در استقبال از هفته دفاع مقدس/من غایب!تو را نمی دانم
سردبیر
خبر پارسی – عبدالصمد ابراهیمی – تابستان که تمام می شود ، خزان پاییز که از راه می رسد دلم داغی خاکریزها را آرزو می کند. میان سنگرهای پر از کمیل و ندبه و توسل فقط طعم باروت آرامم می کند. یاقوت نگاه مادری که هنوز آخرین رد پوتین پسرش را در خزانه دلش به تماشا نشسته مرا می کشاند به همه روزهای خاکی دور از این همه هیاهوی غریب. روزهایی که صفا و سادگی ها همه خاکی بودند. تو خاکی بودی، من خاکی بودم او خاکی بود و ما هم….
دلم فانوس شب های بی تکرار جبهه های جنوب را می جوید ذهنم پرشده از حوصله های عجیب مردمانی که انگار در همان روزها گمشان کرده ایم. از با هم بودن هایشان از تلاش برای کم کردن دغدغه های دیگران از صف های اجناس کوپنی.
دلم از پوتین های بی پا و از نخل های بی سر نمی گیرد. من بار هجران معرفت سیاه و سپید دهه ۶۰ را به دوش می کشم. تشییع سختی است. انگشت سبابه ام روی گونه های خیسم راکد مانده است. دلم یک چفیه می خواهد و یک پلاک و یک سرنیزه تا تنهایی رمز شب را بگویم و عملیاتی برپا کنم برای آزادسازی دلم برای رهایی خاطراتم.
شهریور که شعله اش را پایین می کشد و بوی آن ۸ سال که درون تقویم ها جاری می شود یاد گمشده هایمان می افتم.گم شده هایمان زیادند. روی نیمکت تنهایی ها دلم برای یک تصمیم کبری تنگ شده است.یکی ما را حضور و غیاب کند.من ؟ غایب…تو را نمی دانم!