خبر پارسی – رسول بهروش – اتفاق خوب روزهای گذشته، به فروش رسیدن اولین خودروی علی کریمی برای اهداف خیریه بود. جادوگر طی سالهای اخیر به دفعات گفته بود در نخستین روزهای پرسپولیسی شدنش با یک پیکان گوجهای سر تمرینات سرخپوشان حاضر میشده که همین مساله یکی از سوژههای خنده سایر بازیکنان بوده است. حالا اما همان «سوژه خنده»، به اسبابی برای گرفتن دست نیازمندان تبدیل شده است. پیکان کریمی برای کمک به یک موسسه خیریه، به مبلغ نیم میلیارد تومان به فروش رسید تا شاید مرهمی روی زخم چند ناتوان بگذارد. برای آقای شماره ۸ که استاد دریبل زدن است، این یکی هم یک دریبل موفق تمامعیار بود؛ جایی که او نشان داد جادوگرها حتی بعد از آویختن کفش هم میتوانند دل مردمشان را شاد کنند.
مثل خیلی از مسایل دیگر، ما ایرانیها در انجام امور خیریه هم با مشکلات فراوانی روبهرو هستیم. میلان را به تهران میآوریم، افشین پیروانی قهر میکند، رئال را به ایران میکشانیم، فرهاد مجیدی و خداداد عزیزی درگیر میشوند، پیراهن ایمون زاید را میفروشیم، معلوم میشود اورجینال نبوده و حمید استیلی لباس بازی با آمریکایش را به مزایده میگذارد، گندش درمیآید که نمونه اصلیاش را در همان سال ۹۸ هدیه داده است! با این همه، علی کریمی یکه و تنها یک کار شیک و تر و تمیز انجام داده و به وسع خودش نانی سر سفره بچههای معلول گذاشته است؛ بچههایی که شاید خیلی از ما، «دل» یک بار دیدنشان را هم نداشته باشیم.
اتومبیل علی کریمی البته اولین خودرویی نبود که طی این سالها با مقاصد نیکوکارانه به مزایده گذاشته شد. پیشتر محمود احمدینژاد نیز ماشین پژواش را به فروش رسانده بود؛ خودرویی که در آن زمان به بهایی قابل توجه توسط یکی از سرمایهگذاران صنعتی کشور خریداری شد. بین این دو ماشین اما یک دنیا تفاوت وجود دارد. آنکه مرکب محمود را خرید، لابد هزار جور معادله سیاسی و اقتصادی را در ذهنش ردیف کرده بود و برای ریال به ریال پولی که میبخشید برنامه داشت اما کسی که دو باب مغازهاش را داد تا خودروی علی کریمی را تصاحب کند، فقط با حساب و کتاب دلش پیش رفت. شاید اگر امروز احمدینژاد قصد فروش اتومبیلش را داشته باشد، فرد خریدار صرفا در ازای قیمت واقعی و با هزار جور معاینه فنی حاضر به معامله باشد اما وضع برای یکی مثل علی کریمی به کلی فرق دارد. جنس محبوبیت امثال جادوگر، ربطی به در قدرت بودنشان ندارد. مردم او را امروز همانطوری نگاه میکنند که در روزگار اوج فوتبالش به تماشای وی میرفتند. وقتی ریشهات در خاک «مردم» باشد، مردن به همین راحتیها نیست. باید ایستاد و کف زد به افتخار آقای شماره هشتی که مشروعیتش محدود به هیچ هشت سالی نمیشود!