سفرنامه کربلا / بخش سوم/اینجا کسی مترجم نمی خواهد،اینجا خانه علی (ع) است…
سفرنامه کربلا / بخش سوم/عبدالصمد ابراهیمی –
دوباره حرم
عصر به حرم می رویم. تا غروب و نماز می مانیم.
شنبه ۱۰ دی ماه ۱۳۹۰/وادی السلام و کوفه
صبحانه می خوریم. قرار است به سمت کوفه حرکت کنیم. تاخیر ماشین ها این فرصت را می دهد تا تا به وادی السلام سر بزنیم. وادی السلام نام یکی از بزرگترین قبرستانهای دنیا در شهر نجف است. شهرت آن به علت روایاتی است که این قبرستان را محل رجعت تعدادی از پیامبران و امامان و مومنین در روز رجعت میدانند.قبرستان وادی السلام در قسمت شمالی حرم علی بن ابیطالب (ع) در شهر نجف واقع است و بزرگترین قبرستان خاورمیانه محسوب میباشد. این قبرستان از جنوب به حرم علی بن ابیطالب (ع) و خیابان اصلی نجف- کوفه (شارع علی بن ابیطالب) از شرق به جاده نجف – کربلا، از شمال به منطقه حی المهندسین و غرب به دریای سابق نجف محدود میگردد، در راوایات است که ارواح مومنین در این قبرستان گرد هم میآیند و هر مومنی که از دنیا برود ملکی روحش را به اینجا میآورد و هر کس که در این قبرستان دفن شود عذاب قبر از او برداشته میشود.
در این قبرستان علاوه بر قبور اهالی عراق، قبور مردم مختلفی از ایران، هند، پاکستان، لبنان و … دیده میشود در قبرستان وادی السلام قبور بسیاری از علما و انبیاء الهی وجود دارد که مهمترین آنها به شرح ذیل میباشند: هود و صالح که در ورودی قبرستان قرار دارند. آیت ا… سید علی قاضی طباطبایی در قسمت جنوبی وادی السلام و نزدیک آرامگاه هود و صالح / رئیس علی دلواری از دلیرمردان تنگستان بوشهر که در نبرد با انگلیسیها کشته شد.پیامبر اسلام در همین مورد خطاب به علی بن ابیطالب گفتهاست: تو برادر من هستی، وعده دیدار من و شما در وادیالسلام است.
صبح بارانی در سرزمین اشبه الرجال
کمتر از یکساعت را در راه هستیم تا به کوفه برسیم. بین راه باران می گیرد.کوفه جغرافیای ذهنم را می برد به سمت خطبه معروف مولا« یا اشبه الرجال و لا رجال» ای مرد نمایان نامرد! انگار همین حوالی دوباره غربت علی (ع) غوغا می کند. انگار او بازهم سر در چاه فرو کرده و حضرت ماه با چاه درد دل می کند. کوفه بوی پیمان شکنی می دهد. بوی نامه هایی که پیامدشان تیر سه شعبه بود.
شبهای کوفه، نامردترین شبهای عالم است.شبهایی که دل علی را به آتش میکشید، اینک مسلم را دوره کرده است؛ مردی که مطلع غزلگریه عاشورا با نام او سروده شد، مردی که طلایهدار فداییان امام عشق، لقب گرفت.مسلم میداند که پس از شهادتش چه بر سر یتیمان غریبتر از خودش خواهد آمد.
میداند که پا گذاشتن در مسیر حسین، یعنی سر و جان باختن.میداند حسینی شدن، یعنی سرخ پر کشیدن.کیست که کوفه را به نامردی نشناسد؛ وقتی که تنها مردان ایستاده ی کوفه، نخلهای آن است؛ نخلهایی که بر غربت علی و فرزندش گریستهاند.تو را میشناسم، تو را میشناسم/تو همرنگ خون خدایی، غریبه!این دستهای دراز مانده به سویت، دست بیعت نیست؛ دستهای خیانت است؛ دستهایی که در آستین، خنجر کینه پنهان داشتهاند، دستهایی که هرگز مطمئن نبودهاند.
این نامه ها که خورجین خورجین به سویت گسیل شدهاند، با مرکب نامردمی نگاشته شدهاند.از نگاه کوفه، تنها آتش تردید میبارد و عصیان فاجعه میتراود.کوفه جای مطمئنی نیست؛ مگر علی را جان به لب نکرد؟ مردان شهر، بامدادان با تواند و شامگاهان، بر تو.
اما هر چه بود، اتفاق افتاد.آن هنگام که مسلم را غریبانه از دارالاماره بالا میبردند، نگاهش بارانی بود؛ دست بر آسمان داشت و چشم بر راه حجاز. از زمزمهاش، گلواژهی نام حسین میبارید. آرزو میکرد که مولایش به کوفه نیاید؛ به شهری که مردانش آبروی هر چه مرد را بردهاند؛ شهری که نامش را با سیاهی و دروغ، گره زدهاند.
کوفیان رسم وفا نشناختند / یوسف خود را به چاه انداختند.
انگار مسلم (ع) همین اطراف دارد برای حسین(ع)زمزمه می کند«دل این شهر برای نفسم تنگ شده /جان من کوفه میا کوفه دلش سنگ شده/خوب گشتم همه جا را خبری نیست میا /همه شادند دوباره خبر جنگ شده /آب و جارو شده این شهر برای سر تو /کوچه هاشان همه پاکیزه و کم سنگ شده /همه جا صحبت از غارت اموال شماست /به خدا بیعتشان حقه و نیرنگ شده /به گمانم که نمی بینمت و می میرم /اشک من با شرر خنده هماهنگ شده /دو سه شب پیش به دروازه دو قلاب زدند /که نگاهش به تماشای شما تنگ شده /دم مغرب همه رفتند و مرا دور زدند /حرمت نائب بی یار تو کمرنگ شده »
درونم پرشده از صدای بازار آهنگرهای کوفه. روزی که حبیب بن مظاهر دیده بود همه پاهای اسب ها را بالا آورده و نعل تازه زده اند.صدای تیز کردن شمشیرها می آید.یکی دارد تیر سه شعبه می سازد.
منزل حضرت علی را می بینیم.زنی آنجا سر بر دیوار گذاشته و به ترکی با خودش حرف می زند.این سوتر پیرمردی روی ویلچر عربی نجوا می کند. یکی با لهجه بلوچی اشعاری می خواند و گریه می کند.لهجه ها و لحن ها و کلام ها هیچ کدام غریبه نیست.اینجا کسی مترجم نمی خواهد.
مسجد کوفه یکی از مساجد چهارگانه بزرگ جهان اسلام است که در شهر کوفه عراق ساخته شدهاست. این مسجد در ۱۲ کیلومتری شمال شهر نجف واقع است.
گفته میشود این مسجد ابتدا توسط حضرت آدم ساخته شده و پس از مسجدالحرام قدیمیترین مسجد جهان است. در دهههای اول هجری قمری این مسجد توسط سعد بن ابی وقاص بازسازی و سپس توسط علی ابن ابی طالب مرکزی مهم برای خلافت در نظر گرفته شد. مقبره برخی از بزرگان و علمای دینی در آنجا قرار دارد. گفته میشود پس از ظهور حجت بن حسن (مهدی)، این مسجد وسعت بسیاری خواهد یافت. این مسجد یکی از مکان هایی است که شیعیان حتی اگر آن جا مسافر باشند می توانند نماز خود را تمام بخوانند.
به مسجد کوفه می رویم و اعمال را به جا می اوریم. در محراب علی(ع) نیت دو رکعت نماز می کنم. نمازم را در رکعت اول سلام می دهم و تمام می کنم. انگار یکی به من نهیب می زند تو کجا محراب علی(ع) کجا؟ خودم دارم با خودم حرف می زنم. تنم می لرزد. من کجا محراب علی (ع) کجا!
این روزها در اوج سریال مختارنامه داوود میر باقری است.تازه پایان یافته و نام مختار بیش از هر زمانی شنیده می شود. به زیارت مسلم بن عقبل می روم.از یکی از ماموران مسجد کوفه آدرس مقبره مختار را می پرسم. می پرسد انت ایرانی؟…نعم….اهلا و سهلا….السید میرباقری! و بعد یکی از انها با فارسی شکسته ای برایم تعریف می کند که بعد از پخش سریال مختار نامه استقبال عمومی نسبت به زیارت قبر مختار بیشتر شده است.
یاد غریبی مسلم در «باب کنده» می افتم. نماز شلوغ امروز مسجد کوفه و نماز غریبانه مسلم در آن شام آخر. سلام نمازش را که داد دو نفر با او مانده بود که آنها هم در بین راه هر یک به سویی رفتند. تنها مرد کوفه زنی به نام «طوعه » بود. یا اشبه الرجال و لارجال!
کنار مقبره مختار و ضریح کوچکش می ایستم. مقبره هانی را دارند مرمت می کنند.خطبه آخر مختار درون گلویم غوغا می کند. دیالوگ های به یاد ماندنی فریبرز عرب نیا در نقش مختار«لا حَولَ ولا قُوّهَ إلاّ باللّه ؛ دنیا با همه ی عظمت و زیباییش روزی خواهد مرد. و خورشید و ستارگان با همه فروغشان تاریک خواهند شد. کوه ها با تمام بلندا و غرورشان فرو خواهند ریخت و آبی دریاها کدر شده، آبشان به جوشش در خواهد آمد و سبزی جنگلها به سرخی خواهد گرایید. چونان آهن گداخته در کوره ، در چونان هنگامه ای، آدمی مورچه ای را ماند که آب در خانه اش افتاده و او آسیمه سر در پی مأمنی می دود، می دود، می دود… و کجاست جنت المأوی؟ پلی را بین خود و بهشت خدایش مانع می بیند و این پل گاه پهن است و گاه باریک. گاه صاف است و گاه پیچاپیچ. گاه تیز و گاه لغزان. اعمال ما در این دنیا، کم و کیف ما آن را معین می کند. برای حکام جور چونان تار مو باریک است و لغزان و لغزان و لغزان.
آن روز تمام اعضاء و جوارح ما بر عدالت یا بی عدالتی ما شهادت خواهند داد و هیچ عملی ، هیچ عملی هولناک تر از بی عدالتی نیست. شما مدتی زمام امور خویش را به مختار ابوعبید ثقفی سپردید و خواستید در میانتان به عدالت حکومت کند تا آنجا که در توانم بود به طلب حقتان کوشیدم و با آفتهای عدالت خواهی جنگیدم ، من هرچه که بودم و هرچه که هستم خدایم بهتر می داند. بد خواهان کذابم می نامند و ستمکاران دنیا دوست و قدرت طلبم می خوانند. اویی که مبرّا از خطا و گناه است ولیّ و وصیّ خداست ، کتمان نمی کنم که در مسیر قیام گاه پایم لغزیده و گاه دست و زبانم خطا کرده است. گوشهایم گاه نشنیده اند ، چشمهایم گاه ندیده اند. از خدا می خواهم که مرا ببخشد و خدا ارحم الراحمین است ؛ امروز می خواهم به مصاف تزویر بروم که بدترین آفت دین است. تزویر با لباس دیانت و تقوی به میدان می آید. تزویر سکه ای است دورو، که بر یک رویش نام خدا و بر روی دیگرش نقش ابلیس است. عوام خدایش را می بینند و اهل معرفت ابلیسش. و چه خون دلها خورد علی از دست این جماعت سر به سجود آیه خوان و به ظاهر متدین.
«یا ایّها الّذین امَنوا امِنوا». به شما قول می دهم چنانچه با همان نیات روزهای نخستین قیام شمشیر بزنید پیروزید و بر دشمن مزور غلبه می کنید. در میان شما هستند کسانی که احیانا قصد تسلیم دارند. من بیعتم را از ایشان بر می دارم و اتمام حجت می کنم تزویر به شما امان می دهد تا مقاومتتان را بشکند. پس از غلبه شک نکنید گردنتان را خواهد شکست.»
نماز ظهر و عصر را در مسجد کوفه می خوانیم و به سمت نجف بر می گردیم.اتوبوس نمی تواند به درب هتل نزدیک شود. نوری المالکی به نجف آمده و اکثر خیابان ها ورود ممنوع است. زیر باران به سمت هتل می رویم. سر تا سر خیابان ها دیگ های غذا بار گذاشته اند. راهنمایمان می گوید روزهای منتهی به اربعین همیشه همین گونه است. بساط نذری ها همه جا برپاست. دکه های چایخوری صلواتی اگر چه شاید بهداشتی به نظر نرسد اما صفایی دارد که تو را جذب می کند.
راهنمایان اصالتا ایرانی است. علیرضا که پدرش اهل آشتیان اراک است اما خودش سالهاست در عراق زندگی می کند. از روزهای حکومت صدام حرف می زند.او کارمند شرکت مسافرتی نبع العراق است که طرف حساب شرکت مسافرتی ایرانی است که ما را به عراق آورده.
ناهار خوردیم و پس از اندکی استراحت برای نماز مغرب و عشا به حرم رفتیم. می گویند زیر باران دعا مستجاب است. مقابل ایوان طلای نجف دعا مستجاب است وقت اذان دعا مستجاب است. من حالا وقت اذان زیر باران مقابل ایوان طلا ایستاده ام. زبانم برای دعا نمی چرخد. همه حوائج دنیوی انگار دفن شده اند.
گشتم همه جا بر در و دیوار حریمت/ جایی ننوشته است گنهکار نیاید. اینجا همه امده اند. همه با حال زار آمده اند. درب خانه صاحب کرم و جود همیشه بر روی همه باز است. یاد داستان طلسم شیخ بهایی می افتم.
«عالم بزرگ، شیخ بهایی(قدس سره) که مزارش در صحن آزادی آستان مقدس و ملکوتی حضرت علی بن موسی الرضا(ع) قرار دارد، یکی از شخصیت های برجسته تاریخ اسلام است. ایشان به جز آن که در علوم دینی به درجه اجتهاد رسیده و مرجع تقلید زمان خود بوده اند، در بسیاری از علوم دیگر از جمله طراحی و معماری ساختمان نیز مهارت داشتهاند، چنان که حرم مطهر امام رضا(ع) را ایشان طراحی کردهاند و خود در ساخت آن نظارت کامل داشتهاند. در کتاب دلشدگان، نوشته محمد لک علی آبادی پیرامون چگونگی ساخت حرم مطهر رضوی آمده که در مورد نقشه و ساخت حرم مطهر و ملکوتی امام علی بن موسی الرضا(ع) توسط شیخ بهایی(قدس سره) یکی از مسئولین آستان قدس رضوی تعریف میکرد: شیخ بهایی پس از طراحی حرم، در هنگام ساخت آن، خود بر کلیه امور نظارت داشتهاند و تمام مراحل ساخت حرم نیز تحت نظارت و کنترل ایشان انجام میشده است. قبل از آن که ساخت حرم به اتمام برسد، برای جناب شیخ سفر مهمی پیش میآید.
شیخ سفارش های لازم را به معماران و مسئولان ساخت حرم کرده، بسیار سفارش می کنند که کار را متوقف نکنند و ساخت حرم را پیش برده به اتمام برسانند به جز سر در دروازه اصلی حرم (دروازه ورودی به حرم و ضریح مقدس، نه دروازه صحن) چرا که شیخ در نظر داشته روی آن کتیبه ای را که از اشعار خودش بوده نصب نماید. رسم است بر سر در اصلی یا دروازه ورودی به حرم ائمه اطهار(ع) و حتی امامزادگان مطهر، کتیبه ای نصب میشود و درشأن آن بزرگوار روایت، جمله یا شعری نوشته میشود. گاهی نیز روایت یا حدیثی از خود آن بزرگوار روی کتیبه نوشته میشود.
به هر حال، سفر شیخ به درازا میکشد و بیش از زمان پیش بینی شده در سفر میمانند، هنگامی که از سفر باز می گردد و جهت سرکشی کارهای ساخت و ساز به حرم مطهر میرسد، با تعجب بسیار میبیند که ساخت حرم به پایان رسیده، سر در اصلی تمام شده و مردم در حال رفت و آمد به حرم مقدس هستند.
شیخ با دیدن این صحنه، بسیار ناراحت میشود و به معماران اعتراض میکند: «چرا منتظر آمدن من نماندید؟ چرا صبر نکردید؟» مسئول ساخت عرض میکند: «ما میخواستیم صبر کنیم تا شما بیایید، اما تولیت حرم نزد ما آمدند و بسیار تأکید کردند که باید ساخت حرم هرچه سریع تر به پایان برسد.
هرچه به او گفتیم که باید شیخ بیاید و خود بر ساخت سر در دروازه نظارت مستقیم داشته باشد، قبول نکردند. وقتی زیاد اصرار کردیم، گفتند: کسی دستور اتمام کار را داده که از شیخ خیلی بالاتر و بزرگتر است. ما باز هم اصرار کردیم و خواستیم صبر کرده، منتظر شما بمانیم. در این زمان تولیت حرم گفتند: خود آقا علی بن موسی الرضا(ع) دستور اتمام کار را دادهاند.
شیخ بهایی(قدس سره) همراه مسئول ساخت پروژه و معماران نزد تولیت حرم میروند و از تولیت در این مورد توضیح میخواهند. تولیت حرم نقل میکند: چند شب پی در پی آقا امام رضا(ع) به خواب من آمده و فرمودند: «کتیبه شیخ بهایی، به در خانه ما زده نشود، خانه ما هیچ گاه به روی کسی بسته نمیشود و هر کس بخواهد میتواند بیاید».
شیخ با شنیدن این حرف، اشک از چشمانش جاری میشود و به سمت ضریح میرود و ذکر «یا ستار العیوب» بر لبانش جاری میشود. سپس در کنار ضریح آن قدر گریه میکند تا از هوش می رود، پس از به هوش آمدن خود چنین تعریف میکند: من میخواستم یکی از طلسم ها را به صورت کتیبهای بر سر در ورودی حرم بزنم، با این اثر که افرادی که آمادگی روحی لازم را ندارندو گنهکارند نمیتوانند وارد حرم مطهر و حریم مقدس حضرت علی بن موسی الرضا(ع) شوند، اما خود آقا نپذیرفتند و در خواب به تولیت آستان از این اقدام ابراز نارضایتی فرمودند.»
شب در هتل جشن میلاد امام موسی کاظم(ع) برگزار شد.افتخار خدمت به زوار نصیب و همسرم گردید.
2 دیدگاه برای “سفرنامه کربلا / بخش سوم/اینجا کسی مترجم نمی خواهد،اینجا خانه علی (ع) است…”