آن مرد نانواست همان نانوایی که دوستش داریم/ فقط ایراد، هیچ کس نمی پرسد چقدر حقوقتان است /تنها قشری که عیدی ندارد!
خبر پارسی – نقل از ایسنا فارس – مردها در محوطه ای کوچک مدام بالا و پایین می روند، با رقص پایی که انگار آرامشان می کند در کنار گرمای آتش، در گرما و سرما، با زیرپیراهن های گشاد و کلاهی سفید، پیشبندهایی که رنگ زرد کمرنگی به جانشان رخنه کرده و پوستی نیم سوخته از هرم آتش.
مردها با چهره هایی عبوس اما آرام، اندامی اغلب لاغر و دستانی که ورزیده شده به ورز دادن خمیر و پاهایی که عادت کرده به دمپایی های پلاستیکی و راه رفتن میان چاله نانوایی و تنی که آبدیده شده کنار تنوری داغ، داغ، داغ، بی هراس از سوختن …
نانوایی، چه قدیمی باشد، چه جدید، تفاوتی ندارد، هرم گرما و عرق ریزان تابستان و روزهای طولانی بی تعطیلی اش پا برجاست، اگرچه هیچ نانوایی تعطیلی را دوست ندارد.
اگرچه بوی عطر نانوایی های سنگک و تافتون، بربری و بازاری و … آرامشش بیشتر است و بوی عطرش ماندگارتر، عطری که تمام وجود را پرمی کند با هر نفسی و جان می گیرد با گرمایش دست هایت، وقتی از تنور بیرون می افتد و تو با عجله سنگ ها را از تنش بیرون می کشی!
همه، تجربه ایستادن در صف نانوایی را داریم، تجربه ای که گاه خاطره ای می شود، تلخ یا شیرین، در ذهن حک شده می ماند، همه، نانوا را دیده ایم، مردهای نانوایی را می گویم، از خمیرگیر و شاطر، تا نان واسون و پاچال دار، آنهایی که آنسوی دخل هستند، پشت سر صاحب نانوایی، ردیفی از آدم هایی که گاه شب ها برای خرید نان سفره خانه هایشان هم، معطل می مانند و تنها بوی خمیر و عطر نان برشته را با لباسشان به خانه می برند و اگر صاحب نانوایی بخواهد، نان های بیات و مانده از پخت زودرس و دیررس نانوایی اش، نان هایی که مانده است، بی مشتری!!! بهدستشان بدهد.
همه نانوایی محله هایمان را بلد هستیم، بالا و پایین شهر ندارد، می دانیم چون قاتق اصلی ما نان است اما گاهی شده است که با خود به کارگران نانوایی هم بیندیشیم، به اینکه چند مردی که نه آفتاب که هرم داغ تنور تنشان را سوزانده، پوستشان را چروکیده کرده و چشم هایشان را آسیب زده است، مردانی که از ۴ صبح بیدارند و تا ۹ شب به کار و به راه، چقدر از این دنیا سهم برده اند.
عبدالخالق، به خبرنگار ایسنا گفت: حقوقمان مثل همه کارگرهاست، روزیمان گنجشکی است، کارمان بیشتر، روزیمان کمتر!
او که کارگر میانسال یک نانوایی سنگک است می گوید: ما تعطیلی نداریم! البته، دلمان نمی خواهد داشته باشیم، چون روزهای تعطیل مزد هم نداریم، قرارداد که هیچ، جرات حرف زدن در موردش را هم نداریم، اگرنه آنقدر بیکار هست که جایمان را بگیرد!
عبدالخالق، خسته است، رنگ قرمز کمرنگی میان سفیدی چشم هایش دو دو می زند، ساعت ۱۰ شب است و او ریگ ها را می روبد، خش، خش، آرام و با دقت، اما بی حوصله؟ می گوید: دلم می خواهد مثل بقیه مردم بیمه و حقوقمان به راه باشد، اما کسی ما را نمی بیند، ما در چاله ایم، نان مردم را درست می کنیم اما گاه برای خودمان نان تازه نیست.
عبدالخالق وقتی می خواهد به دکان برگردد، می گوید: حالا اگر اسمم را نوشتی، صاب کار اخراجم می کند، نمی خواهد اسمم را بنویسی، آدرس هم نده، اصلن و …. با تردید جارویش را در هوا می چرخاند که؛ خداحافظ!!
رسول هم حرف می زند، ظهر است و نانوایی تا ۴ تعطیل، می گوید: عید و تعطیل که نداریم، مردم نان می خواهند، کار ما خیلی حساس است، حتی وقتی سیل و زلزله هم بیاید، دستور می دهند که باید پخت کنید، اما فقط دستور می دهند، فقط ایراد می گیرند، فقط ایراد، هیچ کس نمی پرسد چقدر حقوقتان است، بیمه، اضافه کار، سختی کار …..
جوان است رسول اما سیگار می کشد، دندانهایش وضع خوبی ندارد و خودش هم می داند و سیگار می کشد.
رسول می گوید: فقط صاحبان نانوایی وضعشان خوب است، کارگر نانوایی آه ندارد با ناله سودا کند، اما اگر اینجا کار نکنم، بیکار بگردم؟ بلاخره اینم کاره ولی خب سخته، تعطیلات ،حقوق نداریم، دو روز در هر ماه، فقط، آنهم گاهی اوقات به هم می خورد، چون شاید پخت نباشد، اما کار هست.
به بالای شهر می روم، آنجا هم آسمان کارگران نانوایی همین رنگ است، رنگی که روشن نیست، رنگ نداری، رنگ دیده نشدن ها.
از شاطر که مدام پاهایش در حرکتی منظم عقب و جلو می رود، می پرسم، وضع کار خوب است، تلخ می خندد و جرعه ای از لیوان پلاستیکی آب می خورد و می گوید: تا زمانی که این پا عقب و جلو بشود، رزقی می رسد، خداوند روزی رسان است، با کم و زیادش ساخته ایم، اما کاش مسئولان به فکر ما هم بودند!!
پسرجوانی که نان از تنور می ستاند(نان واسون) کاردک به دست، نگاهم می کند، انگار حرفی در دلش مانده، حرفی که تا نوک زبان می آورد و دوباره برمی گرداند و می جود و مزه مزه اش می کند و نانی دیگر را از تنور می ستاند و روی پیشخوان می اندازد.
شاطر می گوید: اغلب روز مزدیم، مگر شاطر که وضعش بهتر از بقیه هست، البته فقط توی چاله نانوایی پادشاست، بیرون، وضعش در مقایسه با بقیه، واویلاست.
شاطر جوان است، سی، سی و پنج، شاید، با ته لهجه ای که مشخص می کند شهرستانی است و با لبخندی که لبش را ترک نمی کند، هربار که نانی با دست راست به تنوری که می گردد می چسباند، با دست دیگر چانه ای آرد زده را برمی دارد و همزمان در آرد می غلطاند و وردنه را به جانش می اندازد و باز تکرار رقص پا و حرکت های موزون دست.
شاید اگر پاچال نانوایی رینگ بوکس بود، شاطر با این حرکت های موزون پا و دست، همه حریف هایش را ناک اوت می کرد، اما الآن، به قول خودش زیر بار زندگی کمرش رگ به رگ شده و به فشار دیگری می شکند!! و تا ناک اوتی، یک خستگی فاصله دارد!
به گزارش ایسنا، وضعیت کارگران نانوایی شهر ما، خوب نیست، مردانی که نانوا هستند، انسان هایی که هربار مقابلشان قرار می گیریم، از سوختگی و فتیری نان می پرسیم و از احوال خودشان غافل می مانیم، مردانی که هراز گاهی بازرسان فرمانداری و تعزیرات، سین جیمشان می کنند و از میزان آرد و نان و خمیر، می پرسند و چانه ها را وزن می کنند و پی ردپای جوش شیرین هر پودر سفیدی را سرزبان می زنند و ماموران بهداشت، از لباسشان ایراد می گیرند و …. سلامتشان را بالا و پایین می کنند و …. اما هیچ کس از میزان دستمزدشان نمی پرسد، وزنشان را نمی سنجد که نسبت به ماه و روز قبل، چقدر کم کرده اند؟
هیچ بازرسی از بیمه هایشان، از قراردادهای سفیدشان، از کاغذهایی که صوری امضا شده اند و رفع تکلیفی است برای گریز از قانون، از اینکه چرا نباید حقوقشان در تعطیلات پرداخت شود و از …. وضع سفره هایشان نمی پرسد.
این مرد نانواست، نانوایی که همه دوستش داریم، مردی که کنار هرم داغ آتش، عرق می ریزد، نان می پزد، تا سفره هایمان مزین به برکت خدا شود، تا قاتق داشته باشیم و روزمان را با نان گرم آغاز کنیم، تا در هر وضعیتی، بی نان نمانیم و … اما شبها که به سمت خانه می رود، گاه باید پیاده راه را طی کند چرا که حقوق آن روزش را پیش خور کرده است و حتی برای نان سفره خانواده اش، شاید از میان نان های بیات، نانی به او رسیده باشد.
اگرچه در این میان هست نانواییهایی که کارگرانشان راضیاند و دلگرم، اما تا کنون هرچه گفتهایم و گفتهاند، از نان بوده و کیفیت نان، بیآنکه نیمنگاهی به نانوا هم داشته باشند، نانوایی که اگر نباشد، نانی هم نیست تا کیفیتش را ارزیابی کنیم.