خبر پارسی- سعید شاهدی: همیشه باید منتظر بنشینیم تا برگ های تقویم به کمک مان بیایند و به همین بهانه های الکی سراغی از بزرگان و مسولان استان بگیریم و هی حرف های تکراری بنویسیم و منتظر مناسبتی دیگر بمانیم مناسبتی که شاید به قیمت غلاف کردن قلم برای یک سال باشد!
تقویم را که ورق زدم هیچ بهانه ای برای مصاحبه و گزارش پیدا نکردم!، همین بی بهانگی بهترین بهانه برای شیرازگردی من شد!از خانه که بیرون آمدم خودم را مقابل یکی از کتابفروشی های شیراز دیدم، به سرم زد از پله ها پایین بروم و نیمه گزارشی تهیه کنم و چند وقت دیگر به بهانه روز کتابخوانی منتشرش کنم.
روز چهارشنبه بود . شب اربعین سالار شهیدان اما سوژه من کتاب بود ،کتاب هم نبود کتابفروش بود! همین که وارد کتابفروشی شدم با خودم گفتم : اصلا کی گفته گزارش روز و مراسم می خواهد. کمی دیگر تامل کردم و به خودم قول دادم که چهار شنبه هر هفته به جان کوچه پس کوچه های شیراز بیفتم و از همین آدم هایی که به چشم ما مععولی می رسند گزارشی تهیه کنم.گزارشی کوتاه و البته موثر!
داخل کتابفروشی شدم ،کسی جز کتابفروش آنجا نبود و من فکر کرد شیرازِ “پایتخت فرهنگی” شعار قشنگ رسانه هاست! به عادت قدیمی که با هم داشتیم حال و احوالی کردیم و چایی خوردیم،مقصودم را که برایش گفتم اخم هایش را در هم کشید و گفت با این کارها دردی دوا نمی شود، می خواهی کاری کنی سراغ جوانت رها برو! حال و احوالش را که دیدم دیگر اصرار نکردم کمی گپ زدیم و او از بی مهری اهل ادب گفت و شاکی شد از فضای کتابخوانی.
از کتابفروشی بیرون آمدم .به سمت خانه که حرکت کردم. چند صد متری که گذشت، جمعیت کوچکی توجهم را جلب کرد.دقیق تر که شدم فهمیدم پیرمرد دست فروشی کتاب های ممنوعه می فروشد! چند دقیقه ای صبر کردم،سرش که کمی خلوت شد چند سوال پرسیدم برخلاف آقای… که تمایلی به مصاحبه نداشت، کلی صحبت کرد و از جن و انس داستان گفت.چند نفر دیگر هم که تنور را داغ دیدند تا توانستند چسباندند و از خاطرات و تجربیات علوم غریبه سخن گفتند.
شاید حق با کتابفروش بود.شاید او چه خوب گفت که این کارها دردی را دوا نمی کند…