دلنوشته سیروس رومی به مناسبت روز شیراز؛ انگار دوباره گل هایش را دزدیده اند!
خبر پارسی – شیراز؛ زیبا و با شکوه و پر غرور نشسته بر مسیر پر فراز ونشیب تاریخ؛ تاریخی که بیشتر بر فرهنگ تکیه دارد تا حماسه.
شیراز طاووسی است که پر او رنگی و هنری دارد و در مجموع سازه های او اندیشه است.طبیعت در نهادش خوشگلی گذاشته و نرگس شیرازی، بهار نارنج شیرازی، همیشه بهار شیرازی، سرو شیرازی، آویشن شیرازی، همیشه عطر نابی بر فضای قدسی شیراز می پراکند.
شیراز است و باغ هایش که شهری بهشت گونه را رقم زده و در خشکسالی های تاریخی اش همیشه گوشه ای از بهشت را تداعی می کرده و هیچ شهری یارای رقابت در سبزی و سرافراری و زیبایی هایش را نداشته جز دمشق اساطیری، بخوانید: باغ ارم را، باغ گلشن( عفیف آباد)، باغ نظر، باغ تخت، باغ جنت و از طرف دیگر گسترهی اعجاب انگیز قصر دشت که باغ در باغ بود و هنوز آن اندک که مانده رشک بهشت است.
تمام شیراز در بهار سبز می شدند، از گندم و جو در میان آن لاله های سرخ شقایق می درخشیدند، بسان ارغوان که جام عقیقی به نرگس می داد و من خود شقایق ها چیده ام از باغ خانه مان در کودکی …همه چیز دست به دست هم می دهد تا شیرازی دلبسته و وابسته به آب و گل و درخت و باغ شود و شوق تفرج و گردش در او نهادینه شود.
نه فقط شیرازی ها به تفرج گرایش تاریخی دارند که بسیار مسافرینی هستند که وقتی به شیراز آمدند دل به زیبایی ها، تازگی ها و خصلت نیکوی مردمش داده اند و مانند پدر من که دل از وطنش کند و سیه چشمی شیرازی، او را ماندگار این شهر کرد.
آغاز گلگشت شیراز، از دروازه قرآن بود که ما به آن می گفتیم «زیر قرآن» با درشکه ای از درب شازده منصور جمعه ها می آمدیم به هوای هواخوری و بلال و آش کارده و نان هراتی.این ها همه با تخمه و نان شیرین ( یوخه)، حلوا ارده و کلم پلوی شیرازی،کاهو با مزه ترش « تُلف» گسترده می شد بر خوانِ پارچه ای بته جقه ای « شیراز که در نظر گاه ما بود و طرف دیگر الله اکبر وخواجو و سوی دیگرمان به بلندای کوه گهواره دید» گاهی گلگشت ما آسیاب سه تایی بود با آب روان و زلال.
بعدها فلکه فرودگاه جدید ومیدان گل سرخ ( الله) شد و ما بزرگ شدیم وسیله نقلیه تا دورترها رفت و اما آسیاب سه تایی،حتی فلکه گل سرخ عطر وبویی دیگر داشت و دارد.
گذشت وگذشت و شیرازِ ما دیگر گل نداشت.مردم با خودشان و شهرشان قهر کردند و دلشان جای دیگری رفت.چه خوب بود آن شیراز.
«برای مسابقات ژیمناستیک کشوری رفته بودیم رضائیه.شهری سرسبز و دیار اجدادی امان.در آنجا روزنامه ای در میزِ رستورانی بود.خواندنم گرفت که عادت بود.در یک نوشته کوتاه این تیتر خودنمایی می کرد:
*بیایید شهرمان را مثل شیراز سرسبز و زیبا بسازیم*
چه شوری.چه شادمانی و چه خوشحالی که تمام وجودم را فراگرفته بود.درست مثل اینکه قهرمان قهرمانان شده و بر قله افتخار ایستاده ام.
شهرها یکی یکی سرسبز شدند، ساخته شدند و شیراز دیگر نشانی از گل سرخ و صدای گنجشکان بامدادی اش نداشت.پرستوهای بهاری اندک شدند و مرغ نوروزی ها به تعداد انگشتان. سال ها گذشت خیلی چیزها یادمان رفت.نه اینکه بام خانه هایمان چراغ شقایق خاموش شده بود نه؛باغچه ها و میدان و حتی گلگشت مصلی را داسِ پاییز درو کرده بود.استانداری آمد و به وضع شهر رسید.گفت گل بکارید.
گفتند : می دزدند
گفت: بگذارید دزد گل داشته باشیم…
اما آن نگین بو اسحاقی دولت مستعجل بود.آن وقت شهرداری باز کاری نکرد.استاندار که رفت، آن گل ها یادهای قصه کودکیامان را ییدار کرد.خواب بود انگار.
شهر باید ساخته می شد.سازه ها برای سهولت رفت و آمد ماشین ها ساخته شد.سیمان سر به آسمان کشید.پل ها شاید خوب بود و رفت و آمدها به سهولت بیشتری رسید اما آدم ها همان ها که قصه شهر را می ساختند فراموش شدند…
با دوستی رفته بودم نیویورک.
گفت: زیباست
گفتم: نه
گفت : تو دیگه؟! اینجا نماد آمریکاست دیوونه…
گفتم: در تمام شهرهای دنیا از این سازه های بلند وجود دارد.نیویورک شما چیزی کم دارد یا من نمی بینم؛ گل و سبزه…
مردم و به ویژه شیرازی ها دل خوش به طبیعت هستند.آن ها در یک وجب از حیاط نقلیشان یک درخت نارنج می زنند و سرو می کارند که سرو نماد آزادگیِ این شهر است.
اردیبهشت ۱۴۰۰ فرصتی دست داد تا با فرزاد صدری نازنین یه دیدن شهر برویم.با او همراه شدم تا بعد از مدت ها از شهر دیدنی کنم.کرونا هم که بود، پیاده نشدم اما نیمی از شیراز را دیدم .شهر غرق گل بود.شهری رنگارنگ از گل هایی که حتی نامشان را نمی دانستم اما زیبا بودند.از شمال تا جنوب و از شرق تا غربِ شیراز را با فرزاد رفتم.از هر جهت جغرافیایی بخشی را دیدم.همه جا فرشِ گل بود.درختکاری شده بود.سروها و نارنح ها.شیرازم باز زیبا شده بود.
در کنار شهر اولیاء، دارلعلم، شهرراز، ملک سلیمان، لقب «شیراز شهر گل و بلبل» خودنمایی می کرد.
شهر کامل شده بود.سختی پل ها در ظرافت گل ها کمرنگ شده بود.یاد آن پل ساز را هم گرامی داشتم و وجود ارزشمند شهرداری که شعارش «شهر سبز پایدار،شهروند فرهنگ مدار» بود را نیز گرامی داشتم.
شهرداری که برای شهر بودجه فرهنگی گذاشت، کتاب چاپ کرد، آلبوم موسیقی بیرون داد، آثار تجسمی را خرید و به سینما و تئاتر احترام گذاشت.شاید برای نخستین بار بود که بودجه فرهنگی برای شیراز شناسی و هنر وادبیات هزینه می شد…
امسال اما روز شیراز در سکوت و غربت می گذرد.انگار دوباره گل هایش را دزدیده اند…