چرخه ی معیوب استانداران/زیره به کرمان فرهنگ و هنر!
خبر پارسی – وحید دلپسند – استانداران دولت تدبیر و امید در یک چرخه معیوب و باطل گرفتار شده اند، از یک طرف با فشار فزاینده افکار عمومی و حامیان اجتماعی و سیاسی خود که خواهان تغییرات گسترده در سطح مدیران اجرایی استان ها هستند، روبرویند و از طرفی هم با مانع تراشی و مقاومت جریان سیاسی رقیب در قامت نمایندگان مجلس، کانونهای ذی نفوذ قدرت و مدعیان دایمی وسنتی دولت و مکنت! که راه را بر انجام هرگونه تغییر ساختاری بر دولت می بندند و به نوعی در هر وضعیتی چه برد و چه باخت در هر انتخاباتی خود را برنده آن می دانند و بر دولت ها فرمان می رانند و اختیار را از ایشان سلب کرده، فشل می کنند.
طبیعی است که در این وانفسا استانداران دولت تدبیر و امید از سازماندهی تشکیلاتی دولت های محلی عاجز باشند؛ نه قادر به تدبیر باشند و نه بتوانند امیدی ایجاد کنند. با کارگزاران وفادار به دولت قبل نه تنها نمی توان تدبیر کرد که باید مراقب بود که تدمیر کشور، تکمیل نشود!! در واقع استانداران دولت تدبیر و امید باید مراقب باشند که در وضعیت فعلی پایشان روی پوست خربزه های افتاده در جا بجای مسیر حرکت دولت نرود و سکندری نخورند!
اخبار نابسامانی های توزیع سبد کالای حمایتی دولت که به شکل سازماندهی شده ای در رسانه های رقیب منتشر می شود و کارنامه دولت را در این زمینه ناموفق ( که البته حداقل در این یک مورد بی راه نمی گویند ) نشان می دهند، حاکی از آن است که این جریان تا چه حد روی خطاهای ناگزیر دولت در تدبیر امور حساب باز کرده تا ناشی گری و ناکارآمدی آن ر ا در اداره کشور به رخ بکشد، بلکه کمی تا قسمتی بتواند از زیر فشار خرد کننده افکار عمومی که ایشان را مسوول همه نابسامانی های اقتصادی کنونی می دانند، آزاد کنند.
هرچند برخی اخبار غیر موثق حاکی از نوعی کارشکنی هماهنگ برخی کارگزاران دولت سابق در بدنه وزارتخانه ها و ادارات کل مسوول این پروژه، تردیدها را نسبت به وجود دولت مخفی و درسایه ای زیاد می کند که در بزنگاه با بر عهده گرفتن اجرای برنامه های دولت، در تخریب آن به قصد تشویه( زشت نمایی) شهرت دولت و مایوس کردن امید مردم ، دولت را زمینگیر تدبیر خود کند.
اگر عینک توهم پنداری به چشم نداشته باشیم و منطقی بمانیم و بخواهیم بر اساس اسناد و مدارک متقن قضاوت کنیم، فرقی نمی کند که این نابسامانی ها ناشی از تخریب و تو طئه باشد یا ناشی گری و شتابزدگی دولت، آنچه مسلم است این که به هرحال با بروز نابسامانی هایی از این دست خواه ناخواه مسوول ناکامی، دولت است و هر عذری بدتر از گناه تلقی خواهد شد؛ به ویژه آن که ناکامی ها در حوزه هایی باشد که دولت سابق آن را میراث ماندگار خود می داند و بدان مباهات می کند و متاسفانه بخشی از افکار عمومی هم از روی سادگی و نجابت با آن همراه و همسو و هم نظر است.
این که دولت روحانی و استانداران آن چگونه می خواهند خودر را از این چرخه بسته و معیوب و باطل فشل کننده ی هرگونه سازماندهی تشکیلاتی خارج سازند، البته که سوال مهمی است که ارباب دولت باید بدان پاسخ دهند و ممکن است حتی در پاسخ دهی به روش برخی از همین استانداران عزیر دل به توجیه بزنند واز لزوم عدم شتابزدگی و دولت فراجناحی و سیاست ورزی بخردانه وچه وچه وچه… مثنوی ها بخوانند و مستمعین را مشتی مسئله آموز مکتب سیاست بشمار آرند و افلاطون وار به تشریح فلسفه سیاسی دولتی بنشینند که خود بهتر از همه می داند “بیرون نرفتن بی بی اش از بی چادری است” ونه…!!
دولتمردان دولت تدبیر و امید می دانند که هرجا در همین چند ماهه گذشته توفیقی حاصل شده، حاصل ترمیم بدنه کارگزاری دولت بوده که با به کار گیری نیروهای کارشناس و زبده رانده شده هشت سال گذشته، توانسته به یک توفیق کم نظیر دست یابد. مثال؟! وزارت خارجه و تیم مذاکره کننده هسته ای؛ وزارت نفت و مدیران و کارشناسان وفادار به زنگنه؛ ایوبی و سازمان سینمایی اش که در کوتاه زمانی بحران سینمای ایران رابه فرصت تبدیل کرده و این روزها می بینید که شادابی و طراوت از سر و روی جشنواره فیلم فجر می بارد و حال همه هنرمندان (حتی به جرات می توان گفت که همانهایی که بحران های سابق را هم ایجاد کرده بودند از وضعیت فعلی خشنودند) خوب شده است. و…
از همین نمونه آخری نقبی می زنیم به مسایل حوزه فرهنگ و ارشاد و هنر استان فارس که اخیرا نقل محافل است. این روزها تقریبا بر کسی پوشیده نیست که استاندار محترم فارس درخصوص وضعیت مدیریت دستگاه فرهنگ و ارشاد استان رضایت چندانی ندارد و مصمم به ایجاد تغییرات گسترده در آن می باشند تا بلکه همسویی لازم با سیاست های کلان وزارتی و خرد استانی دولت تدبیر و امید حاصل آید.
تا اینجا که مخالفتی نیست و بلکه تایید دوباره لزوم ایجاد تغییر مطابق با گزاره های یادشده سطرهای بالاست. اما از قضا درست از همین نقطه هم چالش استاندار و دولت تدبیر و امید با همان عناصر ایجاد کننده چرخه معیوب آغاز می شود. به عبارتی اگر اخبار غیر رسمی که حاکی از انتخاب مدیر کلی نا آشنا با بافت فرهنگی استان و حتی غریبه با جغرافیا و اهالی فرهنگ و ادب و هنر این دیار، صحت داشته باشد که باید گفت از قضا سرکنگبین صفرا فزود!!
این ابراز ناامیدی و یاس نه از سر بوم پرستی و قوم گرایی است و نه صاحب این قلم گزینه خاصی برای این منصب در سر دارد که با عدم انتخابش دچار یاس شود بلکه این تردید ها علاوه بر آن که به نوعی موید صدر تا ذیل مقدمه این نوشتار خواهد بود بلکه یک حسرت دیگر هم برای اهالی این دیار به دنبال دارد که در دل دولت تدبیر و امید و آن هم در شیراز جنت طراز که داعیه پایتختی فرهنگ و هنر این دیار را دارد، باید شاهد چه نوع تدبیر هایی باشیم!!
یادمان باشد که از شیراز صحبت می کنیم، خال رخ هفت کشور؛ و از فارس که مهد تمدن ایران است. این استان و این شهر صبغه فرهنگی و هنری و ادبی دارد. ذات این شهر و استان و مردمانش با فرهنگ و هنر و ادب عجین و سرشته شده. فرق می کند با شهر و دیاری که حتی یک نام آور ملی و منطقه ای در حوزه فرهنگ ندارد. اینجا شهر حافظ و سعدی و ملاصدراست. اگر این شهر در تمشیت امور فرهنگی خود مدیری در قد و قامت بزرگان گذشته و حال وتاریخ پربار فرهنگی اش تربیت نکرده- که تربیت کرده و بهترین هایش را هم تربیت کرده و به جرات می توان گفت در سطح وزیر و معاون وزیر هم تربیت کرده و به وفور هم صادر کرده که متاسفانه تنگ نظری های سیاسی و بی بصیرتی مدیران مانع دید آن ها می شود- پس کدام شهر و دیار می خواهد در قد و قامت فارس و شیراز و میراث فرهنگی و هنری و اصحاب فرهنگ، آن مدیر بدان عرضه کند؟!
شیراز و فارس صاحب سبک و مکتب ادبی و فکری است، برای این شهر از کجای این مملکت می خواهید مدیر فرهنگی انتخاب کنید؟! از استانهایی که تولید فرهنگیشان در سطح یک قریه هم نیست؟! شان فرهنگی شهر ملاصدرا و حافظ و سعدی همین بود؟! همه از شیراز مدیر فرهنگی می برند آن وقت استاندار محترم زیره به کرمان فرهنگ و هنر این دیار (شیراز)می آورد؟! یک ایران به تاسی از خواجه شکرشکن شیراز به تصدیق می گویند:
به شیراز آی و فیض روح قدسی / بجوی از مردم صاحب کمالش
آن وقت ما به وقت نوکری ارباب فضل و هنر این دیار، کاسه و فانوس به دست می گیریم و دیوژن وار گرد شهر می گردیم تا مدیر فرهنگی برای آن بیابیم ؟!
البته در شهر که نه بخوانید کشور چون در شهر شیراز و استان فارس ظاهرا کسی دنبال مدیر فرهنگی نگشته و نمی گردد و الا مشت در خرمن هنر و ادب این شهر که بکنید در و گهر به کف می آورید..
استاندار محترم فارس به یقین می داند با تسلیم شدن به اراده های تحمیلی عناصر آن دایره بسته ملال آور معیوب، امید به کسب توفیق (مشابه آنچه در نمونه های بالا آمد) تقریبا نقش برآب است. از انبان آقایان ، ظریف و زنگنه و ایوبی بیرون نمی آید، حداکثر مدیران کوتوله ای بیرون می جهد که باید استاندار پشت سر آنها هروله برود و خرابی کار آنها را ماله کشی کند. زمین فرهنگ شیراز زرخیز و گوهر پرور است. اگر این دیار در هر حوزه ای صاحب داعیه و توانایی نباشد، در حوزه فرهنگ و ادب و هنر این سرزمین پرچمدار و پیش قراول است! دولت تدبیر و امید در استان فارس لطف کند در این زمینه به الگوی دولت اصلاحات و سازندگی و پیش از آن عمل کند که خدمتگزاران فرهنگی استان فارس را بین از فرزندان صاحب کمال و فضل آن انتخاب می کردند…
این وجیزه به قصد تذکار و راه گشایی نگاشته شد اگرچه خسروان ملک را همیشه اختیار و تدبیر به جای خود باقیست.
والسلام
دوست عزیز نگارنده این متن که خوشبختانه نمی شناسمت !
من 4 سال است از نزدیک در فضای رسانه ای با مشکلات فرهنگ و هنر این دیار آشنا و مویه کنان آن هستم!!
و 3 مدیر کل را در ارشاد تجربه کرده ام . اما وجود مشاهده اندکی دغدغه در سخنان شما متاسفانه بیشتر از این مرقومه بوی سیاست و سهم خواهی می آمد تا عطر فرهنگ .
خواهش می کنم به جای گزینه پروری کمی دل بسوزانید . برای تالار هودی که بخاری ندارد نه اینکه حالا ندارد دوره دولت فخیمه اصلاحات و استاد همافر نداشته ، دوره جعفری و طبیعی و عالیشوندی نداشت و حالا هم ندارد !
برای یادروز حافظ و سعدی دل بسوزانید که تفرج گاه سفیران کشورها شده است .
برای جشنواره هایی که ویترین شده اند !
برای جوانان هنرمندی که کوچ کرده اند !
برای موبایل هایی که از فقر فرهنگی وسط کنسرت ها و تئاتر ها زنگ می خورد !
برای ایستگاه هایی که خالی از هنر و نقاشی است و …
خواهش می کنم در کنار دست و پا زدن برای تغییر مدیران برای فرهنگ دل بسوزانید تا به جایی نرسیم که مردممان برای دو بسته پنیر به جان هم بیفتند !!
در ضمن شیراز مکتب ادبی ندارد ، مکتب نقاشی دارد که مربوز به نگارگری است و به دوره قاجار بر می گردد . در حوزه ادبیات حافظ و سعدی سبک عراقی را به اوج رساندند !
از دوست عزیز نادیده ام تشکر می کنم که با اظهار نظری که بر روی نوشته ناقابلم داشتند باعث شدند تا جستجوی مختصری کنم و خود را از شک و ایشان را از خطای احتمالی خارج سازم. این چشم نوشته هایی که ر ادامه پیوست کرده ام امیدوارم به اختلاف نظر من و ایشان در باب مکتب شیراز پایان دهد. همه را از کلام استادان گرانقدر وام گرفته ام تا فصل خطابی باشد بر تقلیل مکتب شیراز به هنر نگارگری که البته آن هم به جای خود ارجمند و سترگ است.
مکتب فلسفی شیراز
سید محمدعلی مدرس مطلق
مدرس مطلق در مقدمه مکتب فلسفی شیراز میگوید: برای نوشتن تاریخ فلسفه اسلامی نخست باید گزارش قدم به قدم آن را نوشت بهویژه دورههایی که غریب و مغفول مانده و روشن نشدن آن، سهم بزرگی را که دانشمندان و فیلسوفان مسلمان ایرانی در پویایی و تداوم حیات حکمت اسلامی داشتهاند، برملا میسازد. حوزه شیراز بدون شک، یکی از حوزههای تأثیرگذار در تاریخ فلسفه اسلامی بوده است؛ پس از فعالیتهای فلسفی خواجه طوسی و شاگردانش و پیش از مکتب اصفهان.
مکتب شیراز دورهای است مابین مکتب مراغه و مکتب اصفهان، مکتب مراغه دوره شرح و بسط است، چه برای فلسفه مشاء و چه برای فلسفه اشراق و مکتب اصفهان دوره تأسیسو طرح نو درانداختن است؛ مباحث فلسفی در عرصههای کلامی جا میافتد و راه برای طرح اندیشههای نو باز میشود ولی این به منزله کلامی شمردن مکتب شیراز نیست.
مکتب شیراز تنها در مقابله مدرسه دوانی و مدرسه دشتکیها منحصر نیست بلکه جریانی است که از بیضاوی شروع میشود و با قاضی عضدالدین ایجی ادامه مییابد و با میرسید شریف گرگانی تثبیت میشود و با سید صدر و دوانی اوج میگیرد و تا فخر سماک استرآبادی همچنان به حیات خود ادامه میدهد. اینکه از این حوزه میتوان بهعنوان مکتب شیراز سخن گفت، از آن روست که کل این دوره بازگوکننده جریان واحد و برخوردار از اوصاف مشترک است.
مکتب شیراز را برخی مترادف سید سند شمردهاند و برخی دیگر که شاید جامعتر دیدهان، بدان دورانِ مهیا و آمادگی لقب دادهاند. برخی تمامی فعالیتهای فیلسوفان آن را در سایه فلسفه صدرایی ملاحظه کردهاند؛ برخی آن را کلامی و نه فلسفی دانستهاند و دوره فترتش نامگذاری کردند؛ برخی آن را کلامی و فلسفی دانستهاند و دوره فترتش نامگذاری کردند و با وجود این، هیچ یک بدان، آنچنان که بوده نپرداختهاند. اگر مکتب شیراز عبارت از أخرای مدرسه دشتکیها باشد، تلاشهای سید شریف که بسترسازی کرده، حزه ملاجلال دوانی که همزمان و مقابل آن بوده، کوششهای جمالالدین محمود که این دو مقابل را به هم پیوند داده، نادیده گرفته میشود؛ و اگر دوران آمادگی محسوب گرددمتضمن این است که هیچ نظریه مستقل و اصیلی پرداخته نشده و صرفاً مباحثاتی صورت گرفتهباشد و با اینکه فلاسفه صدرالمتألهین خود نتیجه اجتنابناپذیر تدقیقات و تعمیقات مکتب شیراز و مکتب جدید مؤسسین مکتب اصفهان است، منصفانه نیست تلاش دوقرن و نیمیِ حکما و متکلمین که فضل تقدم با ایشان بوده هیچ شمرده شود و به صرف اینکه کتابی که آن بحثها حول محورش بوده، کتابی در علم کلام است نمیتوان مباحث بیشمار اولیه را که عمدتاً فلسفی بوده، کلامی محسوب کرد و آن را دوره فترت اسلامی نامید…
———————————————————————-
آشنایی با مکتب شیراز
نویسنده: حجه الاسلام دکتر قاسم کاکائی
….شاگردان غیاث الدین منصور دشتکی
پس از رحلت غیاثالدین منصور، به علت اوضاع و احوال سیاسی و برخوردهای اعتقادی و قویتر شدن حکومت مرکزی صفویه، جمع شدن علما و دانشمندان در پایتخت از یک طرف و نقاری که بین غیاثالدین منصور و دستگاه صفوی ایجاد شده بود1 از طرف دیگر و همچنین به علت ستیزی که بعضی از کوتهنظران درباری نسبت به حکمت و فلسفه روا میداشتند، حوزه فلسفی شیراز از جوانب مختلف مورد فشار و بیمهری قرار گرفت و فضلا و دانشمندان شیراز مجبور به جلای وطن شدند و حتی خاندان دشتکی بعضاً به سرزمینهای دور دست چون هند و مکه و مدینه هجرت کردند.2
اما مکتب فلسفی شیراز با این هجرتها نه تنها از بین نرفت بلکه در نقاط و سرزمینهای دیگر گسترش یافت. شاگردان بیواسطه و با واسطه غیاثالدین منصور، مکتب شیراز را که وارث حکمتِ اسلامیِ مشاء و اشراق بود در تمام مراکز علمی آن روز گسترش دادند؛ بطوری که این جریان از مرزهایِ ایران گذشت و بخصوص در شبه قاره هند، نمودی بارز یافت. هرچند مشهور آن است که ملاصدرا در مکتب اصفهان از شیخ بهایی و میرداماد حکمت اندوزی کرده است، ولی به احتمال قریب به یقین حکمت آموزی را در شیراز و در خدمت یکی از شاگردان با واسطه غیاثالدین منصور آغاز کرده و سپس وارد حوزه فلسفی اصفهان شده است.3 اینکه ملاصدرا در تعظیم و تقدیس غیاثالدین منصور الفاظ و القابی را بکار میبرد که تنها در مورد اساتیدش شیخبهایی و میرداماد از او دیده شده، نیز مؤید همین مطلب است.4
جالب آنکه از فخرالدین سماکی به عنوان بزرگترین استاد میرداماد در حکمت یاد کردهاند5 و ملاعبدالله یزدی را استاد شیخ بهایی دانستهاند؛ در حالیکه فخرالدین سماکی خود شاگرد غیاثالدین منصور بوده و پس از غیاثالدین منصور محضر شاگرد بزرگ او یعنی جمالالدین محمود را درک کرده است و ملاعبدالله یزدی نیز شاگرد جمالالدین محمود بوده است. بدین ترتیب ردّپای مکتب فلسفی اصفهان را باید در مکتب شیراز و نزد غیاثالدین منصور جستجو کرد.
از سوی دیگر با فرار صدرالدین محمد ثانی از شیراز6 و سایر حوادثی که بعداً به آنها اشاره خواهد شد، شهر شیراز به جز مدت کمی که جمالالدین محمود شیرازی ریاست حوزه فلسفی آن را در دست داشت، نتوانست آن مرکزیت و رونق سابق را بازیابد….
————————————————————————
مکتب ادبی شیراز و نقش سعدی/ اصغر دادبه
مکتبی که با حضور نابغهحیرتانگیزی مثل سعدی آغاز شد و استمرار پیدا کرد، با حافظ به اوج رسید و بعد هم تحت شرایط و ضوابطی به اصفهانرفت و تبدیل به مکتب ادبی اصفهان شد
مکتب ادبی شیراز و نقش سعدی
اصغر دادبه
آنچه که بیشتر مورد توجه من است، در واقع نحوه شکلگیری مکتب ادبی شیراز است. مسئلهای که پیوسته مطرحشده و دکتر حمیدی نیز آن را مطرح نموده است، آن است که در شیراز پیش از سعدی، شاعر بزرگی وجود نداشته استوبه زبانی دیگر، اصلاً شاعری وجود نداشته است و البته حرف نادرستی هم نمیباشد گرچه درباره اتابکان باید به بحثو بررسی پرداخت. سخن بر سر آن است که در چنین شرایطی چگونه انسان برجستهای با آن نبوغ خیره کننده ظهورمیکند و توانسته است به این نوع، سخن گوید و پس از او ما توانستهایم تحت تأثیر کلامش سخن بگویم و شعر بگویم. اینسؤالی است که همیشه مطرح شده است. اما تأکید من بر این بخش است که چه عوامل و عناصری در پشت سر سعدیوجود داشته که موجب چنین پیدایشی شده است؟ در کتابهای تاریخ و فلسفه میخوانیم که شاگردان افلاطون دو گروهبودند. گروهی که اهل درس و مشق و یادداشت کردن بودند و گروهی که تحت تأثیر استاد خود به اشراق دست مییافتند.سعدی هم نمیتواند معلول بیعلت باشد بنابراین باید عواملی وجود داشته باشد که چنین معلولی را بیافریند. چرا که بهناگهان نمیشود کسی پیدا شود و آن گونه مثنویها و قصاید حیرتانگیز و غزلیات و بیانات شگفتانگیز را عنوان کند که:
هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم
شمایل تو بدیدم، نه عقل ماند و نه هوشم
بیان چنین عباراتی خلقالساعه نیست و حتی اگر مقایسه کنیم، میبینم که با تغزلات پیشین نیز فاصله بسیاری دارد.
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
و صدها نمونه از این نوع که بر روی هرکدام که انگشت بگذاریم، خیره کننده و دیوانه کننده خواهد بود:
چنان به موی تو آشفتهام به روی تو مست که نیستم خبر از هرچه در دو عالم هست
نیم چه فرضیه بنده این است که پشت سر سعدی، خراسان بزرگ قرار میگیرد. سعدی انعکاس خراسان بزرگ درشیراز است. حالا بحث بر سر سفرهای سعدی است، اما من میگویم چه او به سفر رفته باشد و چه به سفر نرفته باشد،جلوگاه معارف ادب خراسان بزرگ است. برای اثبات این امر، اشارهای کوتاه به یک ماجرای تاریخی خواهم کرد. ماجرایهجرتهایی که با تهدید حمله مغول آغاز شد و با شروع حمله مغول جدیتر شد و لااقل سه جزیره بهوجود آمد: جزیرههند، جزیره روم و جزیره فارس. این جزیرههای امن، جزیرههایی بودند که حافظِ فرهنگ و ادب ایران زمین شده است ومشکل ما این است که راجع به این جزیرهها تنها کمی اطلاع داریم. یعنی حداقل لیستها و صورتهایی در کتابها داریم کهبیانگر آن است چه کسانی به روم و چه کسانی به هند رفتهاند. حتی نوشتهاند که غیر از گروه عظیم ادیبان و عارفان 25شاهزاده وجود داشتهاند که در 25 محله در دهلی اسکان یافتهاند، مانند محله سنجری، محله خوارزمشاهی و… تکلیف آنهاروشن است اما سخن من این است که آنها در آنجا پشتوانه بودند، در آنجا انتقال صورت نگرفت. انتقال در اینجا صورتگرفت، اما متأسفانه ما صورت دقیقی از آنها نداریم یعنی دقیقاً نمیدانیم که چه کسانی به شیراز آمدهاند، اما به یقینمیدانیم که مجد همگر در اینجا بوده است اما نمیدانیم که از کجا آمده بوده. میدانیم که امامی هروی در اینجا بوده امانمیدانیم که ازکجا آمده، اگر به نامش اعتقاد کنیم، پس باید از خراسان بزرگ آمده باشد. میدانیم که صاحبالمعجمشمسقیس به اینجا آمده بوده. اینها نمونههایی از بزرگان خراسان بودهاند که به شیراز آمدهاند. حال اگر اصرار داشتهباشیم که فرضیه بیرون نرفتن سعدی از شیراز را اثبات کنیم، با این فرضیه حضور خراسان بزرگ در شیراز، آنگاهسعدی هم ابوالفرج بن جوزی ـ نوع ابوالفرج را نه خود او را ـ دارد و هم صاحب عوارفالمعارف و بزرگانی از این دست راکه بتوانند بر روی او اثر بگذارند و اگر به سفر رفتن و نرفتن را با هم لحاظ کنیم، میبینیم که سعدی هر دو را در خود جمعکرده است. حال اگر بپذیریم که سعدی به سفر نرفته است، میتوان قضیه را با فرضیه جدیتر بودن جزیره فارس نسبتبه دیگر نقاط و حضور بزرگان در این نقطه، حل نمود.
وقتی که اوضاع و شرایط خراسان بزرگ با آن دلایل معلوم تغییر میکند و درآنجا انتقال صورت میگیرد، نمیتوانگفت که در یک زمینه انتقال صورت گرفته و در یک زمینه انتقال صورت نگرفته است. این امر غیر ممکن است. همهدانشمندان از هر نوع و از هر زمینهای هجرت کردهاند. هم شمسقیس رازی هجرت کرد و هم علمای متفکر و فیلسوفانناشناس دیگر. هم مکتب فلسفی شیراز زنده کننده سنت فلسفی خراسان بود و هم مکتب ادبی شیراز. مکتب فلسفی شیرازرا پیش برد و با همه فتوتی که در این میان به وجود آمده بود، بالاخره به اصفهان رفت و مکتب اصفهان را پدید آورد ومیرداماد و ملاصدرا در آن مکتب ظهور کردند.
در جایی من اثبات کردهام که تمرکز بر روی مسئله شناختشناسی که با فخر رازی آغاز شده بود وبعد با حملهمغول متوقف شد، در مکتب شیراز ضمن بحث وجود ذهنی مورد بحث و بررسی قرار گرفت و پس از آن به مکتباصفهان منتقل شد و جدیتر عنوان شد، اما این امر از نظر زمانی اندکی متأخرتر بود، یعنی کهنتر از عضدالدین ایجینمییابیم. اما ادعای من این است که اگر بجوییم، باز هم مییابیم یعنی مشکل است که پیش از حضور عضدالدین ایجی باآن دایرهالمعارف گستردهاش، کسی وجود نداشته باشد، حتماً باید پیش از او کسانی بوده باشند چنانکه پس از اوجرجانی، دشتکی و دوانی حضور دارند. به حکم اینکه در اینجا عرفان زمینهای و پیشینهای دارد و عرفان و شعر و عرفانو هنر، دو فرزند توأمند و خاستگاه مشترک و عاطفی دارند، ازنظر زمانی مکتب ادبی شیراز زودتر شکل گرفت و بسیارجدیتر و سعدی در این میان ستاره درخشانی شد. بنابراین دیگر پشت سر سعدی خالی نیست گرچه پیش از حضورسعدی، در اینجا شاعری نداشتیم. ادعای من این است که در این جزیره امن وآرام اگر جامعیت سعدی را در نظر بگیریم کههم قصیده دارد، هم غزل، هم قطعه، هم مثنوی، هم مدح و…میبینیم که تمامی این مسایل را ما در خراسان نیز داشتهایم.ابن یمین در شعر سعدی حضور دارد، فردوسی حضور دارد، انوری حضور دارد واین طبیعی است که در قاموس تکاملکه اصلی علمی است، همه اینها باید صیقل خوردهتر باشند. باید آن تغزلهای ناهموار و احیاناً هموار به غزلهای بلندیتبدیل شود مانند:
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بیجان بودم
نه فراموشیام از ذکر تو خاموش نشاند
که در اندیشه اوصاف توحیران بودم
بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب
که نه در بادیه خار مغیلان بودم
زنده میکرد مرا دم به دم امید وصالور
نه دور از نظرت کشته هجران بودم
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم
سعدی از جور فراقت همه روز این میگفت
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم
این یک اصل علمی است، اصل فلسفی است، اصل تکامل است، قاموس تکامل است. در اینجا به ذکر چند نکتهمیپردازم؛ ما مولوی را گرامی میداریم و هیچ تردیدی در این امر نیست، اما بیاندیشیم که حضور مولوی در اذهان ماچقدر است و حضور سعدی و حافظ که ادامه اوست در اذهان ما چقدر است؟ ما چقدر به زبان مولوی حرف میزنیم وچقدر به زبان حافظ وسعدی سخن میگوییم. این مسئله خیلی مهم است. ما پیش از دیوان حافظ با مثنوی تفأل میزدیم،اما بعد از پیدایش دیوان حافظ، اشعار او به سرعت جانشین مثنوی شد و این بدان معنی است که مکتبی که با حضور نابغهحیرتانگیزی مثل سعدی آغاز شد و استمرار پیدا کرد، با حافظ به اوج رسید و بعد هم تحت شرایط و ضوابطی به اصفهانرفت و تبدیل به مکتب ادبی اصفهان شد و یک شاخه از آن در هند با ویژگیها و تصویرسازیها و تندرویهای خاصادامه یافت و در اصفهان به گونهای معتدلتر ادامه یافت، چرا که تحت تأثیر مکتب شیراز بود و ما امروز میتوانیم ازریشههای سبک هندی در اشعار حافظ و خواجو صحبت کنیم.
استاد فروزانفر در مقدمه سخن و سخنوران از آن به عنوان سبک شیرازی یاد میکنند. یعنی سبکی با سعدی اینگونه درخشش مییابد و بعد هم، با حافظ پیش میرود و بعد هم به مکتب اصفهان تحویل داده میشود وموجب پیدایشسبک اصفهانی و سبک هندی میشود.
بنابراین ظهور انسانی بزرگ و درخشان وابسته به دو عامل است. هم عامل بیرونی (حضور خراسان بزرگ بااندیشمندانی چون فردوسی، رودکی، انوری و…) و هم عامل تربیت. بنابراین سعدی این شرایط بیرونی را داشت و اینتربیت هم، چه از این شهر سفر کرده باشد و چه سفر نکرده باشد، در وی تأثیر گذارد، در نتیجه چنین درخشید و پیشروچنین سبکی گشت.