خبر پارسی – وحید دلپسند – صرف نظر از شرایط سیاسی اجتماعی، این سوال همیشه مطرح است که آیا میان مدیریت عرصه های مختلف اجتماعی سنخیت و بافتار خاصی برقرار است یا این که هریک دارای تمایزهایی است که شیوه ی خاصی در مدیریت و به خصوص شخصیت متمایزتری را در عرصه مدیریت می طلبد.
مدیریت در عرصه فرهنگ که، موضوع این نوشتار است، به تبع اشکال دیگر مدیریت در سپهر اجتماعی هر کشوری دارای مختصات و مولفه هایی است که اگر احصا نشوند طبیعی است که مدیر واجد شرایط مربوطه نیز شناسایی نخواهد شد و طبیعی است که احتمال بروز خطا در به کارگیری و واسپاری مسوولیت به افراد بالا می رود.
اما این مولفه ها چیست؟! این مختصات چگونه ترسیم می شوند؟! ویژگی هایی تمایزبخش مدیریت فرهنگی و حوزه فرهنگ کدام است که مدیری خاص با توانایی هایی خاص تر می طلبد؟! طبیعی است که وقتی از حوزه فرهنگ نام به میان می آید بلافاصله این سوال همزاد هم مطرح می شود که موضوع بحث چیست و کیست؟! بدیهی است که پاسخ یک کلمه است: انسان.
انسان موضوع محوری همه برنامه های فرهنگی است. اساس همه طرح ها و اقدامات فرهنگی تقویت بنیه فکری و تغذیه نیازهای روحی انسانهاست. بنابراین، یک عنصر فرهنگی(اعم از کارگزار یا مدیر و یا سیاستگذار) باید و ناچار از این است که انسان را به ماهو انسان به خوبی بشناسد و دغدغه تغذیه و تقویت ابعاد روحانی و جسمانی انسان را داشته باشد.
طبیعی است اگر این عناصر فرهنگی در شناخت انسان دچار نقص و ناکارآمدیی باشند، ضریب توفیق هر طرح و برنامه و اقدام فرهنگی بالا نخواهد بود.حال باید پرسید اگر یک عنصر فرهنگی شناخت عمیق و مناسبی از انسان و نیازها و مختصات روحانی و جسمانی او نداشته باشد با چه مشکلاتی در برنامه ریزی فرهنگی و اقدام، مواجه خواهد شد؟! پاسخ ساده است:طرح های فرهنگی او بی مخاطب خواهند ماند. صرف هزینه های گزاف برای تولید یک کالا یا خدمت فرهنگی که اساسا مشتری دست به نقدی ندارد.یک نگاه به اطرافمان بیندازیم تعداد زیادی از این مدیران قابل مشاهده و شمارشند.این نوشتار را تا حصول به یک نتیجه درخور ادامه می دهیم.