خبر پارسی – خسرو حقگو:آشنایی من با محمد حسن اولاد اوائل دهه ۵۰ بود من باروزنامه توفیق وپیغام امروز کار می کردم واولاد همان سال ها از فیروزآباد آمده بودوهمزمان که برای خود کاری دردادگستری آن زمان پیدا کردهبود دستی هم در شعر وشاعری داشت وکم کم به فکر افتاده بود اشعار پراکنده خود را جمع وجور وبعدا سرفرصت به چاپ بسپارد از بد روزگار دفتر مذکور که اکثر اوقات باخود همراه داشت موقع خرید میوه در یک مغازه میوه فروشی خیابان داریوش (( توحید فعلی )) جا گذارده بود و روز بعد که برای مطالبه آن به آنجا مراجعه کرده بود صاحب مغازه از وجود چنین دفتری اظهار بی اطلاعی می کند ظاهراً مرحوم اولادمیوه فروش را با یکی از دوستان ادیب و شاعر اشتباه گرفته بود فکر می کرد او هم شعر را می شناسند غافل از اینکه صاحب مغازه موقع تمیز کردن ضایعات مغازه بی توجه به دفتر شعر کهنه و دست نویس آنرا با جارو روانه جوی مقابل مغازه کرده بود و پاکبانان محترم شهرداری هم جوی را با دفتر کذا به بهترین صورت پاکسازی کرده بودند این موضوع تا مدت ها فکر خالو را به خود مشغول کرده بود و سرانجام هم سرنوشت آن برایم روشن نشد آیا غلامحسن خان از طریق حافظه خود آنرا بازنویسی کرد یا قید آن را زده و ادامه آن را با آفریدن شعرهای دیگری پی گرفت؟
او بعدها تخلص شعری م. اندیش . رابرای خود برگزید به هر حال دفتر کوچک من در خیابان زند که در طبقه دوم ساختمانی نزدیک سینما مترو سابق بود و پاتوق شبانه اکثر دوستان نویسنده شاعر هنرمند و اهل قلم و به قول امروزی ها فرهیختگان آن زمان و منجمله همین مرحوم اولاد بود که با توجه به مجرد بودن اکثر دوستان تا پاسی از شب به بحث و مناظره و مجادله و گفت و گو میگذشت و آخر سر هر یک راه خانه پیش می گرفتند تا شبی دیگر که آن شب ها وآن دفتر کوچک از جمله خاطرات فراموش نشدنی من و دوستان باذوق وبازمانده آن موقع می باشد آشنایی ما هم جالب بود اولاد برنامه هفتگی در رادیو شیراز داشت به نام خالو بالاخان که مطالب روز را با لهجه زیبا و محلی خود در قالب طنز و انتقاد با لحنی شیوا اجرا می کرد که به خاطر اغلب کسانی که آن سالها به جز رادیو وسیله دیداری و شنیدنی دیگری نداشتند تا کنون مانده من هم همان موقع برنامه نیم ساعتی به نام جوانان داشتم که علاوه بر کارهای خبری و مطبوعاتی عصر روزهای زوج هفته همراه یکی از خانم های همکار در قالب محاوره نوشته و به صورت دیالوگ دو نفره اجرا می کردیم همزمانی ضبط برنامه های ما در استودیو رادیو شیراز در خیابان فرح سابق و حائری فعلی باعث آشنایی حدود ۴۵ ساله ما شد و از همانجا کلمه خالو جانشین اسم مرحوم اولاد که وی دوستان را خالو صدا می کرد و متقابلاً ما هم همین کلمه را به جای نام وی بکار میبردیم شد یادم نمی آید در طول این سال ها یک دفعه وی را به نام اصلی خود خطاب کنیم اولاد شاعری خوش ذوق خوش قریحه و تأثیرگذار بود یکی از خوب ها که وجودش همیشه پر از آرامش و انگیزه بود که هیچگاه علیرغم بیماری سمج که دامنش را گرفت از کار خود و هیچ کاری که باعث خوشحالی دوستانش باشد دریغ نداشته و خسته نمی شد در تمام سالهایی که افتخار همراهی و مجالست با او را داشتم هرگز خنده از لبانش دور نمی شد به قدری چهره آرام و دوست داشتنی داشت که علیرغم بیماری جانکاهی که ذره ذره وجودش را مثل موریانه می خورد همه دوستان نزدیکش می دانستند برخلاف ظاهر آرام و متین و خنده روی او در درونش روح ناآرام و مبارزش در حال جنگ ناعادلانه ای با این بیماری بود که تا آخرین لحظات حیات رهایش نکرد و همه دوستانش را به اشتباه انداخت. فکر می کردیم بیماری اش آن نیست که ما میپنداریم چون هر وقت من و یا دوستان وی را می دیدیم و از احوالش جویا می شدیم با خنده می گفت خوب هستم و مشکلی نیست در حالی که همان زمان اوج مشکلات و گرفتاری های جسمی و روحی او بود.
فکر نمیکنم بین همه کسانی که از نزدیک با او آشنایی داشتند و خاطرات خوبی از اولاد دارند کسی را پیدا کنم که از غلامحسن اولاد گله یا شکوه ای داشته باشد. آخرین باری که همدیگر را دیدیم شبی بود که به همت فرزاد صدری عزیز و دوستان برنامه تاریخ مطبوعات فارس نقد و بررسی آثار من در ساعت ۶ بعد از ظهر پنج شنبه دوم دی ماه ۹۵ در قالب هفدهمین نشست ازسلسله نشست های تاریخ مطبوعات فارس درسالن اندیشگاه مرکز اسناد کتابخانه ملی فارس انجام می شد تلفن کرده وگفتم اگر حالش اجازه می دهد در برنامه حضور پیداکند،بلافاصله گفت حتما و قرار شد که ساعت ۵/۵ بروم سراغش متاسفانه با تاخیر و ده دقیقه به ساعت ۶ رسیدم خالو درقرار های اش برخلاف من بسیاردقیق ومنضبط بود دیدم داخل کوچه قدم می زند تا مرا دید گفت اگرقراربود یکساعت دیر بیائی می گفتی تا من هم همان موقع از منزل بیرون بیایم به شوخی گفتم تو از سقف گریزانی و یک ساعت جلوتر آمده ای در هوای آزاد تقصیر من چیست؟
دربازگشت نیز وی را جلو خانه اش پیاده کردم آخرین نگاه شاعر شگفتی ها وناگفتنی ها همین طور جلو چشمانم است فکر نمی کردم که این آخرین دیدار ودرعین حال آخرین وداع امان باشد کما اینکه الان هم مرگ چنین نازنینی را باور ندارم وباز هم چه قدر زود دیرشد؟
چه قبول کنیم چه نکنیم امروز اولاددر میان مانیست وبه آسمان ها پرکشیده وبه جایگاه واقعی وابدی خود رسیده .خالو باسپاس از همه محبت هاونگاه های سرشار از مهربانی ات بعد ازسال ها رنج وعذاب زندگی ودرد بی رحم بیماری وفارغ ازجعبه قرص وداروئی که همیشه همراهت بود راحت به خواب خوابی آرام وبی درد که آرزویش راداشتی.یادت تا ابددرقلب دوستانت خاطراتت جاودان روحت شاد وقرین آرامش ابدی