خبر پارسی – ایلیا دیانوش – هشتادمین ساال تولد احمد شاملو بود؛سال ۱۳۸۴ و به من به اتفاق سیاوش شاملو،ضیاءالدین جاوید(نقاش،طراح و مترجم و از دوستان نزدیک و دیرینه شاملو) و جمشید لطفی(نورولوژیست،متخصص مغز و اعصاب و از دوستان دلسوز شاملو) میهمان بانو آیدا بودیم در خانه او…غرق تماشای کتابخانه شخصی شاملو،برخوردم به تعداد زیادی از کتاب های علی شریعتی ؛هم جزوات چاپی پیش از انقلاب و هم مجلدات مدون پس از انقلاب.برایم جالب بود که شاملو آثار شریعتی را دنبال می کرده و سوال؛که چه نظری درباره او وآثار او داشته است.از آیدا که پرسیدم،لبخند زد و شانه و ابرو بالا انداخت.همان هنگام عمو جاوید گردن فراز کرد و تا نگاهش کردم لب زد که؛”بعدا برایت می گویم.”
نویسنده این یادداشت در هفته نامه امید جوان با ذکر این مقدمه می نویسد:
یک سال پیش از این جلسه بود که سیاوش شاملو با من تماس گرفت.از اردیبهشت ۸۲ که در نمایشگاه تهران دیداری با او داشتم و آشنایی مختصری با او به هم زده بودم،این نخستین تماس او با من بود.اما این تماس ربطی به آن دیدار نداشت.شماره مرا پس از خواندن نقدم بر کتاب “شاملو در تحلیل انتقادی “در روزنامه شرق،از انتشارات مروارید گرفته بود. می گفت:”پاسخی که با ذکر حرف های خود شاملو به منوچهر آتشی دادی ،برای من دلچسب و برای آیدا تحسین برانگیز بود .”و پرسید:”این اشراف عجیب و غریب بر نظرات شاملو را-که کی و کجا چه گفته است-از کجا آورده ای؟”گفتم:”سال هاست که هر آنچه بر زبان و قلم شاملو رفته است،پی می گیرم تا کتابی از گزین گویه هایش برآورم و این را دوسال پیش با شما در میان گذاشته بودم.” و گفت که فکر نمی کرده است که این کار را در این ابعاد و با چنین جدیت و وسواسی دنبال می کرده ام و علاقه بسیار ابراز کرد که ماحصل آن را پیش از انتشار ببیند و به آیدا هم نشان بدهد.
اما ماحصل دیدار های ما قراری شد برای همکاری یک ساله من با دفتر حفظ و نشرآثار احمد شاملو زیر نظر او و آیدا و آن روز هم با استاد جاوید و دکتر لطفی رفته بودیم تا بلکه سیاوش را متوجه دلسوزی آیدا برای یادگاران شاملو کنیم و بر حذر داریم از آوردن کارشناسان حقوقی برای صورت برداری از یادگاران شاملو به قصد خارج کردن آن ها از خانه دهکده که مانند معبدی بود و هست برای دوست دارانش.
در راه بازگشت ،عمو جاوید از بس که در خانه شاملو حرص و جوش خورده بود،حالش خراب و گوش هایش کیپ شده بود و ساعتی گذشت تا قدری سرحال آمد و صحبت مان گل انداخت.من بحث گفت و گوی درونی را پیش کشیدم که رضا براهنی در “چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم”آورده بود.براهنی می نویسد:”توضیحاتی که شاملو اخیرا راجع به شعر داده،مربوط می شود به نوضیحاتی که من در مقالات ده سال گذشته ام داده ام و در اینجا سخن تنهای من به گفت و گوی درونی دو شاعر تبدیل شده است،بی آنکه شاملو به صورت بیرونی اشاره کرده باشد که با من این گفت و گوی درونی را آغاز کرده است.بخشی از بحرانی که در شعر فارسی پیش آمده ،این است که آدم ها به صورت درونی با هم گفت و گو می کنند؛لااقل با من این گفت و گو را درونی نگه داشته اند،چرا که توضیح دادن من ،دقت،صرف وقت،تحقیق و تفکر می خواهد و شرایط اندیشه در ایران مغرضانه تر و کانالیزه تر از آن است که کسی به جد،جرات توضیح دادن تفکر جدی را داشته باشد.”
اما گفت وگ شریعتی با شاملو،یک گفت و گوی بیرونی بوده که نمونه هایش موجود است.شریعتی در “کویر”می نویسد:”آفرین احمد شاملو!حالا وقت غزل عاشقی و مثنوی عارفی و رباعی فلسفی و قصیده خراسانی نیست .مگر تو هم به این جاها رسیده ای ؟مگر توهم از یک خواب صبوحی پریده ای؟”در ادامه شعر “من و تو،درخت و بارون”شاملو از کتاب”آیدا در آینه”نقل می کند.ویا در “فاطمه،فاطمه است.”تنهایی را بزرگترین فاجعه قرن می داند و می گوید:”انسان ها تنهایند و به قول شاملو؛کوه ها باهم اند و تنهایند/همچو ما،با همان تنهایان.شریعتی نه تنها در انتقاد از غزل عاشقانه سنتی و در فریاد از درد تنهایی،بلکه در دفاع از نیما و در رثای گروه حنیف نژاد با شاملو هم فریاد بود.علاوه بر این ها،علاقه شریعتی به شعر شاملو تا اون جا بود که برخی از اشعار او را روی نواری با صدای خود ضبط کرده بود؛نواری که تک مسخه آن دست ناهید توسلی بوده و در یورش ساواک به خانه او به یغما رفته است.
وقتی دکتر لطفی،لطف کرد و نسخه ای از کتاب”از مهتابی به کوچه”شاملو (چاپ سال ۱۳۵۴ )به من داد،نخست دیدم که گفت و گوی شاملو با براهنی ،چندان هم درونی نبوده است و شاملو در مطالبی همچون”آن که معاصر خود بود و آنکه نبود”این گفت و گو را بیرونی کرده و صراحتا می نویسد:”اشتباه آقای براهنی این است که می کوشد از اصول حاکم بر شعر انگلیسی برای شعر فارسی ضوابطی دست و پا کند که-خوب باقی اشتباهاتش هم درست از همین جا شروع می شود.”و سپس در هنگام خواندن همین”مهتابی به کوچه.”بود که احساس کردم شاملو با شریعتی گفت و گوی درونی داشته است،به ویژه در مطلبی با عنوان “در بابا پاره ای چیزها و….دست آخر هیچ چیز!”که در اشاره ای به موضوع انحراف مذاهب با شریعتی هم صدا می شود و می نویسد:”به گمان من هنرستایی انسان های نخستین که بعد ها از سر پرونده سازی بت پرستی خوانده شد ،با نفس عمل پیکرسازی –یا به قولی بت تراشی-سازندگی دست های انسان را می ستوده است نه چوب و سنگ را. ای بسا بت پرستی از نخستین مظاهر عظیم اندیشه انسانی بود که کم کمک علل وجودی خود را از یاد برد.هم چنان که مسیحیت گرفتار همین فراموشی شده از یاد برده است که عیسای ناصری به خاطر اثبات کدام عقیده تن به شکنجه ی صلیب سپرد.هم چنان که ما مسلمانان از یاد برده ایم که پیشوایان مان خرما و نان جو می خوردند،جامه ی پر وصله می پوشیدند، بر حصیر مسجد می خفتند و شرافت را در عدالت و بزرگی را در برابری خود با خلق خدا می شناختند.“
شاملو هم همانند شریعتی بر این عقیده بود که اعراب و ایرانیان –که اسلام،نخست میان آنان گسترش یافت-معتقد به “اعجاز کلمات”اند و از سخنوران و سرایندگان خود انتظار معجزه کلامی دارند.شریعتی در “اسلام شناسی”می گوید:”زمان موسی مذهب ،سحر پرستی است و دشمنان موسی اصولا سحره هستند.نوع معجزه موسی شکلی است که سحره،بهتر و زودتر احساس می کنند که این سحر نیست؛شکل و نوعش این طور است.در زمان عیسی که بیماری فراوان است و تکیه روی طب و معالجه بیماری های بومی فلسطین و اسرائیل است،می بینیم که نکیه روی شفاست.حساسیت محیط در زمان پیغمبر اسلام-که می خواهد پیامش را ارائه کند-فصاحت و بلاغت و اعجاز در بیان و در آهنگ و در انتخاب کلمه و در تعبیر است؛اعجاز،زیبایی سخن است.“
شاملو نیز در سخنرانی خود در کنفرانس مشترک دانشگاه پرینستون و انجمن قلم در آمریکا در سال ۱۳۵۵ می گوید:”معجزه موسی ید بیضاست یا من سلوی است.معجزه مسیح را زنده کردن مردگان دانسته اند .در سرزمین من ،مذهب اکثریت اسلام است و مسلمانان قرآن را به عنوان معجزه کافی دانسته اند.این نکته به گفتن آسان می نماید،اما در پس این آسانی ،چیزی شگرف نهفته است…دردیار ما ،خلق،از دیرباز شاعران را به چشم پیامبران نگریسته اند،از احترام و محبتی رشک انگیز برخوردارشان کرده اند،و از آن چشم انتظار معجزه بوده اند…تا جایی که حافظ را لسان الغیب خوانده ند که به عقیده من تدبیری پررنگ تر از مفهوم پیغمبری و در واقع به معنای زبان خدا است.“
این ها نکاتی بود که آن روز هم در بازگشت از خانه شاملو برشمردم.اما آن چه آن روز استاد جاوید بر ملا کرد،شنیدنی تر از این حرف ها بود؛او گفت کهشاملو شعر”زبان دیگر”از کتاب”دشنه در دیس”را با گوشه چشمی به شریعتی و تختئه و تکفیری که بر او روا می داشتند سرود مفهوم”سرخی”-که شاملو آن را در این شعر در گیومه قرارداده،همان تشیع سرخ شریعتی است و “نماد ریاضت کشانه”ای که شاملو در این شعر می گوید،اشاره ای به آرم همیشگی کتاب های شریعتی (“لا”ی لا اله الا الله)که برگرفته از کتیبه ای عرفانی است در قونیه.اما تجربه ای که در شعر”سرود برای مرد روشن که به سایه می رفت”حاصل شد((شعری از کتاب”شکفتن در مه”که گفته می شود جلال آل محمد دستمایه یا بهانه سرودن آن بوده است و شاملو نیز این گفته را تا مدتی تایید و سپس تکذیب کرد)،او را بر آن داشت که از اشاره مستقیم به شریعتی بپرهیزد تا احتمال سوء برداشت ها و سوء استفاده هایی را که ممکن بود از این شعر بشود از بین ببرد.
شاملو البته از نزدیک به شریعتی آشنایی نداشت،اما برای شریعتی نیز مانند دیگر کسانی که برای دستگاه ستم مبارزه می کردند،احترام قائل بود.در سال ۱۳۵۱ پس از تعطیل حسینیه ار شاد و ممنوعیت سخنرانی ها شریعتی زندگی مخفی او شروع شد.یک سال بعد که پدرش را گروگان گرفتند،،،خودش را به ساواک معرفی کرد و ۱۸ ماه در کمیته شهربانی به زندان انفرادی افتاد.پایان زندان نیز در آغاز خانه نشینی اجباری شریعتی بود در سال ۱۳۵۴٫اما دوران ممنوع القلم شدن او و سکوت تحمیلی اش ،مجالی شد برای تاخت و تاز نامردانه سنت گرایانی که با خیال آسوده از این که شریعتی امکان پاسخ گویی ندارد،دست به کار توهین و تخریب او شدند.
این موضوع،شاملو را می ازرد و بر می آشقت،هرچند که دیدگاه مذهبی یکسانی نداشتند.
{این گفتار را به بهانه تولد هر دو در آذرماه نوشتم اما در مرداد و در سالروز خاموشی بامداد شاعر نیز مناسبت دارد.}