خبر پارسی – عبدالصمد ابراهیمی –
۱_زلیخا زانو زده است مقابل ابهت عشق. آنکه او مقابلش به خواری افتاده عشق است نه یوسفی که از چاه نابرادران به سکوی بردگان رسید.زلیخا عاشقانه تلاش دارد یوسف عاشق را به عشقی زمینی بکشاند. از آن بالا به این پایین. از نزدیکی به خدا تا اسیر در چنبره شهوت. راز عشق چیست؟زلیخا عاشق است یا یوسف؟
۲-پیامبر و تبیعض؟یعقوب اگر یوسفش را در چنگ گرگ دروغین سالها از دست رفته دید شاید به دلیل همان عشق باشد.هجران تلخی که بعدها عشق به دیدن دوباره یوسف روح در کالبدش آورد و چشمش را مرهم نهاد.فرزندان یعقوب عشق بسیار پدر به برادرشان را تاب نداشتند و خود بی شک محتاج عشقی همسان بودند و نمی دیدند.راز عشق چیست؟
۳-پوتیفار را عاشق ترین فرد داستان یوسف می شود دانست. فرمانداری که کوس رسوایی بانوی منزلش را می شنود و برای برائت زلیخا، یوسف را زندانی می کند.اصلا شاه کلید عشق باید همین باشد.چشم فرو بستن بر همه خطاهای معشوق. ترسیم چهره ای تازه از او. آنقدر که گاه برگردانی از واقعیت باشد.یوسف شاید اسیر خدعه زلیخا نبود، عشق پوتیفار او را به زندان فرستاد. دادگاه درون برای اجرای حکمی که از اساس غلط است اما امان از وقتی که قلم نگارش حکم، مملو از جوهر احساس آتشین و دوستت دارم های پیدا و پنهان باشد.راز عشق چه می تواند باشد.
۴-بزرگ آقای ساخته شده توسط حسن فتحی آدم عجیبی نیست. یکیست مثل هزاران هزار آدم امروزی . قدرتمند در دوران مصدق پرستی. نشسته بر سریر قدرت و مهره چین برای بردن شطرنج زندگی. انتهای همه رشته های ذهنش یک عشق عمیق خفته. عشقی برای بالا بردن شیرین زندگی اش. چه با آوردن شهرزاد به زندگی قباد. چه با بیرون راندن آن. چه آنجایی که میان واژه واژه دیالوگ های حسرت بارش می فهمی که خودش هم عاشق سرکشی های شهرزاد شده است.ما همه مان بزرگ آقاهایی در درون داریم. برای برائت خطای خودی ها و به سرانجام رساندن زندگی هایشان.
۵_قباد را مرکب عشق به زندگی تازه ای کشانده است.مجنونی است که افسار را به دست شهرزاد سپرده است. زندگی خالی از عشق قباد با شیرین را در کنار زندگی توام با قصه گویی های شبانه شهرزاد در سه شنبه های معین هر هفته که بگذاریم کفه های ترازویمان می شوند مصداق بارز الا کلنگی با حضور حسین رضا زاده و آرش برهانی.حقا که عشق اعجاز می کند.
۶_فرهاد چه آنجایی که در حلقه عشق شهرزاد مرغ آمین بر گردنش می بندد و چه در تقابل ناگهانی با رویا.م یا حتی میان اتفاقات زندگی دوستان تئاتری اش عشق را تنها حاکم زندگی اش کرده است. یک تخته اسیر امواج آب. عشق فرمانده بیرحمی است؟
۷_شهرزاد.عشق به پدر؟عشق در راه نجات جان فرهاد؟عشق به کبیر(امید)؟ عاشق و دلباخته قباد؟شهرزاد معجون عشق است. هر بار هم واقعی.عشق نوشدارو است یا سم سیانور که هر بار او را به سمتی می کشاند ور حالی که مرغ آمین فرهاد را کنار نوشته کهنه اش به یادگار نگه داشته است. عشق.عشق.عشق.
۸_حاج کاظم در آژانس شیشه ای برای فاطمه نامه می نویسد.از ابوذر و سلمانش می گوید. از کوتاهی هایی که در حق خانواده روا داشته.حرفهایش بوی عشق دهه شصت می دهند. کاهگلی و نقش بسته روی کاغذهای کاهی .قلبی که تیر به آن خورده. کاسه های آش نذری و نگاه زیر زیرکی به دختر همسایه. دیدارهای کنار حوض بزرگ وسط حیاط های قدیمی وقتی که پوتین ها برای رفتن بسته شده بود. بی حاجی گرینوف.پر از مجید سوزوکی هایی که والضالین را نمی کشیدند.بدون واتساپ و تلگرام و وایبر.عشق چقدر خسته شد میان این همه نسل.سخت جانی اش را از گل یا پوچ آدم و حوا با خدا در بهشت می شود محک زد تا لابلای عشق های امروزی. گاه صبح ها عاشق و عصرها فارغ فارغ.راست گفته اند با خدا که گل یا پوچ بازی کنی همیشه برنده ای چون خدا هر دو دستش همیشه پر است.
۹_اواخر فیلم آژانس شیشه ای آنجا که دارند خیابان را خط کشی می کنند می شود از دویدن زیگزاگی حاج کاظم که عباس را بردوش دارد ساعتها نوشت. ساده ترینش اما می شود این:خیابان عشق هیچ خط کشی ندارد.