خبر پارسی – سیروس رومی – ساعت ۲۰:۰۰ – یک ساعت تا کنسرت مانده است . ترافیک را در نظر می گیرم و هزار و یک علت دیگر را از خانه می زنم بیرون
ساعت ۲۰:۰۵ – چقدر خیابان ها نسبت به شب های قبل خلوت است
ساعت ۲۰:۲۰ – پشت باغ عفیف آباد پارک می کنم .
ساعت ۲۰:۲۴ – سمت راست درب باغ می ایستم .
ساعت ۲۰:۳۰ – مردم از روبرو و کوچه – خیابان بغل باغ ، رود وار به دریاچه ای که مردم ساخته اند می ریزند .
ساعت ۲۰:۳۰ – فقط ۵ دقیقه تا اجرا مانده . جمعیت موج می زند.
ساعت ۲۰:۵۵ – ضرب المثل = جای سوزن انداختن نیست
ساعت ۲۱:۰۰ – درها که نه ، در باز می شود .ضخامت صف به ۵ متر می رسد
ساعت ۲۱:۳۰ -باید نیم ساعت از اجرا گذشته باشد که من تازه وارد باغ می شوم
ساعت ۲۱:۳۵ – صندلی ام را به من نشان می دهند . پاهایم وجه میزند .
ساعت ۲۱:۴۵ – دو صندلی جلو من که خالی است پرمی شود . هنوز هنر دوستان وقت ناشناس در حال آمدن هستند .
ساعت ۲۱:۴۶ – خانم و آقایی که جلو من نشسته اند شروع می کنند به خوردن و ترق وتروق شکستن برگه های چیپس است و غش و ریسه رفتن آن دو
ساعت ۲۱:۴۷ – باید یک ساعت از اجرا گذشته باشد . نق نق ها شروع می شود
استراق سمع « طهران بابا که این طورنیست »
ساعت ۲۱:۴۸ – خودم را جمع می کنم تا چهارنفر بگذرند .
ساعت ۲۱:۵۰ – مردم سوت می زنند ، جدی نیست . مدیران اجرایی هم این را می دانند . اعتراض ؟ نه . دارند خودشان را و تحملشان را تشویق می کنند.
ساعت ۲۱:۵۹ – مردم دست می زنند ، بلند می شوند . یکی دو تا صدای سوت هم می آید . می فهمم گروه آمده روی سن یا استیج . من که در فاصله ۵/۸۵ متری نشسته ام چیزی نمی بینم . قربان این مربع ها ی تصویری بروم با آن فیلمبرداران دوران صامتشان
ساعت ۲۲:۰۰ – صدای سه تار بلند می شود . صدا را درست نمیفهمم . روشن و شفاف نیست .
ساعت ۲۲:۱۰ – بلندگوی نزدیک ما شروع می کند به انجام وظیفه . گویا تا حالا خراب بوده . چه کار می کند این سه تار . چکارمی کنند این انگشتان با این تارها . چرا پاره نمی شوند این تارها . صداست . شعر .« تنها صداست که می ماند »
ساعت ۴۰: ۲۲ بعد از نیم ساعت تازه تصویر نوازنده گیتار را می بینم . گفتم که فاصله من تا محل اجرا چقدر است . این را نگفتم که ده پانزده متر دیگرپشت سرم آدم نشسته .
ساعت ۲۲: ۲۳ – هواپیمایی رد می شود . مفهوم رسانه ای اش « پارازیت » است . مانع ارتباطی .
ساعت ۲۲:۴۵ – زن ردیف جلو سرش را می گذارد روی دوش حتمأ شوهرش و….این دقایق راسانسور می کنم هرچند تمام این سه هزار نفر بگویند مرگ بر سانسور چی . آخه می خواهم عفت عمومی جریحه دار نشود . البته همین حرکت ها هم « پارازیت » است .
ساعت ۲۳:۰۰ – باز صدای هواپیما .
ساعت ۲۳:۱۰ – کوک کردن چند باره سازها . غذر خواهی همایون شجریان و این یعنی باغ عفیف آباد جای کنسرت فاخر نیست هرچند بنای زیبا و تاریخی باغ دیدنی است و آن درخت ها و بـوی سبزه ی باران نخورده راحت جان .
ساعت ۲۳:۴۰ – باز هواپیما می آید و خطی از سرعت و صدا و آتش می ریزد روی باغ . نمی دانم همایون شجریان در مورد شیراز و نداشتن یک سالن خوب در دلش به ما چه می گوید .
ساعت ۲۳:۴۵ – ۱۵دقیقه تا نیمه شب . تصمیم گرفته بودم دیگر به کنسرت نیایم . اما آهنگ ، اجرا ، انتخاب شعرها ، صدای همایون شجریان ، توبه ی نبسته ام راشکست .
ساعت ۲۴ – توی ماشین لم می دهم . هوا خنکای لذتبخشی دارد . صدای همایون شجریان ماشین را پر می کند .
نبسته کس به من دل ، نبسته ام به کس دل
چو تخته پاره برموج ، رها ، رها ، رها مـن
در خیابان های خلوت شیراز می رانم و تو خود « حدیث مفصل بخوان از این مجمل»