خبر پارسی – گفت:فکر کنم الانه که برخی دوستان اصولگرا اعلام کنند دکتر احمدی گزینه اصولگراها بوده و با انتخاب او اصولگراها پیروز شده اند؟
گفتم:جای تعجب نداره. مگه روز اول بزرگترهاشون نمی گفتند روحانی هم اصولگراست.تازه شانس آوردیم خاتمی وارد انتخاب نشد یا هاشمی نبود و گرنه با انتخاب شدن اونها می گفتند خاتمی و هاشمی هم اصولگرا هستند.
گفت:آخه آدم می مونه چی به اینها بگه. انگار دوران حضور او در دولت اصلاحات را یادشون رفته.
گفتم:یاد یکی از همکلاسی ها دوران راهنمایی افتادم. می نشستیم پای تلویزیون فوتبال ببینیم. اون دوستمون می نشست صم بکم نگاه می کرد بازی که تموم می شد یه عده که تیمشون برده بود خوشحالی می کردند بازنده ها کلافه بودند اون دوست ما هم همیشه با تیم برنده خوشحالی می کرد.
گفت:به نظرت اگه همچین حرفی زدند چی بگیم؟
گفتم :اونها را ولشون کن.بزار یه داستانی از استاد نصرالدین برات تعریف کنم. یه نفر از استاد نصرالدین طلب داشت.رفت محکمه از او شکایت کرد. اومد سراغ نصرالدین که پاشو بریم محکمه پیش قاضی. او گفت:نمیام.پرسید چرا؟ گفت پیاده نمیتونم بیام. پیراهن و شلوار هم ندارم. اینجوری که نمیشه اومد.طرف دید هر جور شده باید نصرالدین را ببره نزد قاضی پس رفت براش یه اسب و یه دست لباس آورد و با هم رفتند نزد قاضی.قاضی گفت چرا پول این آقا را نمیدی؟ استاد نصرالدین گفت: این اصلا از من طلب نداره. مرد طلبکار گفت:اون روز فلان جا مگه من تو پول ندادم گفتی یک ماه بعد پس میدم اما شش ماه شده و پس ندادی؟ نصرالدین گفت:جل الخالق! آقای قاضی به این رو بدی الان میگه پیراهنت هم مال منه. طلبکار گفت یعنی نیست؟ نصرالدین گفت نکنه شلوارمم مال توئه؟ گفت :یعنی نیست؟ نصرالدین گفت بزار سوار اسبم بشم برم که به گمانم اسبم را هم بخواهی برای خودت برداری. طلبکار گفت:همون هم مال خودمه! قاضی به طلبکار گفت:برو؛ معلومه طلب هم نداری!!