خبر پارسی – رسول بهروش – در این سالها، فراوان در مورد «سونامی سرطان» در ایران سخن گفته شده است. آمار بالای قربانیان این بیماری مرگبار، یک مملکت را نگران کرده و باعث شده هر کس انگشت اتهام را به سمت یک معضل خاص نشانه برود؛ از پارازیت و بنزین آلوده و هوای ناپاک تا گوشت و سوسیس و کالباس و سبزیجات ناسالم. این همه اما، در اصل ماجرا تفاوتی ایجاد نمیکند. مهم این است که سرطان بیمحابا میتازد و طعمههایش را به دام میاندازد. چه خانوادهها که هست و نیستشان را پای احیای بیمارشان ریختند، اما مدتی بعد در سوگ او نشستند و تا آخر عمر از داغش سوختند.
کاش اما همه ماجرا همین بود. وجه تراژیکتر داستان شاید این باشد که همپا با همه رنجهای جسمی، هوای «روح» ایرانیان هم حسابی ابری است. همین دو روز پیش رییس اداره سلامت روان وزارت بهداشت پرده از آماری برداشت که پشت آدم را تکان میدهد: «بیشتر از ۱۸ میلیون ایرانی دچار اختلالات روانی هستند. شایعترین مشکل هم افسردگی است که تقریبا نیمی از بیماران به آن گرفتارند.» شاید حتی نیازی به اعلام رسمی این آمار هم نبود. فقط کافی است نیمنگاهی به اطرافمان بیندازیم و کنش و واکنشها را مرور کنیم. این همه فحش، این همه خشم، این همه عصبیت فروخورده و رفتارهای دور از منطق از کجا میآید؟ ما چطور آدمهایی هستیم که هر لحظه برای گریبانگیری و به فحش کشیدن ایل و تبار هم آمادهایم؟ این چه جامعه ملتهبی است که ظرف ۲۴ ساعت قهرمان میسازد و ظرف ۲۴ ساعت بعدی او را لجنمال میکند؟ آمار وزارت بهداشت، فقط به قضیه جنبه رسمی میدهد؛ وگرنه بدون این اعداد و ارقام هم میشد فهمید وضعیت تا چه حد بحرانی است. فقط باید گشتی در خیابان بزنیم یا ساعتی را پای سایتها و شبکههای اجتماعی بگذرانیم. هنری و ورزشی و سیاسیاش زیاد مهم نیست؛ تنها نیمنگاهی به مطالب و کامنتها بیندازید تا با یک حجم ویرانگر از «نفرت انباشته شده» مواجه شوید. فقط ۱۸ میلیون؟ کاش وزارت بهداشت درست تخمین زده باشد. زندگی در کنار ۵۲ میلیون انسان کاملا سالم، حتما باید قدری بهتر و راحتتر از این باشد!
اگر سرطان جسم به زندگی آدمها خاتمه میدهد، سونامی لعنتی سرطان روح، باقیمانده عمر را به کابوسی تمامعیار تبدیل میکند. غمانگیزتر از همه اینکه هیچکدام هم درمان مقطعی و سطحی ندارند. برای معالجه هر دو باید سراغ ریشهها رفت. اگر آن یکی هوا و غذای سالم میخواهد، این یکی برای بهبود به پیششرطهای بیشتر و پیچیدهتری محتاج است. جایی که کار نیست، تفریح نیست، دلخوشی نیست و هیچ دستاویزی برای پیمودن ادامه مسیر نیست، باید هم دلمردگی بیداد کند. وقتی تلویزیون انحصاری کشورت هنوز فضیلت را در اشک گرفتن از مردم میداند، چرا نباید اندوه و افسردگی حرف اول را بزند؟ دوستان «پایپ» را نشان میدهند و «ساز» را سانسور میکنند؛ عجب قصه بامزهای! آخرین اخبار حکایت از آن دارد که هر سه دقیقه یک خانواده در ایران فرومیپاشد و البته که زوج جدا شده و بچههای بیپناه مانده، از بیشترین استعداد بالا بردن آمار وزارت بهداشت برخوردار خواهند بود. انگار ما همه یک مشت عددیم؛ اعدادی که روی صفحات سفید ثبت میشوند و مسوولان در مواجهه با آنها صرفا سری به نشانه افسوس تکان میدهند؛ همین!