خبر پارسی رسول یهروش -درگذشت غمانگیز رضا احدی، یک بار دیگر مجالی برای از سر گرفتن برخی مجادلات کهنه فراهم آورد؛ اینکه کدام شهروندان ایرانی به نسل سوخته تعلق میگیرند و کدامیک از آنها نگونبختتر از دیگری بودهاند! به هر حال روشن است که فوتبال در دهههای ۷۰ و ۸۰ ناگهان خوی تجاری پیدا کرد و باعث شد ستارههای این رشته ورزشی به درآمدهای کهکشانی دست پیدا کنند. از این نظر شاید بتوان فوتبالیستهای دو دهه ۵۰ و ۶۰ را تا حدودی بداقبال قلمداد کرد؛ گرچه خیلی از آنها هم توانستند با کمی درایت و آیندهنگری به کمک همان درآمدهای نهچندان چشمگیر پایههای زندگیشان را بسازند و امروز محتاج کسی نباشند. نکته مهم اما این است که دایره این قبیل مباحثات بیهوده، صرفا به جماعت فوتبالیست محدود نمیشود و خیلی از مردمان عادی هم اصرار دارند نسل خودشان را نسل سوخته شهروندان ایرانی معرفی کنند. بسیاری از متولدین دهههای ۵۰ و ۶۰ بیوقفه به سبک زندگی نسلهای بعد از خود غبطه میخورند و امکانات و داشتههای آنها را فراتر از دورترین رویاهای خودشان به شمار میآورند؛ انگار که امروز هیچ غمی در کار نیست و روزگار کاملا بر وفق مراد است!
شاید یکی از سختترین کارهای دنیا همین باشد که بگردی و یک نسل سوخته از بین ایرانیها پیدا کنی. وقتی هر کدام از ما گرفتاریها، مسایل و مصایب خودمان را داشتهایم، چطور میتوانیم دیگران را خوشبخت بدانیم؟ اگر ۲۰ یا ۳۰ سال پیش خبری از امکانات رفاهی امروز نبود، در عوض خیلی از مردم حداقل برای تامین مایحتاج اصلی زندگی مشکلی نداشتد. بله؛ آن روزها اینستاگرام نبود و سختگیریهای بیشتری در مورد شهروندان به اجرا درمیآمد، اما در عوض پیدا کردن شغل، تهیه مسکن و فراهم کردن مقدمات ازدواج به مراتب آسانتر از امروز اتفاق میافتاد. اگر روزگاری در این مملکت ۸ سال جنگ شد و کلی به کشور لطمه وارد آمد، دو دهه بعد دولتی برای هشت سال عنان کار را در ایران به دست گرفت که طعم ویرانی جنگ را در دوران صلح به کام مردم چشاند. فرقش فقط شاید در این بود که جنگ، آدمهای این سرزمین را از هر نظر به هم نزدیک کرد، اما این ۸ سال دوم انبوهی از شکافهای اقتصادی، طبقاتی و اجتماعی را هم در پی آورد. امروز چقدر خوشحالیم که برگشتهایم به دوران قبل از تحریمها؛ بیآنکه یادمان باشد چه تاوان سنگینی بابت سالهای از کف رفته عمر پرداختیم!
بله؛ امروز دیگر کسی در اثر سل و آبله نمیمیرد و فلج اطفال را به خوبی ریشهکن کردهاند، اما در عوض سرطان مثل نقل و نبات قربانی میگیرد، بیماری عصبی اماس جولان میدهد و حتی فکر کردن به آمار مخفی ایدز و هپاتیت هم ترسناک به نظر میرسد. اگر روزی زلالی و پاکی آب و آسمان پایتخت مایه مباهات بود، امروز در اولی نیرات کولاک میکند و دومی نفس ملت را گرفته است. در طنز تلخ زمانه ما همین بس که همزمان با روز هوای پاک، مدارس را به خاطر آلودگی هوا تعطیل میکنند!
در جامعه در حال گذاری که نه از سنتش چیزی باقی مانده و نه مدرنیتهاش نشان چندانی از تمدن نو دارد، از کدام نسل رستگار حرف میزنیم؟ در بحبوحه واژگونی ارزشها، کدام جنبه زندگی انسان تنهای امروز رشکبرانگیز به نظر میرسد؟ حیرتآورتر از همه اینکه دعوای مردمان این مملکت بر سر سوختن است، نه ساختن! بیخیال برادر؛ ما همه با هم سوختیم، فقط رنگ شعلههایمان فرق داشت.