خبر پارسی – نرگس صابر : السلام علی من هتکت حرمته:سلام برکسی که حرمتش دریده شد…
از احترام به خانواده شهدا و ملاقات رهبر و دیگر مسئولین با آنها بسیار شنیده و دیده ایم.اما آیا همه آنها همینقدر ارج و قرب داشته و پس از از دست دادن پدر و برادر و همسر خود برای این خاک،آرامشی هرچند نسبی در زندگی انها دیده می شود؟
به طور اتفاقی به دختر بی خانمان یکی از شهدای ۸سال دفاع مقدس برخوردیم.شهیدی که از پیش مرگان فداییان امام در خط اول جبهه بوده است.چریکی با غیرت که پیش از دفاع مقدس هم در رژیم پهلوی به جرم کشتن یکی از مخبرهای ساواک، ۷سال از عمرش را در زندان و فراق خانواده سپری کرد.از همان زمان رنح و سختی، راه خود را به این خانواده پیدا کرد.
پس از آزاد شدن این شهید بزرگوار،دیری نپایید که انقلاب پیروز شد.وی دست از غیرت خود نکشید و با حمله عراق به ایران در خدمت جبهه ی حق قرارگرفت و در نهایت شربت شهادت نوشید.
سالها گذشت و سه دختر او ازدواج کردند درحالی که مادر را هم از دست داده بودند.طی جریاناتی که در موضوع گزارش ما نمی گنجد دختر آن شهید والا مقام همسر خود را که از خدمت گزاران افتخاری نظام جمهوری اسلامی ایران بود را از دست داد.
این بانوی محترم پس از مدتی زندگی با دو پسر خود به خاطر مشکلات مالی ناچار به تخلیه خانه شدند.بنیاد شهید این خانم را درمهمانسرا اقامت داد اما دوپسر او به مدت ۴ماه،شب را با خرابه ها و سوز سرما و گرسنگی سپری کردند.
این بانوی محترم می گوید:به مدت ۴ ماه تحت فشارهای روحی،فیزیکی و اخلاقی قرار گرفت و در آخر با اتهام نا به جای تصرف عدوانی مهمانسرا یک ماه را در زندان سپری کرد و در نهایت بنیاد شهید خانه ای نه چندان در خور شأن در اخنیار او قرار داد.
یک سال با حقوق ماهیانه صد هزارتومان از طرف بنیاد شهید در این خانه سپری شد اما مشکلات بی پایان دوباره از سر گرفته شد و آن گونه که این دختر شهید تعریف می کند؛در نتیجه ی دسیسه های صاحب خانه و برخی مسئوولین عزیز این خانم مجددا یک بی خانمان است!
او بی خانمان است شاید چون پدرش فرمانده معروفی نبوده!او بی خانمان است شاید چون آیینه عصمتش را سبز می خواهد؛او بی خانمان است شاید چون پدرش خیبری نامداری نبوده!او بی خانمان است چون همه ما فرزندان شهدا را صاحب کاخ و کارخانه می پنداریم!او بی خانمان است چون یکی مثل حاتمی کیا ندارد تا از زبان آن رزمنده شیمیایی فریاد بزند: جنگ که شروع شد، سر زمین بودم با تراکتور جنگ که تموم شد، برگشتم سر همون زمین، بی تراکتور! نه او اصلا زمینی ندارد که شب بر گوشه ای از آن سر بر بالین بگذارد.
این دختر شهید زمین و تراکتور نمی خواهد،اما پیشنهاد بی شرمانه چرا به او داده می شود؟! او اصلا سهمی از فرزند شهید بودن نمی خواهد به قول عباس در فیلم آژانس شیشه ای “سهمتان همین زخم زبون هایی بود که زدین” همون پیشنهادهای بی شرمانه! ما مسلمان ها کی این همه یزید شدیم؟چگونه حق دیگران از گلویمان پایین می رود؟چگونه خوردن حق دیگران را خوش شانسی تلقی و با آرامش سر روی بالش می گذاریم؟ما همان مسلمانانی هستیم که درستکاری و دین داریمان تیر دوسری ست که به چشم غربی های مثلا کافر فرو می کنیم..در باطن اما معاویه ای بیش نیستیم.این خانم و امثال او گذشته از هر حقی ک برگردن این خاک و ارامشش دارند،انسان هستند و ما همه در قبال ندیدن و نشنیدن و یاری نکردن او مسئوولیم.
بدانیم که امثال او درجامعه کم نیستند،کافی است سربچرخانیم،گوش باز کنیم و بخواهیم که دستی بگیریم.
پ.ن: نام و مشخصات این بانوی محترم در اختیار خبر پارسی است.هر فرد آزاد منشی می تواند او را یاری دهد،بسم الله…