهر ودر محراب مسجد کوفه با چه کسی سخن می گفتید؟مقدس اردبیلی (ره) ابتدا از من قول گرفت که این راز را تا زمانی که ایشان در قید حیات است فاش نکنم، سپس مقدس اردبیلی فرمود:فرزندم ؛ گاهی حل مسائل برای من دشوار می شود و از حل آن عاجز می شوم، خدمت علی بن ابیطالب شرفیاب شده و جواب آن را می گیرم امّا شب گذشته حضرت امیرمؤمنان علیه السّلام مرا به سوی حضرت صاحب الامر(عج) راهنمایی کرد و فرمود: مقدس اردبیلی فرزندم مهدی (عج) در مسجد کوفه است، نزد او برو و مسائلت را از او فراگیر.من به امر آن حضرت داخلی مسجد کوفه شدم و از حضرت سؤال کردم.
روضه خوانی امام زمان (عج) با اجازه از مقدس اردبیلی
مرحوم مقدس اردبیلی می فرمود: با طلاب پیاده به کربلا می رفتیم. در بین راه یک آقای طلبه ای بود که گاهی برایمان روضه می خواند و امام حسین علیه السلام یک نمکی در حنجره اش گذاشته بود. آمدم کربلا. زیارت اربعین بود. از بس زایر آمده بود و شلوغ بود گفتم: داخل حرم نروم و مزاحم زوار نشوم.طلبه ها را دور خود جمع کردم و گوشه ی صحن آماده ی خواندن زیارت شدیم,یک وقت گفتم: آن طلبه ای که در راه برای ما روضه می خواند کجاست؟ گفتند: نمی دانیم بین این جمعیت کجا رفت؟ ناگهان دیدم یک مرد عربی مردم را کنار می زند و به طرف من می آید. صدا زد: ملا مقدس اردبیلی! می خواهی چه بکنی؟ گفتم: می خواهم زیارت اربعین بخوانم. فرمود: بلندتر بخوان تا من هم گوش کنم. زیارت را بلندتر خواندم. یکی دوجا توجه ام را به نکاتی ادبی داد. وقتی زیارت تمام شد به طلبه ها گفتم: آن طلبه پیدا نشد؟ گفتند: نمی دانیم کجا رفته است؟ یک وقت آن مرد عرب به من فرمود: مقدس اردبیلی! چه می خواهی؟ جریان طلبه روضه خوان را برایشان نقل کردم و گفتم خواستم بیاید برایمان روضه بخواند.
مرد عرب فرمود: مقدس اردبیلی! می خواهی من برایت روضه بخوانم؟ گفتم: آری. آیا به روضه خواندن واردی؟ فرمود: آری. ناگهان آن شخص رویش را به طرف ضریح امام حسین علیه السلام کرد و از همان طرز نگاه کردن ما را منقلب کرد. یک وقت صدا زد: یا اباعبدالله! نه من و نه این مقدس اردبیلی و نه این طلبه ها هیچ کدام یادمان نمی رود آن ساعتی را که می خواستی از خواهرت زینب (سلام الله علیها) جدا شوی! ناگاه دیدم کسی نیست و فهمیدم آن مرد عرب, مهدی زهرا(سلام الله علیها) بوده است.
به هتل برگشتیم و فردا صبح زود پس از نمازه و زیارت آخر در نجف با اتوبوس راهی کاظمین شدیم.