خبرپارسی – هنوز یک هفته از پایان کار مربی پرتغالی نگذشته که فوتبال ملی ایران گرفتار آفتی دیگر شده است.
روزنامه شهروند نوشت: «کارلوس کیروش» حالا او رفته است و شاید کوچ یک «دیکتاتور» در نگاه اول خبر خوبی برای منتقدانش باشد اما هنوز یک هفته از پایان کار مربی پرتغالی نگذشته که فوتبال ملی ایران گرفتار آفتی دیگر شده است. اگر فقط یک موقعیت وجود داشته باشد که در آن دل آدم برای دیکتاتورها تنگ شود، این موقعیت هرج و مرج و آنارشیسم است؛ یعنی دقیقاً همان چیزی که طی یک هفته اخیر در فضای فوتبال ایران دیدهایم. هنوز سایه کیروش دور نشده، چنان بلبشویی راه افتاده که بیا و ببین.
از مجادله تند مایلیکهن و قلعهنوعی و نیز حمله عجیب تاج به حاجرضایی و سایر کارشناسان که بگذریم، معلوم نیست جنبش نصفه و نیمه «بازگشت به مربی ایرانی» را باید کجای دلمان بگذاریم؟ حسین خان کلانی که همین الان مشاور کرانچار در تیم ملی امید است، رسماً پنبه همه مربیان خارجی را زده، حاجی مایلی بعد از به خاک افتادن کیروش سراغ سرمربی پرسپولیس رفته و گفته: «خودمان برانکو را بزرگ کردیم» و البته جناب یحیی گلمحمدی هم پیشنهاد کرده در این شرایط سخت اقتصادی نوبت هدایت تیم ملی را به مربیان ایرانی بدهیم! ایشان البته گزینه خاصی معرفی نکرده اما با توجه به امتحان بدی که امثال دایی و قلعهنویی و قطبی پس دادهاند، این طور به نظر میرسد که آقا یحیی دارد آدرس خودش را به مسئولان میدهد. کسی چه میداند؛ شاید گلمحمدی گمان کرده صدرنشینی نیمفصل با پدیده یا یکی، دو قهرمانی جام حذفی کافی است که قبای سرمربیگری تیم ملی را برای تن او بدوزند. لابد استاد از یاد برده که زمان حضورش در پرسپولیس چطور از پس مدیریت کردن داستان مهدی مهدویکیا برنیامد و در آن فینال تلختر از زهر، یکی از بدترین روزهای فوتبال ایران را ساخت. حالا با این جنم و جبروت، لابد باید تیم ملی مملکت را هم دودستی تقدیم یکی مثل او کنند.
کاش در حوزه فرهنگی و مدیریت سیستماتیک، آن قدر بالغ بودیم که خالی شدن یک صندلی این طور تن و بدنمان را نلرزاند. کاش یک نفر در وزارت ورزش هر نوع توییت کردن را برای افراد غیر مسئول ممنوع میکرد، کاش آدمهای متوسط این فوتبال خودشان را در قواره سرمربیگری تیم ملی نمیدیدند و کاش دوستان طوری به جان هم نمیافتادند که انگار آخرالزمان شده است. با یک خروار ادعای تمدن و تاریخ و ٢٠سال بعد از حرفهای شدن این فوتبال، بیایید دست کم آنقدر خویشتندار باشیم که روشن شود بدون دیکتاتور هم میتوانیم نفس بکشیم؛ واقعاً میشود؟»