خبر پارسی – شهرام ذاکری فرد از ورزشی نویسان قدیمی شیراز در اولین نشست روزنامه نگار در زوم که روز گذشته ۱۵ مرداد در سالن سرای سخن مرکز اسناد و کتابخانه ملی فارس برگزار شد،با قرائت دلنوشته ای از تلاش های عبدالکاظم دریساوی برای سال ها قلم زدم در حوزه ورزش تقدیر کرد.
در این دلنوشته که مورد استقبال حاضرین در جلسه قرار گرفت آمده است:
آقای دریساوی! سلام…
نمی دانم از میان انبوهی از مطالب خواندنی ات، کدامیک را برگزینم. سخت است انتخاب میان دهها و بلکه صدها مطلب تاثیرگذار یکی را انتخاب کردن.
تنها بسنده می کنم به یک تیتر؛ تیتری که انگار خود یک مقاله است. «در فوتبال ابرمرد ساختیم، توهم و رویا فروختیم».
***
می خواهم در همین ابتدا صریح و شفاف بگویم…«عبدالکاظم دریساوی»؛ یک نویسنده بزرگ وازآن مهمتر یک آدم خوب که البته روزنامه نگاری قدرش را ندانست. یکی از معدود روزنامه نگارانی که ما را می برد به درون دهه ۶۰٫ دهه دود وآتش، دهه جنگ. در روزهایی که دنیا هنوز رنگی نشده بود. سیاه و سفید. در روزهایی که دنیای مجازی، فرزند چموش خود را به دنیا نیاورده بود. روزهایی که روزنامه ها وهفته نامه ها هنوز «رسانه»ای بی همتا چهره می کردند. تعدادشان کم بود اما تیراژشان زیاد. دهه ای که ایرانیان هنوز نه «آلوده فوتبال» شده بودند و نه «مرعوب سیاست».
در میان انتخاب هایشان دچار تردید می شدند، اصالت شان را اما سخت پاس می داشتند. دهه ۶۰ دهه عجیبی است. پر است از حسرت، پر است از خاطره، پر است از فریادهای فروخورده، سکوت در گلو خفته… در این میان، روزنامه نگارانی از جنس «دریساوی» واسطه ای بودند برای درک بهتر و
عمیق تری از مسائل آن روزها. اوکه بر حسب معذوریت شغلی اش ناگزیر تنها ورزشی
می نوشت اما هر بار پیوند می زد ورزش را با عرصه های دیگر. چه زیبا. فوتبال بهانه بود. بهانه بود هم برای ما و هم برای او.
***
آقای دریساوی! سلام …امروز پنج شنبه است.
پای کیوسک مطبوعاتی، ساق هایمان خشک شد. درد گرفت. زیر شرشر باران، سرما، گرما، زیر شلاق آفتاب سوزان جنوب. آه جنوب. جنوب…
«دریساوی» از جنوب می آید. از پاکی های سرزمین طلای سیاه. از همان جایی که «زندگی» به معنای واقعی اش با همه دردها ورنج هایش- اصل اصل- هنوز بر تمام معادلات سیطره دارد. مردی با لبخندی همیشگی، نگاهی نافذ وکلامی سحرآمیز. اشتباه نکنید؛ اغراق نمی کنم. اصلاً مطالب اوبیشتر زمانی بر دل می نشست که انگار متنی بوده از یک سخنرانی اش.
***
آقای دریساوی! سلام… امروز پنج شنبه است.
ایستاده ایم پای کیوسک. پای عقیده مان، پای «هدف»مان! یک هفته صبر کرده ایم بلکه برسد، کم است؟…
و می رسد… و وقتی می رسید پر می شدیم از لذتی غیر قابل وصف. از هیجانی بی بدیل ازقلب تا عمق وجود تا مغز استخوان مان. همه اش خاطره است، حسرت است، شادی ست، اندوه است…
دهه ۶۰ اینگونه است. در یک کلام نوستالژیک است.
***
برای ما که «شیفتگی فوتبال» و«جنون روزنامه نگاری» هرگز رهایمان نکرد،«دریساوی» یک چهره است؛ یک چهره ناب دهه ۶۰ که «هدف» داشت. با آن قلم شیوا، تیترهای حماسی، واژه هایی که استادانه به کار می گرفت، جملاتی که پتک وار بر ذهن و روح مان فرود می آمد و ضربآهنگی که در سرتاسر نوشته هایش موج می زد تا ما را برساند بلکه به ساحلی امن.
آقای دریساوی! سلام… امروز پنج شنبه است.