خبر پارسی – رسول بهروش – یک- در روزهایی که «مرگ» نزدیکتر، آسانتر و سهلالوصولتر از هر زمان دیگری به نظر میرسد، کوچ غریبانه رضا احدی جامعه فوتبال ایران را متاثر کرد. بعد از پایان دوران بازیگری، به ندرت خبری در مورد احدی منتشر شد و لابد همین نکته را هم باید یکی از علایم نیکوصفتی او به شمار بیاوریم. در زمانهای که برخی از پیشکسوتان فوتبال سعی میکنند با انتقاد و تخریب، هیاهو و هوچیگری یا سهمخواهی و منفعتطلبی اسم خودشان را مطرح نگه دارند و بعضا در این راه حتی پول هم خرج میکنند، خبری از رضا احدی نبود. انگار که ستاره سابق آبیها قلق این کارها را نمیدانست. به هر حال او امروز در بین ما نیست و همین مجالی شده برای تکرار همان حرفهای بیفایده همیشگی؛ همین که تا زندهایم باید قدر همدیگر را بدانیم و از این دست ماجراها که هرگز هم جدی گرفته نمیشوند و تاریخ مصرفشان تنها چند دقیقه است. این روزها همه در آغوش مرگ نفس میکشیم؛ آنقدر که کسی حتی از قبض روح یک ورزشکار قدیمی در ۵۳ سالگی هم تعجب نمیکند. اینجا انگار مرگ تنها حقی است که آن را میشود در اسرع وقت گرفت؛ بی چک و چانه، بیچک و سفته، بدون ضامن رسمی و پارتی کلفت و دسته چک معتبر… روحت شاد، آقا رضای احدی.
دو- مرحوم احدی در دوران بازیگریاش سابقه حضور در یک باشگاه آلمانی را داشت؛ تیمی به نام «روت وایس» که به ایالت وستفالن تعلق دارد و هماکنون در لیگ منطقهای آلمان فعالیت میکند. مسوولان این باشگاه تنها یک روز بعد از انتشار خبر بستری شدن رضا احدی، با ارسال پیامی برای او آرزوی بهبود کردند و فقط ساعتی بعد از درگذشت هافبک سابق استقلال، مرگ او را تسلیت گفتند. این حکایت برخورد یک باشگاه آلمانی است با بازیکنی از ایران که ۳۰ سال پیش برای مدتی کوتاه در تیم آنها بازی میکرده است. در غروب دلگیری که تیم استقلال حتی حاضر نشد به خاطر مرگ کاپیتان سابقش بازی با تیم امید خودش را ۲۴ ساعت عقب بیندازد، باشگاه آلمانی دست به قلم برد و حرمت رضا را نگه داشت. این اتفاق البته برای مخاطبان جدیتر فوتبال چندان تازگی ندارد؛ چه اینکه حتما یادشان هست باشگاه منچستریونایتد چگونه پیگیر ماجرای بیماری ناصر حجازی بود و در زمان بستری بودن و نیز درگذشت اسطوره فوتبال کشورمان خطاب به وی و خانوادهاش پیامهای صمیمانه فرستاد. آنها با بازیکنی که تنها زمانی «قرار» بود به عضویت باشگاهشان در بیاید به این شکل برخورد کردند، اما حیف که هیچوقت هیچکس به روح آریاییشان درود نفرستاده است! آدمهای خوب این روزگار فقط ماییم؛ ما که محض رضای خدا حتی یک بازیکن خارجیمان را هم بدون دلخوری و شکایت و غرامت و این داستانها بدرقه نکردهایم، ما که پاسپورت یکی از این اجنبیها را گرو نگه میداریم و اشکش را درمیآوریم و از آن یکی اجنبی برای حضور در ترکیب اصلی «شیتیل» میخواهیم، ما که بازیکن تیم ملی کاستاریکا را وا میداریم دور زمین بدود و تحقیر شود، فقط به خاطر اینکه دوست نداریم حقوق قانونیاش را بدهیم و به جایش یک بازیکن جدید بگیریم. قصه هم فقط قصه خارجیها نیست، حتی قصه فوتبالیستها هم نیست. ما آدمهای معمولی هم صبح تا شب درگیر همین داستانیم؛ همین بدرودهای نامهربانانه و همین فراموشیهای جفاکارانه. چند درصد از ما یک محل کار را، حتی یک زندگی مشترک را با احترام و دل خوش ترک میکنیم؟ چقدر پیش آمده که خداحافظیهایمان بوی غربت و کینه ندهد و هنگام جدایی، اولویت را به پابرجایی خاطرات خوش بدهیم؟ همه ما انگار به شکل فاجعهباری گرفتار «هم» هستیم و این متاسفانه تحریمی است که با هیچ برجامی شفا نمیگیرد. خون دل دادن و خون دل خوردن؛ این یک دوراهی همیشگی و جهنمی است برای آدمهایی که هیچکس یادشان نداد «زندگی» کنند. انتخاب با شماست؛ سنگ مفت، زجر مفت!