خبر پارسی – شهرام ذاکری فرد- همه چیز از یک «خبر» آغاز شد و گویا قرار است پایانش در یک «عصر» باشد. با این حال، نه «خبر جنوب» و نه«عصر مردم»؛ عبدالامین عطایی متعلق به اردوگاه
«نیم نگاه»ست. روزنامه ای که در دوران طلایی مطبوعات، فرصت یافت مخاطبان جدیدی را به سوی روزنامه خوانی جذب کند. روزنامه ای که خیلی زود پرآوازه گشت. با اینکه در گستره فارس منتشر می شد اما در نقاط مختلف کشور نامش به گوش می رسید. فضای باز مطبوعات در روزگار اصلاحات، این مجال را برای نویسندگان نیم نگاه فراهم می آورد تا دیدگاه هایشان را بی هیچ هراسی به دست چاپ سپارند. نیم نگاه دیده می شد،شنیده می شد.از حق نمی شود گذشت که جسارت مدیرمسئول روزنامه نیم نگاه در این راه «سدشکن» بود؛ همانگونه که اعتماد و باورش به جوانان پرشور نیز. از این رو، نیم نگاه بهترین میدان برای تمرین روزنامه نگاری بود. بی دلیل نبود که روزنامه نگاران زیادی در نیم نگاه
قد کشیدند تا بعدها مسئولیت های مهمی را در دیگر روزنامه ها برعهده گیرند.
***
داستان «امین» ولی چیز دیگری بود. او خود جزو هسته اصلی نیم نگاه به شمار می رفت که اول بار آن را به دست چاپ سپردند؛ او و البته سیروس رومی. بعدها فرزاد وثوقی که آمد «فرزند خلف»
نیم نگاه لقب گرفت. او و امین ستون های اصلی بودند. نیم نگاه یعنی امین و فرزاد. خود جناب شفاعتیان بیش ازهر کسی به این اعتقاد داشت. گویی نیم نگاه «نه» به پدر معنوی اش- رومی- تعلق داشت و «نه» حتی به ما که معتقدان آن تفکر بودیم. «امین» اصل نیم نگاه بود؛ پیشرو و جسور. رشته کار اما دست آقای مدیر بود و فرزاد و امین به بهترین شکل، خط اصلی را ادامه می دادند. آنها قبل از آنکه سردبیر هم شوند «سردبیران پنهان» نیم نگاه بودند. در بحبوحه «جنگ قدرت» در
نیم نگاه که آتش بس در آن معنا نداشت، ما که نمی خواستیم طرف کسی باشیم قربانیان ردیف اول بودیم. همه مدعیان سردبیری هزاران سودا در سر داشتند، غافل از اینکه اوج و درخشش نیم نگاه زودتر از آنچه تصور می شد رنگ می باخت. تعطیلی انبوهی از روزنامه های اصلاح طلب، مدیر مسئول نیم نگاه را به احتیاط واداشت تا جایی که روز به روز تشخیص اینکه این روزنامه به کدامین جریان تعلق دارد دشوار می نمود. حالا دیگر همه فهمیده بودند«نیم نگاه» فقط برای بقاء دست و پا می زند. با اینکه ماموریت رئیس دولت اصلاحات چهار سال دیگر تمدید شده بود، دیگر کمتر اثری از جسارت در آن یافت می شد و شعار «دانستن حق مردم است» خاطره ای بیش نبود.
با این وصف، حکایت نیم نگاه چیز دیگری بود. همه غافل بودند، همه غافل بودیم؛«ما همه قلم
می زدیم تا هتل {…} ساخته شود». آری درست شنیدید؛ قلم می زدیم تا هتل {…} ساخته شود. واقعیتی تلخ و گزنده. به همین خاطر وقتی هتل {…} ساخته شد انگار ماموریت همه ما پایان یافته بود. دیگر برای امین وفرزاد هم نیم نگاه جای امنی نبود. چه طعنه آمیزو دردآلود. نیم نگاه در جوانی، نحیف وفرسوده شده بود. حالا دیگر نه روی پیشخوان کیوسک ها که در سر چهارراه ها هم به سختی فروش می رفت.بچه های امین اما بزرگ شده بودند و او بزرگ شدنشان را ندیده بود.
***
۱۵-۱۴ سال است از «امین» دلگیرم؛ به خاطر قضاوت عجولانه ای که درباره ام داشت اما این دلیل نمی شود که قضاوت ناعادلانه ای درباره اش داشته باشم؛ حتی اگر هزاران فرسنگ هم، میان
دیدگاه هایمان فاصله باشد. پس با کمترین شک و دو دلی می گویم: «عبدالامین عطایی»؛ یک هنرمند در وادی نفرین شده روزنامه نگاری! یکی از استثناهای تاریخ مطبوعات جنوب کشور. کسی که بر تمام گونه های کار مطبوعاتی مسلط است؛ از گرافیک و تیتر و خبر گرفته تا مصاحبه و گزارش و الی آخر… ومگر چند نفر مثل «امین» داریم؟!
دقیق و ظریف؛ کیست که بتواند تکنیک و خلاقیت اش را انکار کند… بر من ببخشاید اما؛ اشتباهات بزرگی هم داشت. خلاصه می گویم؛ سه اشتباه بزرگ او: ۱- بزرگنمایی در تیترهایش ۲- اجرای ناپخته ایده هایش ۳- نشناختن دوست و دشمن هایش. در هر حال، کیست که اشتباه نداشته باشد…
اینها به کنار؛ شاید خودش هم نتواند پاسخ روشنی بدهد که چرا این همه رنج روزنامه نگاری را به جان خرید و جنگید. چرا ماند و در خودش ریخت…نمی دانم، نمی دانم…
چقدر بی وفاست این روزنامه نگاری. امین! یادت می آید چقدر عشق داشتی، چقدر شیفته اش بودی؟… اما روزنامه نگاری چه؛ چه کرد با تو؟… قلب ات را درید، روح ات را خراشید و
زندگی ات را به چالش کشید… چند باری ، تنها چند باری، اشک را در گوشه چشمانت دیدم. چند باری، شنیدم بغض را در صدایت و تو باز ایستاده ای و چشمانت هنوز برق می زند… و باز هم داری لبخند می زنی.