کالو نامی به وسعت جهان/ گفت و گو با عاشق ترین معلم ایرانی
خبر پارسی – مستانه مرتب – شاید کمتر کسی باور کند که در سی و پنج کیلومتری بندر دیر واقع در استان بوشهر روستای باصفایی با جمعیت سی و پنج نفر وجود دارد که صاحب شهرت بین المللی است. روستای “کالو” به دلیل وجود کوچکترین مدرسه دنیا “دبستان شهید رجایی” که الان یک نفر دانش آموز دارد اخیرا تبدیل به یک جاذبه توریستی شده است. “عبدالمحمد شعرانی” نام جوان مهربان و متواضعی است که آموزگار،مدیر،ناظم و حتی سرایدار این مدرسه است،متولد ۱۳۶۵ بندر دیر با مدرک کارشناسی آموزش و پرورش.
او دعوت “خبر پارسی” را با مهربانی خاص جنوبی ها پذیرفت و در اوج مشغله های شخصی وقتش را در اختیار ما گذاشت و از کلبه ی عاشقانه علمش گفت.
شعرانی برای من یک جورهایی یادآور «بهمن بیگی » خودمان است!اگر «محمد بهمن بیگی»دشت به دشت،کوه به کوه و نقطه به نقطه این «دیار» رفت تا از عشایر پزشک و مهندس و استاد دانشگاه و معلم بسازد،شعرانی در «دیر» ماند و روستای دور افتاده این منطقه محروم را به دنیا معرفی کرد.کسی چه می داند شاید شاگردانش روزی سر از بهترین دانشگاه های جهان درآوردند.
روستای کالو
پای گپ «شعر»انی می نشینیم که واژه هایش بوی «شعر» ناب جنوب می دهد،انگار که منوچهر آتشی شاعر دوست داشتنی بوشهر برای او سروده بوده که:
گـلواژه ای به سپـیدای ماهـتاب و سپـید است
با عـطر بـاغ اطلسی
و دشت های گـرم شب بـوهای دشتـستان
نـامـت گـل هـزار بـهار نـیامده است
نـامت تـمام شبهایـم
و گـستره ی خـمیده رویـاهایـم را
پــُر می کند
و در دهـانم
مـانند مـاه در حـوض٬ مـد می شود
نـامت در چشمانم
چون لالـه٬ سرخ
چون نـسترن٬ سپـید
و مثـل سرو٬ سبز می ایستد
نامت مژگانم را دُر می گیرد
نامت در جانم
گـُر می گیرد…
*کوچکترین مدرسه دنیا شروع قصه اش چگونه شگل گرفت؟
سال ۱۳۸۵ بعد از دوره های نظامی(سربازی) و علمی که به روستای کالو رفتم مدرسه ای در کار نبود.بچه ها می بایست در اتاقی از یک حسینیه درس می خواندند.سپس انباری متعلق به وسایل صیادی در اختیارمان گذاشتند که تبدیل به کوچکترین مدرسه جهان شد و در واقع آن انبار، انبار بمب خبری بود!
*این بمب خبری چگونه منفجر شد؟
ابتدا در وبلاگ شخصی خودم درباره اش نوشتم، مدتی خبرساز شد و از صدا و سیما آمدند و گزارش گرفتند و نوشته های من هم ادامه پیدا کرد. خبر این مدرسه به معروفترین وبلاگ های آلمان و استرالیا هم رسید و حتی CNN هم از اینجا گزارش کاملی پخش کرد.برخی رسانه های معروف هم خواهان مصاحبه شدند که امتناع کردم.
*پس واقعا بمب ترکاندید؟
بله،شاید شهرت بین المللی این مدرسه بیشتر از شهرت داخلی اش باشد.افراد زیادی از کشورهای دیگر اینجا آمده اند و عکس یادگاری گرفته اندو حتی با دیدن کامپیوتر در مدرسه و خانه های این روستا تعجب کردند و اعتراف کردند که نظرشان در مورد ایران عوض شده. اهالی روستا ماهیگیرند و سواد خواندن و نوشتن دارند.
* برای خوانندگان ما شاید جالب باشد که چگونه یک آب انبار تبدیل به مدرسه ای رسمی می شود؟
یک نیکوکار بوشهری بنام آقای سعادتمند انبار را تبدیل به مدرسه کرد.اینجا فقط دبستان دارد و برای مقاطع بالاتر باید به شهر رفت. جناب مهندس سوری مدیر عامل وقت پارس جنوبی مینی بوسی در اختیار روستا گذاشتند تا دانش آموزان مقاطع بالاتر به راحتی تردد کنند.
*آموزش و پرورش چه؟ همکاری لازم را با شما دارد؟
آموزش و پرورش هم همکاری لازم را دارد،در واقع ما کمک آنچنانی احتیاج نداریم،حتی می توانیم با تعامل به مدارس دیگر هم کمک کنیم.من با فکر خودم و کمک خدا توانستم برای این مدرسه امکانات بگیرم. هیچگاه دنبال شهرت نبودم و فقط خواستم باری از شانه ی جامعه و آموزش و پرورش بردارم.
*به شما برای نوع کاری که انجام داده اید،حقوق فوق العاده ای تعلق می گیرد؟
نه حقوقم هم اندازه بقیه معلم هاست.
*برای دیگر مدارس محروم کشور برنامه خاصی نداشتید؟
ما توانستیم در شهرهای تهران، شیراز،کرمان و اصفهان برای کمک به مدارس محروم نمایشگاه عکس بگذاریم. آرزوی من تشکیل “بنیاد مدارس کوچک ایران” است تا فراموش نشود بچه های روستا هم به اندازه بچه های شهر صاحب استعداد و حق تحصیل هستند.
*مطمئنا خاطرات زیادی از دوران کاری در این مدرسه دارید….
البته! هر روز کاری من با وجود مشکلات خاص و شرایطش برایم پر از عشق و خاطره است و دلم نمی خواهد از اینجا بروم. چند سال پیش در مشهد جشنواره ای برگزار شد که عنوانش نامه به امام رضا(ع) بود و انشای بچه ها به مشهد فرستاده می شد.یکی از شاگردان مدرسه من اینگونه نوشته بود که: وقتی به دنیا آمدم پدرم به خاطر سلامتی من نذر می کند که تا هفت سالگی مرا به پابوس امام رضا(ع) ببرد اما به دلیل مشکلات نشد. درد دلهایش را به امام رضا گفته بود و مسئولین جشنواره آنقدر تحت تاثیر قرار گرفتند که هزینه سفر هر چهار دانش آموز و من را به مشهد فراهم کردند و ما در تاریخ هشت آبان هشتاد و هشت به لطف خدا و اخلاص آن دانش آموز در مشهد بودیم….. یکی دیگر از خاطراتم این بود که خانمی از آمریکا بعد از دیدن عکس ها و گزارش مدرسه برای من ایمیل زدند و یک عینک آفتابی فرستادند و گفته بودند: من چون در عکس ها دیدم شما با موتور به محل کار می روید و می دانم آفتاب جنوب به شدت گرم است برایتان این عینک را می فرستم و امیدوارم مفید واقع شود.
هنرمندی بنام آقای غریب زاده هم از مدرسه ما فیلم مستندی درست کردند که در جشنواره سینما حقیقت اول شد.بیش از ده هزار گردشگر از نمایشگاه نوروزی مدرسه دیدن کرده اند. این مدرسه خیر و برکت زیادی داشته .پس از این اتفاقات بود که اینجا کتابخانه و جاده ساخته شد.
*و مجموعه این اتفاقات شما را مجاب ساخت همچنان اینجا بمانید…
“عشق” که باشد همه چیز در پی آن می آید. می توانستم اینجا را رها کنم و به شهر بروم اما اینجا نماد عشق و هدف من است. من هدف داشتم!
*الان مدرسه شما چند دانش آموز دارد؟
یک دانش آموز که کلاس دوم دبستان است و درسش هم خوب است.
*به عنوان سئوال آخر؛تا حالا از این روستا کسی وارد دانشگاه شده؟
خیر. اولین دانش آموز اینجا سوم دبیرستان است که انشالله به دانشگاه برود و جشن بگیریم….
****
در آستانه بزرگداشت روز معلم باید دست اینگونه آموزگاران سازنده را بوسید که تمرکز و توانشان را در کلاس های خصوصی و درآمد زا به کار نمی گیرند و به جای ادعا، اهداف والا دارند. قلبشان را قسمت می کنند و محبتشان ذاتی و مخلصانه است. وقتی از یک شرکت کشتی سازی به پاس زحماتش می خواهند به او اتومبیل هدیه بدهند، می گوید: خودرو نمی خواهم، کتابم را چاپ کنید….همین کتاب تا حالا پنج دوره تجدید چاپ شده و کتاب دومش هم “گیرنده:“کالو” نام دارد که موضوعش نامه های فراوانی است که از نقاط مختلف جهان برای کوچکترین مدرسه دنیا فرستاده اند.
محمد شعرانی در جشنواره جوان ایرانی در بخش مدرسین،مولفین و معلمین هم اول شده اما تنها افتخارش را خدمت به مردم می داند و ذره ای غرور و تکبر در نگاه مهربانش به چشم نمی خورد. او مانند یک رود زلال به حرکتش ادامه می دهد تا به اهداف بزرگش برسد، و می دانم که می رسد………
-با تشکر از آقای احمد بحرینی نژاد برای تهیه این گزارش و همکاری صمیمانه شان.