سرمایه هیچ پیوندی با اخلاق و فضیلت ندارد/ انسان در تمدن معاصر ابزار بی اراده ی تولید است
خبر پارسی – پردیس شریف – جامعه یک شاهکار هوشمند انسانیست که در آن شماری از آدمها به اتکای مشترکات اقلیمی و در تبار شناسی خویشتنانه به هم متصل میشوند.این همایش ابتدا نامتعادل و محدود است ، نیم بند ونابسامان است، به تردید و بد دلی در می آمیزد اما رفته رفته در شناسه های تکراری و با رمزگشایی نیت ها و فرصت ها جهت بر می تابد. بینش متناسب با تعلقات خودباورانه می یابد تا به همزیستی اجتماعی نائل گردد.از این مرحله است که جامعه در روند پایداریش بر شاخص های معین و شناخته شده ای باید قائم باشد که زبان مشترک،جغرافیای مشترک،مناسبات تولید و اقتصاد مشترک و فرهنگ مشترک از آن جمله اند.گفتنی است که همین بن مایه ها در تاریخ معاصر و پس از فروپاشی نظام مستعمراتی مبنای ایجاد بسیاری کشورها شد،ملت و میهن های بسیاری به میدان آمد و زندگی در کشورها و بین ملت ها بر همان مبانی چهار یا پنجگانه پایه گذاری گردید.
جامعه اما از باستان و تاریخ کهن تجربه ی سلطان و رعیت را در خاطر خود دارد.این تجربه ابتدا به اقتضای پیوند انسان و طبیعت بر بنیاد خانواده،طایفه و قبیله مبتنی بوده، با مرجعیت مادرسالاری و بعد پدر سالاری، تا مرجع اندک اندک در نوعی تقدس فامیلی نهادینه شد بعد هم در اشرافیت سلطانی و روحانی تبلور یافت و دوران جهان گشائی پیش آمد،هزاره های پرشمار پوست اندازی در تعرض آدم به آدم،در بیقراری وخشم طبیعت و هزاران دین وآئین که منهدم شدند.نسل و نژاد بسیاری منقرض شد وخیلی از زبانها و تمدنها مُردند.انسان برای ادامه حیاتش به برقراری ارتباط با عوامل طیبعی محتاج شد.مجبور شد تغذیه کند، خود را در برابر سرما و گرما حفظ کند ، با حیوانات وحشی و دشمنان خود مبارزه کند و در این راه هوش و حواس و انرژی خود را صرف ساختن سلاح و افزارآلات زراعتی وپیداکردن گاوها و اسب ها وبسیاری چیزهای دیگر که لازمه ی زنئگی بود، وتلاش کرد تا سرحد امکان مشکلات زندگی را آسان نماید.
و پس از آن بود که جامعه در تاریخ معاصر با انقلاب های بزرگ صنعتی واجتماعی، پس از تحولات بنیادین از قاعده ی سلطان و رعیت به تجربه ی دولت و ملت مبدل گردید . در این تبادل انسان از طبیعت فاصله گرفت، بسیاری مناسبات سنتی منقرض شدند.سرمایه در مالکیت تولید و بهره کشی رسمیت یافت.اختراعات عجیبت بشری شروع شد.علم طب بوجود آمد تا بر انواع ناخوشی ها و دردها،مرگ و مشتقات زندگی که با نیروی بخصوصی بر انسان مسلط شده بودند، فائق آید.علوم مختلفی به دست بشر اخراع شد که بیدار شدن این علوم و صنایع تغیرات عجیبی در زندگی انسان ایجاد کرد .مردمانی که در روستاها و شهرها کار و زندگی عادی داشتند ، در کارخانه جات بزرگ ، با نظم در ساعات معین به کار مشغول شده و آغازگر زندگی نوینی شدند.به همین نسبت شهرها نیازمندِ ادارات و کارمندان ،مغازه ها، بانک ها و موسسات عمومی ، پزشکان و وکلای مدافع و معلمان … شدند.ساختمانهای مرتفع،روشنایی های مصنوعی، خیابان های وسیع، وسیله های نقلیه سریع السیر،تلگراف و تلفن، دستگاههای تصفیه هوا،اجاق های برقی ،رباط ها و … و بطور کلی این اختراعات ، زندگی بشر را تغییر داد. با این همه بشر آسیب پذیرتر شد و بر خلاف سابق با حوادث زیادی روبه رو گشت. با نهایت تاسف میبینیم که نسل بشر با فراگیری این همه علوم عجیب ، در مراتب اخلاقی و طرز زندگی و خصوصیات روحی پیشرفتی نکرد و در عوض خلق و خوی بربریت و وحشی گری پیش گرفته و از برخی اختراعات و کشفیاتش برای نابودی و اضمحلال عالم خویش بهره می جوید.
بساری از بیماریهای واگیردار مانند سل و حصبه ، طاعون و… تقریبا ریشه کن شده اما به جایش بیماری های روحی و مغزی که باعث رشد جنایات می شود ، ظهور کرده.اخلاق و فضیلت کالا شده و روز به روز رو به انحطاط می رود. انسان نیز کالا شد و در مدرنیزم تمدن، در معجزه ی دانش و تکنیک جهانی ،تمام معادله های پیشین از جمله اصالت خانواده و اشرافیت فامیلی را به تاریخ سپرد.پیامد این تحول نیز بی تردید به اعتبار پول و کالا انجامید و اکنون این پدیده ها بعنوان سرمایه ،معیار ارزش جهانی اند.
سرمایه اما هیچ پیوندی با اخلاق و فضیلت ندارد.همواره هم در شتاب سود روز افزون می باشد و در مدرنیزم تمدن هدف شده،همه چیز را موجه جلوه میدهد.بمب، موشک، جنگنده و راکت های هوشمند سرمایه می سازند. اسم دانش در سلاح هسته ای ومیکروبی و شیمیایی بدنام است.هیروشما را دانش هسته ای ویران کرد.فاجعه ی ویتنام و حلبچه وسوریه، مسخ کودک فلسطینی و نسل کشی بوسنی وهزارانِ دیگر ،این ها همه در مدرنیزم تمدن اتفاق افتاده.
ژان ژاک روسو یکی از منتقدان سرسخت مدرنیزم،در محکوم کردن فرهگ مدرن می گوید: ارواح ما به همان اندازه که علوم و هنرهای ما بسوی کمال رفته اند فاسد شده اند،هر چه انوار علوم و هنر در افق بیشتر طلوع می کند،فضیلت بیشتر می گریزد.
در مدرنیته از شروع شیوه ی امپریالیستی تمام رذالت ها موجه شد. دروغ و دزدی و خیانت به رونق سرمایه انجامید ،جاسوسی هنر شد، مخدر و افیون به تجارت جهانی پیوست .آشویتس جهنمی ،کوره هایش را در حیات سارتر و تایید هایدگر روشن کرد.سوءظن، سردی و احتیاط و نفرت و خیانتِ بی وقفه خود را ،زیر نقاب هم شکل ادب و مدنیت مورد ستایش ،که ما آن را مدیون روشنگری قرن خویش هستیم ،پنهان می کنند.انسان در تمدن معاصر ابزار بی اراده ی تولید است ، حس تعلق ندارد،عاطفه در نهادش نیست.رسم رفاقت ور افتاده ،بنیاد خانواده رو به آوار است. دانش و تکنولوژی به تخریب طبیعت انجامید.تخریب تمامیت هستی و آدم دارد این رذالت اش را به فضا هم منتقل می کند!