۱- وقتی شما بخواهید در یک انتخابات، از میان نامزدهای موجود یکی را انتخاب کنید، پیامها، وعدهها، شعارها و برنامههای آنها را مرور کرده و در نهایت یکی را برمیگزینید. معمولا شما با همه وعدهها و برنامههای نامزد مورد نظرتان موافق نیستید، اما بالاخره با یک جمع جبری میان نقاط مثبت و منفیِ برنامهها، بهترین نامزد موجود را انتخاب کرده و نام او را روی برگه رای مینویسید.
۲- قصه ما از فردای انتخابات شروع میشود. اگر نامزد شما، پیروزِ کارزارِ انتخابات باشد، شما هم خوشحالید و هم مطالبهگر. معمولا نقاط اختلافی که با نامزد پیروز داشتید را فراموش میکنید و چشمانتظار تحقق وعدههایی مینشینید که در ایام تبلیغات ارایه شده است. اما اگر نامزد شما، مغلوب شده باشد، شما بدون شک حال و روز خوشی ندارید؛ بالاخره همه دوست دارند عضو تیم برنده باشند. پس به دنبال دلایل شکست میگردید و مستقیم سراغ نقاط اختلاف و چالشهایی که با نامزدتان داشتید، میروید. به نظر شما نه تنها وعدههای ارایهشده، کارآمد و متناسب با نیاز اکثریت جامعه نبوده بلکه ضعفهای مشهودی نیز در برنامهها وجود داشته که خود شما پیش از انتخابات آنها را دیده بودید اما چون فکر میکردید سایر شعارها و برنامههای این نامزد میتوانست «رایآور» باشد، از آن نقاط ضعف «چشمپوشی» کردید.
۳- با بسته شدن پرونده دوازدهمین انتخابات ریاست جمهوری، ۱۵٫۷۸۶٫۴۴۹ نفر (یا به قول نامزد مغلوب قریب به ۱۶ میلیون نفر) سهم کمتری از کیک پیروزی دارند. از فردای انتخابات، آنها که برای پیروزی نامزد خود تلاش کرده بودند و حال دستشان از جام کامیابی خالیست، به ویدئوچک رو میآورند و آنچه گذشت را دوباره مرور میکنند. هر بازنده عاقلی، پس از سوت پایان به مرور نقطههای ضعفِ نامزد خود که سبب ناکامی شده، میپردازد. از همین جاست که چالش اصولگرایان با بیش از ۱۵٫۷ میلیون رایدهنده آغاز میشود. حال که منبرها و محفلها تعطیل شده و ذهنها کمتر تحت تاثیر پروپاگاندای تبلیغاتی تریبونهای اصولگرایی است، رایدهندگان از خود سئوالهایی میپرسند مانند اینکه
* چرا نامزدی که ما همه کارنامه اقتصادی او را زیر سئوال بردیم توانست رای اکثریت جامعه را کسب کند؟
* چرا دولتی که ما ۴ درصدیِ زالوصفت، خواندیمش توسط اکثریت جامعه تایید شد؟
* چرا وعدههای یارانهای نامزد ما خریدار نداشت؟
* چرا برخلاف اصولمان همنشین یک خواننده معلومالحال شدیم؟
* آیا نامزد ما، اکنون هم که انتخابات تمام شده هدایای متبرک حضرت رضا (ع) را در روستاها و شهرهای سایر استانها توزیع میکند؟
* به راستی چرا بنگاههای اقتصادی زیرمجموعه نامزد ما، مالیات نمیدهند؟ مگر مالیات برای توسعه و رونق اقتصادی کل جامعه نیست؟
* دارایی رئیسجمهور و معاون اولش و همچنین شهردار فعلی تهران واقعا چقدر است؟
* ایجاد اشتغال پایدار، به لحاظ علمی و اصولی به چه زیرساختهایی نیاز است؟
* افزایش یارانهها چه تاثیری بر وضعیت معیشتی مردم میگذارد؟ و اصلا منابع آن از کجا تامین میشود؟
* و دهها سئوال دیگر که اتفاقا اکثر آنها توسط نامزدهای ناکام ایجاد شدند اما با فضاسازی تبلیغاتی مجالِ «تحلیل کارشناسی» پیدا نکردند.
رایدهندگان برای یافتن پاسخ این سئوالات، با فراغ بال به جستجو در منابع میپردازند و هرچه بیشتر میکاوند از نامزدهای مغلوب و جبهه سیاسی حامی آنها دور و دورتر میشوند. به خصوص که شکست اخیر، سومین شکست بزرگ اصولگرایان بوده و رایدهندگانِ باهوش، نسبت به ادعاها و برنامههای این جبهه دچار تردید مضاعف میشوند.
۴- نامزد کلیدی جریان اصولگرا، پس از پذیرش شکست، در پیام خود «رای قریب به ۱۶ میلیون ایرانی خواهان تغییر» را سرمایهای مهم و پشتوانه عظیم دانست و مدعی شد که با اتکا به همین پشتوانه مردمی، همان شعارهای انتخاباتیاش یعنی «فساد و تبعیض و زبان گویای محرومان بودن» را دنبال میکند. حال آنکه این ۱۶ میلیون نفر، اکنون بیش از آنکه پیگیر شعارهای ناکامِ دوران تبلیغات باشند، پیگیر دلایل شکست هستند. بدون شک همه این ۱۶ میلیون نفر، به دیدار نامزد کلیدیشان با آقای امیرتتلو، روی خوشی نشان نمیدهند؛ همه این افراد، از شیوه اتهامزنی در مذاکرهها استقبال نمیکنند؛ همه این افراد پخش هدیه به نام امام رضا (ع) در روستاها و شهرهای کوچک را تایید نمیکنند؛ همه این افراد از اینکه ملت نجیبِ ایران، «مردم بدبخت» خطاب شوند، حمایت نمیکنند…
جریان اصولگرا پس از سه شکست سنگین، با این واقعیت مواجه است که امروز نه ۱۶ میلیون هوادار، بلکه ۱۶ میلیون منتقد جدی و پرسشگر در مقابل خود دارد که تاکنون از بسیاری سئوالهای جدی خود «چشمپوشی» کرده بودند اما امروز میخواهند بدانند جریان اصولگرا برای این سئوالها چه جوابی دارد. این چالش اگر جدی گرفته نشود و به این سئوالها اگر پاسخ قانعکننده داده نشود، بدون شک سبد آرای اصولگرایان در انتخابات آتی، کمتر از ۱۶ میلیون رای خواهد داشت.