نوستالژی شاعرانه سعید نظری برای کودکان افغان/ مشقِ عشقِ کارگری!
سردبیر
خبر پارسی ـ سعید نظری – بچه که بودم، بعد از فراغت از درس و مشق به دستور مادرم، به صف نانوایی محل میرفتم تا قوت شب و ناشت صبحگاهی مان به بوی نان تازه معطر شود. همین انتظار در صف نانوایی باعث آشناییام با کودکان افغان شد. کودکانی که جبر جنگ و تروریسم زمانه آوارهاشان کرده بود.
خانوادههای مهاجر افغان که از جنگ گریخته و در دامداری ها و مزارع ایران یا ساختمان های در دست احداث همراه با کار، ساکن شده بودند و کودکان افغان یار خانواده خود بودند در تامین معاش. بی آنکه کودکی کنند و بتواند از اقیانوس علم و دانش، گوهری صید کنند و حقی برای تحصیل در مدارس داشته باشند.
مجیب و شاکر دو کودک افغان دوستان روزگار کودکیام در صف نان بودند که فارغ از مرزبندیهای ملیتی، ساعاتی با هم بودیم و من برایشان از کودکانه های مدرسه میگفتم و از سختی درس و مشق گلایه میکردم. هم حسرت آزادی و رهایی آنها از قید و بند درس و مدرسه در دل داشتم و هم محرومیتشان از تحصیل آزارم میداد.
آرزویم بود با مجیب و شاکر ساعتی همکلاس میشدم و در حیاط مدرسه پی هم میدویدیم و به خواهر کوچکشان فائزه درس الفبا میدادم. پدر مجیب و شاکر اما ملا بود، کور سوادی در خواندن و نوشتن داشت. با اینکه محدودیتهای تحصیل در زمان جنگ تحمیلی ما را مجبور میکرد که کتابهای درسی را در پایان هر سال به مدرسه تحویل دهیم تا برای دانشآموزان سال بعد، بهسازی شوند اما در طول چند سال رفاقتم با دو برادر افغان، هر سال کتاب فارسی و ریاضی را برای آنها کنار میگذاشتم و «ملاعبدالله» از روی کتابهای فرسوده من به دو کودکش مشق و درس میگفت و آن دو از سر شوق سواد میآموختند.
مرگ ناگهانی ملاعبدالله به دوستی من و دو بردار افغان خاتمه داد و آنها بار سفر بستند و از دیار ما رفتند تا خاطره محرومیت از تحصیل کودکان افغان هر بار در چهره کودکی افغان، برایم زنده شود.
سالها گذشت تا اینکه در اواسط دهه ۷۰ برای مدتی کوتاه به شاگردی مرحوم استاد «حمید دیرین» در انجمن خوشنویسان شیراز نائل شدم. یادم هست در کلاس استاد که در ساختمان قدیم انجمن خوشنویسان شیراز در کوچه پروانه دائر میشد، با جوانی «غفار» نام آشنا شدم که در کنار استاد دیرین مشق عشق میکرد و خوش مینوشت. سطوح عالی خوشنویسی را گذرانده بود و فوت کوزه گری را از استاد دیرین میآموخت.
غفار جوان افغان بود که پیشه کارگری داشت و در یکی از ساختمانهای دولتی در دست احداث در خیابان فردوسی شیراز کار میکرد. از زبری و پوست کلفتی دستان زحمت کشش، آفرینش خطی زیبا جز با عشق به هنر ایرانی بعید بود. غفار اهل کابل است که جنگ و آوارگی گذرش را به شیراز انداخته و قسمتش همسایگی انجمن خوشنویسان شیراز شده بود و استاد دیرین بی توجه به همه قوانین آن وقت مملکت که ممنوعیت هر نوع آموزش برای افغانها به ارمغان میآورد، غفار را به شاگردی پذیرفته بود.
استاد هر مشق چلیپا را با مرکب عشق و قلم ذوق برای غفار مینوشت و امروز که ذهنم را مرور میکنم اطمینان خاطر دارم اگر دفتر سرمشق استاد که برای غفار مینوشت، را پیدا کنیم، شکوه هنر نستعلیق نویسی استاد دیرین در این دفتر برای همه تاریخ خوشنویسی ایران و فارسی زبانان به یادگار خواهد ماند.
یادم هست استاد میگفت: «قلم غفار هنر خوشنویسی ایرانی را به مرزهای چین میرساند». بعد از فوت ناگهانی استاد که بر اثر تصادف رانندگی صورت گرفت، غفار هم که به درجه ممتازی در خوشنویسی رسیده بود، قصد کابل کرد و بعدها شنیدم در پایتخت افغانستان کلاس خوشنویسی راه انداخته است.
هم کلامی با غفار و درخشش او در هنر خوشنویسی، التیامی بر رنجش دوران کودکیام و دوستی با مجیب و شاکری بود که امکان تحصیل نداشتند.
تحصیل هر کودکی در هرجای دنیا برایم آرزویی شده و هر جا کودکی افغان میبینم بی اختیار با مجیب و شاکر که با جبر جنگ و آوارگی از تحصیل بازمانده بودند، همدردی میکنم. تا اینکه امسال با دستور مقام معظم رهبری به کودکان افغان اجازه تحصیل داده شده و درهای مدارس ایرانی برای آنان گشوده شد.
وقتی مهرماه امسال کودک افغانی را دیدم که در کنار فرزندم در مدرسه با ذوق کودکانه خود، الفبا و حساب را مشق میکرد، قلبم سرشار از امید شد که در آینده نه چندان دور به جای تروریسم سفاک بر کشور دوست، افغانستان، این کودکان مهر آموخته در مدارس ایران هستند که حکمفرمایی کرده و رنج سالها جنگ و خشونت را از دامن کشور خود خواهند زدود.
اما با همه این اتفاقات ناخرسندم از مادری ایرانی که با مدیر مدرسه دعوا میکرد و گلایه داشت که «چرا کودک افغان با پسرم همکلاس شده است؟» دلگیرم از نژادپرستی ناآگاهانه برخی شهروندان که همچنان بر طبل نفرت میکوبند و حاضر نیستند در کنار فرزندشان، کودکی از تبار افغان همدرس شود. چه حس نامهربان و خودخواهانهای که راضی شویم کودکی با هر ملیتی از تحصیل بازماند؟ ما را چه شده که زنگار نژادپرستی ذهنمان را تسخیر میکند؛ مگر نه اینکه روزی افغانستان هم پاره ای از تن ایران بود؟
علاوه بر این فراموش نکنیم هرچند درهای مدارس ایرانی به روی کودکان افغان دیرهنگام گشوده شد اما جوانان امروز افغان در مهارت آموزی در حرفههای مختلف در ایران سرآمد شدند و در اموری همچون بخشهای مختلف معماری، ساختمان سازی، دامپروری و کشاورزی و برخی امور صنعتی به مهارت فنی استادکار رسیدهاند و بر خلاف مهاجرین افغان در کشورهایی همچون پاکستان که به سلاح ترور مجهز شدهاند، در ایران به مهارت فنی در عمران و سازندگی مسلح شدهاند.
بی هیچ دغدغه ای میتوان به جوانان افغان اعتماد کرد و کاری بزرگ به آنان سپرد و با اطمینان خاطر از تلاش آنان راضی شد. کم نیستند جوانان افغان که در ساختمان سازی دست معماران و کارگران رقیب ایرانی را بسته و گوی رقابت در بازار از آنان ربوده اند.
بازهم مهر بورزیم که آینده خاورمیانه با همین مهرِ ما، آباد خواهد شد.