خبر پارسی – عبدالصمد ابراهیمی – نقد عملکرد آدم ها گاه با کنکاش و قضاوت در مورد خود خودشان در هم می آمیزد و معجونی می سازد با طعم های گوناگون.یا تلخ است یا شیرین.یا شوری اش به شمارش آشپزها منجر می شود یا حتی بی نمکی اش هم ایضا.
واهمه ای دیرینه پا سالهاست مرا به زنجیر کشیده. همواره بیم آن داشته ام خود را عضوی از عالم رسانه بدانم در حالی که رسانه دغدغه ام شاید بوده اما شغلم نه و این خود بیم آفرین است.
دغدغه ام رسانه ای است که بتوان در آن نوشت و نوشته ات بدون کوچکترین ریشتری در دلت، منتشر شود اما با این همه “بم”های دیده و شنیده ،رسانه مدنظرم غایب است.
بهانه این بار نوشتنم نوشتن از امین عطایی است.حدود دو سال در نیم نگاه با امین نوشتم.فقط ورزشی. جنس دغدغه هایم اگر پشت ویترین حوزه ها و سرویس های دیگر رسانه می آمد خودم را بی خواب می کرد و دیگران را شاید بی نان و آب. ورزشی نوشتنم به یمن ارتباطات مطلوب با چهره های مطرح فوتبال کشور، امین سردبیر را گاه ترغیب کرد تا تیتر یک نیم نگاه را یا به ناگفته های علی دایی اختصاص دهد یا به طنازی های فیروز کریمی و یا عکس و گفته های ناصر حجازی و علی پروین.
امین باصطلاح “دکه” شناس بود. گیشه رسانه را می شناخت اما احساس می کنم در دوگانگی اقتصاد روزنامه و رسالت رسانه و قلم، ناچار به بازی نعل و میخ می شد تا جایی که به قول علی پشوتن نازنین در جدال تیتر و آگهی گاهی اوقات اولی مغلوبی دست و پا بسته بود. یک زمین خورده مظلوم که کاشانه اش جولانگاه رقص آگهی ها می شد.
امین آن اواخر کمتر می نوشت اما سوژه یابی هایش خوب بود .جنس کار رسانه را چه در بعد گرافیک و چه محتوا خوب می شناخت اما خط و ربط فکری روزنامه انگار دیگر جایگاهی برای خلاقیت محتوا و بصری قائل نبود. نمی دانم می شود بر اساس آنچه شهرام ذاکری عزیز نوشته فرو ریختن دیوار واژه ها را به بالا و بالاتر رفتن آجرهای هتل ربط داد یا اصلا مهندسی و معماری این دو جدا از هم بوده اند ولی اگر حرف شهرام را بپذیریم باید بنویسم من به دوره ایزوگام سقف هتل رسیده بودم.جایی نزدیک خط پایان روزنامه.
از امین ولی دور نشویم.او شاید در میان اندیشه های حاکم بر نشریات، مقنن نبود تا قانون و قاعده ای برای نشریه تحت رهبری اش وضع کند که مجریان ذیربط را به نوشتن بهتر و بیشتر ترغیب نماید. همین می شد که گاه “بفرموده”تیتر یک نقش بسته بر صفحه اول روزنامه در واپسین ثانیه ها تعویض می شد. نه روی نیمکت و رختکن و سکو که اصلا از بازی کلمات خداحافظی میکرد و چهار گوشه صفحه را می بوسید و تصویر فلان مسئول شهر با فرمایشی گهربار جایش می نشست.غضنفرها اینگونه لباس مارادونا را می پوشیدند چون اندیشمند اصلی ،گل زدن نمی خواست.باختن با گل آوراژ بالا. تبانی؟کمیته اخلاق؟!بیخیال.
خودم را که میان همه این چندگانگی ها جای امین می گذارم می بینم چاره ای نداشت.کوچ از چاله به چاه و از خاکستری به سیاه؟که چه بشود؟ ته ماجرا می رسید به همین جایی که امروز هست. یک دور کامل برای مرور همه داشته هایش.
جناب عسلی لزوم تحدید میدان عمل امین را متذکر گردیده که بی توجهی به این قاعده را مساوی با تعطیلی روزنامه و رفتن به زندان دانسته است. نه استاد! خیالتان راحت.بر حسب تجارب حقوقی ام می گویم از این روزنامه ها کسی به زندان نمی رود مگر اینکه یکی بیاید دخل روزنامه را بزند!آنجا را که بیشتر از صفحات بپایند همه چیز حل است.
امین را اگر چه نمی توان در چند جمله خلاصه کرد اما از سر اجبار برای حسن ختام این سطور باید بنویسم او کاربلدی است که اغلب از او کار در حوزه تخصصش را نخواسته اند.چیزی شبیه شاعری مطرح که مشق شب سوم دبستان بنویسد با یادی از پترس و ریزعلی. تا ابوعلی سیناها در روستاها بچه ختنه می کنند اوضاع بر همین مدار می چرخد. هر آنچه خاک استعداد و ذوق و هنر دفن شده امین است درازای عمر خودش باد