خبر پارسی – عبدالکاظم دریساوی – وقتی خبر مرگ غلامرضا تختی ناباورانه دهان به دهان گشت تهران در بهت و اندوه فرورفت و بعداز آن ایران در عزای او نشست هم او که عموی بچه هایشان خوانده شده بود.
ایران در سوگ عزیزترین پهلوان خود گریست.در این شرایط بود که روشنفکران آسیب دیده از کودتای شوم مرداد را به مردم نزدیک کرد.گاهی مرگ عزیزترین انسان ها قهر اجتماعی و یاس ملی را درهم فرو می ریزد و مردم را به وحدتی از جنس همدلی به یکدیگر نزدیک می کند. این گونه بود که روشنفکران در اعتراض به رژیم کودتا، مرگ مشکوک جهان پهلوان را دست مایه اندیشه و تخیل و قلم خویش قرار دادند. در روزگاری که تاریخ برای لحظاتی توقف کرده بود آنان آغاز کردند تا غم انگیزترین رویداد سیاست و ورزش را ثبت کنند.
مرگ دلخراش جهان پهلوان در هفدهم دی ماه ۱۳۴۶بازتاب گسترده ای در جامعه داشت. روشنفکران و شاعران و نویسندگان و روزنامه نگاران، هرکس به فراخور حال و بضاعت خود به تحلیل این رویداد پرداختند. جلال آل احمد باعنوان سیاوش ها را می کشند و سهراب ها را…به استقبال مرگ تختی رفت. حسین فکری باعنوان تاج سرمحله مااز مرگ غم انگیز او نوشت. داریوش آشوری با عنوان مردی که محکوم به شکست بود تختی را آخرین نماینده یک کردار اخلاقی و عالی ترین تجلی سنت پهلوانی نامید. رضا براهنی شاعر و نویسنده با عنوان مرگ یک مرد چنین سرود… چه یادگار سیاهی نهاد بر درگاه کسی که نعره خود را به آفتاب رساند..به روز واقعه تابوت ما زسرو کنید. که مرده ایم به داغ بلند بالایی. اما زنده یاد سیاوش کسرایی سراینده آرش , در سال چهل در زمان حیاتش در وصف او تولد یک مرد ویک مرام را به تاریخ نوید داده بود. جهان پهلوانا صفای تو باد دل مهرورزان سرای تو بود. طلوع تو را خلق آذین گرفت. نبودی تو وهیچ امیدی نبود. شبان سیه را سپیدی نبود. زتو دل فروغ جوانی گرفت سرودم ره پهلوانی گرفت… اسداللهی روزنانه نگار نوشت هیچ یک از مدال های تختی نیست که مرا به ستایش او وادار می کند .من برای مدال های او همان قدر و قیمتی را قائل هستم که برای مدال های حبیبی و موحد ودیگران. ولی در در هرکشتی تختی و در هر مدال تختی درخششی می یابم که در آن نگاه مظلومانه آن کشاورزان مالباخته گرگان که با حوانمردی تختی زمین هایشان تصرف نشد کشاورزان سرانجام در عمر خود با ناباوری تمام یک جوانمرد را دیده بودند. تمام مدالهایش,که امروزه بر مزارش می توان نصب کرد به اندازه یک هزارم ارزش مدالی نیست که احساس مردی اش هاله وار بر گرد سیمایش برای ابد نقش بست. قهرمان بودن درست ولی انسان بودن درست تر است و این مفهوم است که باید جستحو شود.. روشنفکران متاثر از فقدان محبوب ترین پهلوان خود تاثیرات آن را در ورزش و . سیاست همراه با بازتاب آن در جامعه و تاریخ را اینبار نه در کنج خلوت ناخواسته خود که درکنار و همراه توده ها ی مردم بیان کردند و گردفسردگی چهارده ساله را از تن خویش تکاندند و همراهی و همدلی خودرا با مردم نشان دادند. آشوری در تحلیلی عمیق به ورزش,و اجتماع اعلام خطر کرد که تختی عالیترین تجلی یا آخرین تپش سنت پهلوانی مابود که با مرگ خود به مردن این چراغ قطعیت و صراحت معنا داد. هشدار آشوری در آن سال ها بیانگر این واقعیت بود که اخلاق و رفتار برخاسته از جامعه ای که در اثر فشار و تبعات کودتا گربز و مایوس شده بود در حال پوست انداختن است. در توقف تاریخ روشنفکران متوقف نشدند و حرف ها ودردهای فروخورده را با زندگی و مردمانش واگویه کردند تا نسلی نگوید چرا در مرگ عزیزترین پهلوانش سکوت کرده است .
مرگ تختی یخ سکوت و جداماندگی روشنفکر از توده را شکست و همراهی و همدلی را پیش روی نهاد. بازخوانی مرگ جهان پهلوان تختی, و بازتاب آن می تواند و باید فرا روی جامعه و ورزش ما قرار گیرد تا از رهگذر آن بتوان روح حوانمردی و صداقت و مردم گرایی و انسان دوستی و ظلم ستیزی را متناسب با نیازهای زمانه دوباره تعریف کرد و توسعه داد تا دیدگاه الحق ولمن غلب دنیای وحش که در این سالها بسیاری را هوایی و مرید خود ساخته است به سود اخلاق گرایی و قانون مندی و احقاق حقوق شهروندی در هم شکتد تا راه بر فرصت طلبان و زورگویان و عناصر شرور بسته شود. تختی اسطوره ای برای جامعه وتاریخ و الگویی پایان ناپذیر است که با لبخند مهربانانه و روخ بزرگوار و دیدگاه عدالتخواه و ظلم ستیزش راه را به درستی نشان داد پهلوانی نوعی رستگاری است و عین انسانگرایی. یادش گرامی.