روایت رجبعلی طاهری از شورش ترکان قشقایی
خبر پارسی – سایت خبری کازرون نما در ۲۱ بهمن ۱۳۸۸ گفتو گویی از رجبعلی طاهری منتشر کرده که منبع او هفته نامه شهر سبز بوده است . خبر پارسی به مناسبت درگذشت این نماینده سابق مجلس شورای اسلامی گفت و گوی یاد شده را بازنشر می کند.
حدود سال ۲۳ – ۲۴ بود. آن موقع دانش آموز ابتدایی بودم. پدرم برای کسب و تجارت راهی شیراز شده بود. ایام مدرسه بود. روزی ار مدرسه که به خانه برگشتم، در بین راه مردم را نگران و هراسان دیدم. حس کنجکاوی ام تحریک شد تا ببینم چه شده است. تا خانه، هر چه سعی کردم از زبان مردم بفهمیم، چیزی متوجه نشدم.
به خانه که آمدم، خانه را بیش از بیرون در تشویش و اضطراب دیدم. شاید به این دلیل که پدر نیز در مسافرت بود. بر سفره ناهار تازه متوجه شدیم که چه خبر است.
خبر این بود که ترکان قشقایی برای تصرف کازرون در حرکتند. ترس از غارت و چپاول توسط ترکان تمام شهر را در وحشتی عمیق و سکوتی دهشتناک فرو برده بود. در ابتدا شاید این خبر در حد یک شایعه بود اما هر چه زمان بیشتر می گذشت راست بودن خبر قوت میگرفت.
مردم در پی آن بودند تا مال و اموال شان را و هر آن چه دار و ندارشان است پنهان کنند، تا شاید از غارت در امان بماند. این شورش ترکان شاید فقط به بهانه قحطی و فشار گرسنگی بود. که این امور نه تنها ترکان که همه مردم را تحت فشار و در مضیقه قرار داده بود. گرسنگی تنها مشکل مردم در آن دوران اشغال نبود که باید شیوع بیماری ها را نیز به آن اضافه کرد.
ترکان قشقایی که بیش از بقیه در فشار بودند ، منتظر یک جرقه برای انفجار بودند و این زمان جرقه را ناصرخان و خسروخان دو تن از سران آنان زدند و این امر باعث اتحاد قشقاییها و شورش آنان شد.
هر روز که می گذشت و خبر قوت می گرفت مردم را ترس بیشتر می شد و این شد که هر کس به گونه ای سعی در پنهان ساختن اموال خود شدند. یکی از روش هایی که تقریباً همه مردم از آن استفاده کردند و ما نیز استفاده کردیم این بود که میانه دیوارهای خانه (در آن زمان به دلیل معماری سنتی که در ساخت خانه ها به کار گرفته می شد قطر دیوار بسیار زیاد بود.) را خالی می کردند و اموال خویش را در آن می ریختند و سپس جلویش را می گرفتند ، آن گاه با چراغ نفتی یا هیزم در جلوی دیوار ، دیوار نو را سیاه می کردند تا دوده ها روی دیوار را سیاه کنند و تازگی دیوار معلوم نباشد.
چند روزی از پخش شدن این خبر در شهر می گذشت و همه امیدوار بودیم که یا این لودگی افراد لاابالی باشد و اگر راست است نظرشان برگردد و به کازرون نیایند. آن روز که مدرسه تعطیل شد و از مدرسه بیرون آمدم ، صدای فریاد کشیدن یک بوق را می شنیدم. خود را به سمت صدا رساندم ، ماشین زرهی ژاندرمری را دیدم که فردی با لباس نظامی بر روی آن ایستاده و یک بوق در دست دارد و خبر نزدیک شدن ترکان را می داد. شاید از این طریق می خواست مردم را به کمک فراخواند و کسانی از میان مردم اسلحه در دست بگیرند و در مقابل ترکان بایستند. اما انتشار این خبر بیش از پیش ترس و وحشت ایجاد کرد و مردم را از کوچه و خیابان فراری کرد.
شاید تازه مردم خوش داشتند همان شورشیان شهر را بگیرند تا اندکی از ظلم های خان و اجنبی رهایی یابند. تا حال باید از خان و خان بازی می خوردیم ، چند سالی است که دوباره جناب مستطاب اجانب بریتانیایی هم پبدا شده و اکنون قوز بالا قوز شده و باید یاغی های داخلی را هم تحمل کنیم.
سرانجام در شبی تاریک که زوزه سگ ها و گرگ ها و سکوت شب همچون شب های دیگر وحشتی طبیعی در خود داشت با بلند شدن صدای توپ و تفنگ شهر را به لرزه درآورد. این نشان از این می داد که کازرون توسط ترکان محاصره شده است. این صداها تا صبح قطع نشد. تا صبح جیغ و فریاد بچه ها ، و زمزمه ها و دعاهای بزرگان بر وحشت همگان می افزود.
صبح که از خانه بیرون آمدیم تا عازم مدرسه شویم ، هنگامی که از کوچه پس کوچه ها عبور می کردیم هنوز بوی باروت را می شنیدم.
به مسجد امام زاده که رسیدم دیدم جنازه سربازان را که در کنار گنبد استوانه ای امام زاده در خون غلطیده بودند، این جنازه ها را تا چند روزی بعد از حملات کسی جمع نکرد. از این نمونه در گوشه گوشه شهر بسیار بود که حکایت از این داشت که شب ها درگیری به اوج خود می رسد. درگیری ها دو سه شب ادامه داشت تا آن که شهر به دست ترکان افتاد.
ترکان در اطراف کازرون بر تل ها منزل کردند و چند روزی را ماندنی شدند. در این مدت مردم نیز پشت سر عشایر به ادارات می رفتند و ادارات را غارت می کردند.
از جمله اداراتی که در آن روز غارت شد اداره غله بود که مقادیر بسیار زیادی غله در آن انبار شده بود در حالی که مردم آه نداشتند که با ناله سودا کنند.
برادرم (دکتر محمد حسن طاهری از انقلابیون به نام استان فارس) که چند سالی از من بزرگتر بود از خانه بیرون رفته بود تا ببیند در شهر چه خبر است. وقتی برگشت برایمان تعریف کرد ، زمانی که برای حمله به یکی از ادارات می رفتیم که هواپیمای انگلیسی را بالای سر خود مشاهده کردم که بمبی را انداخت خود را بر زمین پرت کردم و در همان حال دیگران را خبر کردم. هنوز کامل روی زمین نخوابیده بودم که صدای انفجار بمب را شنیدم. وقتی سر بلند کردم دیدم بمب وسط آن جمع منفجر شده ، و بسیاری را مجروح نموده است. دست و پاها قطع شد و …
در ادامه تسخیر ادارات شهر ، من نیز یک بار در میان عده ای به ژاندارمری رفتیم و خود توانستم با آن بچگیم تنها یک خشاب پر بردارم. آن چه در این زمان برای خودم عجیب بود بمباران مدام شهر توسط هواپیماهای انگلیسی بود. ترکان علی رغم همه ترسی که مردم از آن ها برداشته بودند ، کاری با مردم نداشتند و بعد از چند روز کازرون را به مقصد شیراز ترک کردند.