حسرت چتری که برای استاد باز نشد
محمدرضا نسب عبداللهی: – نقل از روزنامه افسانه –دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی، مورخ سرشناس، پنجم فروردین ۱۳۹۳در سن ۸۹ سالگی بر اثر کهولت سن و بیماری کبد در بیمارستان مهر تهران درگذشت.
با درگذشت باستانی پاریزی، ایران فرزند بزرگی را از دست داد و هیچ چیزی نمیتواند فقدان استاد باستانی پاریزی که به حق میتوان او را یک دایرهالمعارف بزرگ خواند، پر کند.
وی متولد سوم دی ۱۳۰۴ در پاریز از توابع شهرستان سیرجان کرمان بود. استاد باستانی در طول حیات خود مقالات و کتب متعددی تالیف کردند.
گزارش یک دیدار
اوایل زمستان ۱۳۹۲ بود که برای دیدار با دکتر باستانی پاریزی، استاد مسلم در تاریخ، تماس گرفتم. استاد به گرمی پاسخ داد و قرار شد در یکی از روزهای بهمن به دیدار ایشان بروم.
پنجم بهمن ۱۳۹۲ طبق قرار قبلی که با استاد پاریزی داشتم به دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران رفتم و پلهها را نفس نفس زنان طی کردم تا به طبقه سوم ساختمان دانشکده و اتاق ایشان رسیدم و منتظر استاد شدم.
در همان لحظاتی که منتظر استاد باستانی پاریزی بودم، با خودم فکر میکردم آیا ایشان هم با کهولت سن باید این همه پله را طی کند؟ دقایقی نگذشته بود که دیدم استاد در حال بالاآمدن از پلههاست. اندوه وجودم را فرا گرفت که چرا برای چنین سرمایه بزرگی، تدبیری اندیشیده نشده که ناچار نباشد این همه پله را تا طبقه سوم بالا بیاید و به دفتر کارش برسد…
سریع پلهها را دو تا یکی کردم و پایین رفتم تا مقابل استاد رسیدم. عرض ادب کردم و همراه ایشان پلهها را طی کردم. زمانی که میدیدم استاد با کهولت سن، ناچار است این پلهها را بالا برود، عرق شرم روی پیشانیام مینشست که چرا ما قدر سرمایههای انسانی خود را نمیدانیم…
استاد باستانی پاریزی در طبقه دوم چند لحظهای توقفی کرد و به سراغ آبسردکن رفت و شیر آب را باز کرد و دست زیر آب گرفت و جرعهای آب نوشید و نفسی تازه کرد. از اینکه میدیدم استاد باید با مشقت و سختی به دفتر کارش برسد، وجودم گُر گرفته بود…
سرانجام به طبقه سوم رسیدم… پسران و دختران دانشجو در طبقه سوم تا استاد را دیدند با احترام به او سلام کردند. استاد پاسخ داد و از آنها خواست تا نامشان را هم بگویند و دانشجویان هم خودشان را معرفی کردند. استاد چند لحظهای با دانشجویان سخن گفت و سپس به سوی اتاقش روانه شد.
در اتاق مدتی با ایشان هم کلام شدم. پس از مدتی صحبت با استاد، از وی خداحافظی کردم و پلههای دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران را طی کردم و به محوطه رسیدم. نم نم باران باریدن گرفته بود، کیفم را روی دوشم انداختم و سر در گریبان به سوی در خروجی دانشگاه تهران حرکت کردم…
سفر شیراز از زبان باستانی پاریزی
باستانی پاریزی بارها به شیراز سفر کرده بود. او در مجله یغما (شماره ۲۳۶ چاپ شهریور ۱۳۴۶) از سفرش به شیراز سخن گفته: «برنامه شعر خوانی بر مزار حافظ در دو روز انجام شد: مجلس اول عصر جمعه ۲۴ و مجلس دوم عصر یکشنبه ۲۶ شهریور بود… من روح بلند حافظ را باز، از فراز کاجتنومند کنار قبرش میدیدم در حالی که میخواند هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بخوان و بدون اینکه اظهار تالمی کند از اینکه چرا بعضی از این شعرها را بر مزار او خواندهاند. در عین حال به پیروپفتالها اشاره میکرد که از دست زدن خودداری نکنید، زیرا روزگار روزگار ملا نصر الدین است: ملا هر وقت در کوچه طفلی خردسال را میدید، بیجهت و بدون مقدمه او را به گوشهای میبرد و چندان میزد که طفل به گریه میافتاد و مردم میآمدند و او را خلاص می کردند.» استاد باستانی پاریزی از قنات پر ماهی سعدیه هم سخن رانده: «یک روز صبح به سعدیه رفتیم و ۵ ریال دادیم و حوض ماهی را هم دیدیم. در واقع روی آب سعدیه را کاشی کرده در گذاشتهاند و ۵ ریال ورودیه میگیرند. قنات پر از ماهی است. ظاهرااز نانهایی که مردم به آنها میدهند، اینقدر درشت شدهاند، دو سه سال پیش، در همین مجله یغما، در مقاله اقلیم پارس، من پیشنهاد کردم که این شعر سعدی را بنویسند و در کنار این پایاب نصب کنند، خوشبختانه در بالای آن جای کتیبه هست، باز پیشنهاد میکنم که غزل معروف سعدی یادتان نرود که گفت:
بسیار سالها به سرخاک ما رود کاین آب چشمه آید و باد صبا رود
من حتم دارم که این شعر را سعدی برای سنگ قبرش گفته و برلب همینآب گفته و وصیت کرده اینجا دفنش کنند و برمزارش بنویسند. من حتم دارم.»
باستانی پاریزی ادامه میدهد: هر کس به شیراز برود حتما موزه پارس و شاه چراغ را نیز زیارت خواهد کرد. موزه پارس، خانه شخصی کریمخان زند بوده، آثاری که در آن است از دورانهای ماقبل تاریخ تا عصر حاضر را شامل می شود، دراین میان نقاشیهای لطفعلیخان صورتگر(جد استاد صورتگر) و بعضی تابلوهای دیگر نفیس به نظر می رسد.
شاهچراغ را بسیار زیبا تعمیر کردهاند،آیینهکاری آن کمنظیر است.کاشیها دلپذیر و روشن و به قول دکتر محجوب اصولا کاشیهای فارس دلگشاست. ظاهرا نخستین بار کسی در خواب دید که درین محل چراغی روشن میشود، شبانه رفت و دید و دانست مقبره احمد بن موسی در اینجاست و آنرا ساخت و در دورانهای مختلف چندان تعمیر شد تا به شکوه امروزی رسید.
باستانی پاریزی در نگاه دیگران
کوروش کمالی سروستانی، مدیر دانشنامه فارس درباره باستانی پاریزی می گوید: استاد از «سیر تا پیاز» تاریخ ایران را میدانست، بازیگران «کاخ سبز» را میشناخت. «تن آدمی» را شریف میدانست و هفت را به عنوان نماد عددی مقدس در «خاتون» و «آسیا» و «نای» و «اژدها» و «کوچه» و «آسمان» و «قلم» روایت میکرد.
به گفته وی آنچه برای فرهنگورانی چون استاد پاریزی اهمیت بیشتری دارد؛ زیستن، پس از مرگِ فایقشده بر جسم است. زیستن در آینده، زیستن در اندیشه و زیستن در تاریخ. و بیتردید استاد با آثار و یاد و مهرش در تاریخ این سرزمین ماندگار خواهد بود.
علیرضا طبایی، شاعر و پژوهشگر ادبی نیز میگوید: باستانی پاریزی تنها یک استاد ممتاز تاریخ نبود؛ بلکه ادیبی گرانسنگ، فرزانه ای والا، نویسنده ای توانا، طنزپردازی برجسته و هنرمند، شاعری خوش قریحه و افزون بر همه اینها، بزرگمردی بود که با حافظه وقاد و اعجاب آفرین، به درستی زمان و مکان کاربرد هر سخن، هر شعر، هر لطیفه، هر خاطره و یادبود را در می یافت و کلام و سخن و متن و پژوهش خود را با چاشنی آنها می آمیخت، و از این معجون دلنشین، ارمغانی بایسته و شایسته می آفرید که مخاطب را تا آخرین سطر و آخرین واژه از افسون خود رها نمی کرد و می شد آن را بارها و بارها خواند و باز هم در همان افسون شناور شد.
باستانی پاریزی به راستی یکی از استوانه های فرهنگ و ادب در روزگار ما بود.
علی دهباشی سردبیر مجله بخارا معتقد است: باستانی پاریزی تاریخ را به میان مردم برد و آثارش در میان غیردانشگاهیان هم نفوذ بسیاری داشت.
داریوش شایگان نویسنده و استاد دانشگاه نیز می گوید: باستانی پاریزی به تاریخ ایران مسلط بود و من افسوس میخورم که او را از دست دادیم. متاسفانه ما نسلی را از دست میدهیم که جایگزینی ندارند. زمانی که من در دانشگاه تهران بودم، کسانی چون سعید نفیسی، فروزانفر، گوهرین، معین و پورداود بودند. اما همگی رفتند و جای آنها را کسی نگرفت، اما امیدوارم جوانان آینده این مشعل را روشن نگه دارند. من دلم از رفتن باستانی پاریزی گرفته و امیدوارم جوانان جای او را بگیرند.
حسرت تلخ برگزاری بزرگداشت باستانی پاریزی
سال گذشته قرار بود مراسم بزرگداشتی برای استاد باستانی پاریزی در شهرستان سیرجان برگزار شود که متاسفانه برخی نهادها با برگزاری این مراسم مخالفت کردند و آن را به حسرتی تلخ تبدیل ساختند. حالا دیگر استاد را نمیبینیم که بارانی خاکستری بر تنش باشد و کلاه سیلندر بر سرش و عصا زنان از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بیرون بیاید و زیر باران خیس شود و کسی پیدا نشود که چتری برای او باز کند…