خبر پارسی – غروب ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، خرمشهر را زیر آتش گرفتند. مطمئن بودند که با دو گردان نیرو ظرف ۲۴ ساعت خرمشهر را از آن خود خواهند کرد، بعد از آن سراغ آبادان و اهواز میروند و خوزستان را از ایران جدا میکنند.
شهر یکپارچه مقاومت شد، پیر و جوان همه در کنار هم ایستادند، سلاح و مهمات کم بود، با این حال چند لشکر صدام ۴۵ روز در خرمشهر زمینگیر شدند. شهید جهانآرا در خاطراتش آورده است: «امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را میدیدیم. بچهها توسط بیسیم شهادتنامه خود را میگفتند و یک نفر پشت بیسیم یادداشت میکرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچهها میخواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم، بعد بمیریم. تانکها همه طرف را میزدند و پیش میآمدند. با رسیدن آنها به فاصله صد و پنجاه متری، دستور آتش دادم. چهار آرپیجی داشتیم، با بلند شدن از گودال، اولین تانک را بچهها زدند. دومی در حال عقبنشینی بود که به دیوار یکی از منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت، با مشاهده عقبنشینی تانک، بلند شدم و داد زدم: اللهاکبر، اللهاکبر، … حمله کنید؛ که دشمن پا به فرار گذاشته بود…»
«سید محمدعلی جهانآرا»، در این روزها جوان ۲۶ سالهای است. قبل از انقلاب علیه رژیم شاه مبارزه کرده و حالا باید مانع پیشروی دشمنی شود که کوچه به کوچه جلو آمده و در شهر کشتار میکند. میدان جنگ شده محلهها و خیابانهایی که کودکیاش را در آنها گذرانده و همرزمانش دوستان و همشهریهایش هستند.
فرمانده سپاه خرمشهر است و در این چند سال تا پیروزی انقلاب بسیاری از حوادث و اتفاقات را دیده و شجاعانه عمل کرده است.
پدرش در خرمشهر سرشناس بود، محمد را هم خیلیها به واسطه پدرش که مومن و نیکوکار بود میشناختند. محمد غرضی، استاندار وقت خوزستان هم از شهید جهانآرا و فضای آن سالهای خوزستان و خرمشهر خاطرات زیادی دارد. میگوید مردم آنقدر به پدر جهانآرا علاقهمند بودند که بعد از شهادت سیدمحمد با همان لهجه بومی آن منطقه آواز ماندگار «ممد نبودی ببینی» را برایش خواندند.
او فعالیتهای سیاسی – مذهبیاش را از شرکت در جلسات مسجد امام صادق(ع) خرمشهر شروع کرد. ۱۵ ساله بود که تحت تاثیر جنبش اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) همراه عدهای از دوستان فعال مسجدیاش وارد مبارزات سیاسی شد. جلسات تدریس و تفسیر قرآن در مساجد برگزار میکرد و در مبارزات انجمنهای اسلامی دانشآموزان نیز شرکتی فعال داشت. اواخر سال ۱۳۴۹ همراه سیدعلی، برادرش، به عضویت گروه مخفی حزبالله خرمشهر درآمد؛ برادری که اردیبهشت ۵۷ به دست ساواک شهید شد.
آنها میثاقنامهای با هم نوشته و با خونشان امضاء کردند و متعهد شدند که تحت رهبری حضرت امام خمینی(ره) تا براندازی رژیم پهلوی از هیچ کوششی دریغ نکنند. برای خودسازی، روزه میگرفتند و عبادت میکردند تا بتوانند تعهدشان را عمل کنند.
جهانآرا نبردهای چریکی را همان زمان آموزش دیده و تمرین کرده بود اما دو سال بعد این تشکل به وسیله عوامل نفوذی شناسایی شد و جهانآرا، همراه سایر اعضاء دستگیر شد. توسط ساواک، شکنجه و بازجویی شدند، سیدمحمد کم سن و سال بود، به همین دلیل به شش ماه زندان محکوم و به زندان اهواز منتقل شد. با اینکه ساواک برای گرفتن اطلاعات، آنها را شکنجه میکرد اما دوستانش همیشه از بابت او خاطرجمع بودند.
از زندان که آزاد شد، از فعالیتهای سیاسی کناره نگرفت، اما احضارهای چندینباره به ساواک، او را مجبور ادامه مبارزات بصورت نیمه مخفیانه کرد.
جهانآرا دیپلمش را در مدرسه عالی بازرگانی تبریز گرفت و در آن مدت هم انجمن اسلامی را در این مرکز دانشگاهی تاسیس کرد و اعلامیههای امام را تکثیر و پخش میکرد.
خیلیها جهانآرا را با عضویتیش در گروه منصورون هم میشناسند. سال ۱۳۵۵ جهاد مسلحانه را لازم تشخیص داد و ناچار به زندگی کاملا مخفی روی آورد. یک سال بعد از آن مامور شد تا مقداری سلاح از تهران به اهواز منتقل کند. گروه توسط عوامل نفوذی ساواک شناسایی شد و جاده تهران – قم توسط ماموران کمیته مشترک ضد خرابکاری کنترل میشد. او خودروی حامل سلاحها را از تور ساواک عبور داد و به اهواز رساند.
جهانآرا بهار و تابستان ۱۳۵۷ تصمیم میگیرد برای گذراندن آموزش نظامی بیشتر به سوریه و اردوگاههای مقاومت فلسطین برود. شهید حجتالاسلام سیدعلی اندرزگو مسئول اعزام سیدمحمد و دوستانش بود. وقتی قرار بود راهی سوریه شود، کشتار مردم تهران در میدان ژاله سابق غوغایی در ایران به راه انداخت و او را از رفتن به خارج منصرف کرد و گرفت در ایران به مبارزات خود ادامه دهد. در پاییز همان سال وقتی تانکهای ارتش شاه در خیابانهای اهواز کشتار میکردند، او و دوستانش به دفاع مسلحانه از تظاهرکنندگان پرداختند و با عوامل شاه درگیر شدند. انقلاب که پیروز شد، بیش از دو سال بود که مخفیانه زندگی میکرد.
بعد ار انقلاب، جهانآرا در شکلگیری سپاه خرمشهر نقش فعالی داشت و صدام که حمله کرد، فرمانده آن بود.
حالِ آن روزهای خرمشهر، با توجه به ضعف دولت تازه موقت و بعد از آن عملکرد بنیصدر چندان تعریفی نداشت. گروهکها فعال شده بودند و جریان «خلق عرب» با حمایت حزب بعث عراق با طرح اختلافات شیعه و سنی اعلام موجودیت کرده بود.
محمد غرضی، استاندار وقت خوزستان درباره آشناییاش با شهید جهانآرا، با بیان خاطراتش نقل میکند: «بهمن ۵۸ وقتی استاندار خوزستان شدم، با هواپیما به آبادان رفتم. آن زمان فرودگاه آبادان فعال بود از آنجا به خانه آقای نوری، امام جمعه خرمشهر رفتم. آنجا آقای جهانآرا را به من معرفی کردند. فرمانده سپاه خرمشهر بود. آقای جهانآرا من را سوار ماشینش کرد و به اهواز آورد و به استانداری اهواز تحویل داد. از آن زمان ارتباطمان با جهانآرا برقرار بود و دائم درباره موضوعات مختلف گزارش میآوردند.
بیشترین گرفتاری این بود که خلق عرب و دوستان صدام دائماً به داخل ایران اسلحه و مهمات حمل کرده و گرفتاری درست میکردند. ۱۲ ماشین به شهید جهانآرا و فرمانده وقت ژاندارمری خرمشهر دادیم که این مشکل را حل کنند. آنها شبانهروزی کار کردند. در منطقه، شبها هم گشت میزدند و در کمتر از سه هفته تمام قضایا را جمع کردند.
علاوه بر این، گروهکها آن زمان در آبادان و خرمشهر بسیار فعال بودند و دائماً دردسر درست میکردند. شهید جهانآرا همراه فرماندار وقت خرمشهر برای تخلیه خرمشهر و آبادان از این گروهکها بسیار تلاش کرد.
وقتی به آنجا رفتم، آبادان دست فدایی خلق بود. خرمشهر دست خلق عربیها بود. شوشتر دست امتیها و هندیجان دست عدهای دیگر. فروردین ۵۹، سه هزار چریک فدایی خلق به سپاه دزفول حمله کردند.
در نیروی دریایی هم مشکلات زیاد بود و دائم شکایتها میرسید که اسلحه از طریق اروندرود تبادل میشود. زحمات زیادی کشیده شد تا نیروی دریایی در آن ناحیه مسلط شد.»
جهانآرا یک واحد عمرانی هم در سپاه تاسیس کرد تا به کمک و امدادرسانی به روستاییها و اعراب ساکن در نقاط مرزی بپردازد.
دیماه ۱۳۵۸ هواداران شاپور بختیار سازمانی به نام «نقاب» را برای براندازی نظام از طریق کودتای نظامی تشکیل دادند. پایگاه شهید نوژه در ۶۰ کیلومتری همدان به عنوان کانون عملیات کودتا در نظر گرفته شده بود و قرار بود پس از تصرف پایگاه تیمهای مختلف مراکز حساس تهران را بمباران و اشغال کنند. بیت امام در جماران نخستین هدف و مرکز ثقل عملیات کودتا بود، به همین جهت بیشترین هواپیماها و مهمات سنگینی برای این هدف در نظر گرفته شده بود.
غرضی به یاد میآورد: «بخش زمینی کودتای نوژه در خوزستان شکل گرفت. بختیار به دفتر صدام در عراق آمده بود و لشکر ۹۲ مامور بود که خوزستان را بگیرد و جمهوری دموکرات خوزستان را شکل دهد.
چهارشنبه ظهری بود که همراه آیتالله موسوی جزایری به یکی از پادگانها رفتم و برای نظامیها سخنرانی کردم. متوجه شدم برخی از نظامیها از من فرار میکنند و حرکتهای عجیبی دارند. پس از پادگان به استانداری برگشتم. چند لحظهای نگذشته بود که به دفتر آمدند و گفتند غرضی چرا نشستهای؟! لشکر ۹۲ که مامور بود در مرز بستان بماند، به داخل پادگان برگشته است و تانکهایشان هم رو به سوی استانداری است. من بلافاصله شمخانی، آوایی و جهانآرا را به عنوان فرمانده نیروی زمینی، هوایی و دریایی ارتش برای خوزستان منصوب کردم و همهچیز به هم خورد.»
پدر شهید جهانآرا هم در خاطراتش آورده است: «همکارانش میگفتند او فرمانده سپاه خرمشهر بود، اما مثل یک سپاهی عادی رفتار میکرد، آنها میگویند وقتی اسلحه به خرمشهر میبردیم و آنجا خالی میکردیم، جهانآرا اصلا خسته نمیشد. به او میگفتند تو چرا خسته نمیشوی و او پاسخ میداد وقتی در رژیم سابق زندگی مخفی داشتم برای کسب درآمد در کورههای تهران آجر بار میکردم در حالیکه روزه هم بودم؛ اگر بدنم مقاومت دارد از بابت آن روزهاست.»
او میگوید: «دامادم میگوید شبهایی که در خرمشهر مستقر بودیم، یک شب نوبت سیدمحمد بود که دو ساعتی پاس دهد، با وجود وضع جسمی نامناسب عازم محل نگهبانی شد. در همان حال فردی از بچههای بسیجی با او هم کلام میشود از او میپرسد جهانآرا کیست؟ تو او را میشناسی؟ و سیدمحمد جواب میدهد پاسداری است مثل تو. او میگوید: نه جهانآرا ۴۵ روز است که با تعداد کمی نیرو جلوی دشمن را گرفته است و سیدمحمد جواب میدهد گفتم که او هم یک پاسدار معمولی است. فردای آن روز آن فرد برای گرفتن امضای برگه مرخصیاش راهی اتاق فرماندهی میشود میبیند که او همان پاسدار در حال پاس شب گذشته است.»
غرضی، استاندار وقت خوزستان، میگوید: «موقعیت انقلاب وضعیتی نبود که مردم دنبال ژست و موقعیت باشند بلکه اگر کاری را قبول میکردید، مسئولیت داشت. فضای انقلاب ایجاب میکرد که این افراد دور هم جمع شوند. در خوزستان هم عناصر خوبی برای دفاع از انقلاب بودند. به خاطر دارم آنقدر مسائل زیاد بود که در مقطعی برای حدود ۵۰۰ نفر حکم زده بودم؛ اعم از فرماندار، بخشدار، شهردار و دیگرانی که در موقعیتهای مختلف با آنها همکاری داشتیم.
جهانآرا هم بسیار شجاع، آرام و باشخصیت بود. او سرباز امام بود.
در آن موقع بنیصدر رئیسجمهور بود و اختلافات سیاسی در تهران اجازه نمیداد در خوزستان کاری شود. ما هر کاری میکردیم از ورود عراق به داخل کشور ممانعت کنیم، بنیصدر امکانات را پنهان میکرد و جواب سربالا میداد. در چهل روزی که ما در خرمشهر مقاومت کردیم اگر پنجتا آرپیجی داشتیم عراقیها نمیتوانستند از جنگلهای خرمشهر وارد شهر شوند و اگر دو تانک از تانکهای آنها را میزدیم، خرمشهر سقوط نمیکرد.»
نیروی دریایی خط مقدم عملیات بود. تکاوران و تفنگداران نیرو دریایی ارتش تنها مانع ارتش عراق برای ورود به خرمشهر شده بودند. آنها مردم خرمشهر را تا نیمه راه میآوردند و پیاده میکردند و به سرعت به سمت خرمشهر برمیگشتند. مردم آبادان هم با پای پیاده از شهرشان میگریختند و همراه با اهالی خرمشهر نیمهشب وارد ماهشهر میشدند.
بعد که پایان عملیات تخلیه نبرد مقابل عراقیها کوچه به کوچه و حتی خانه به خانه شد. نبرد تا سقوط خرمشهر ۴۵ روز ادامه داشت. محمد نورانی یکی از جانبازان دفاع مقدس، در تشریح صحنه نبردی که به داخل یک مدرسه در شهر کشیده شده بود در اینباره میگوید: «وارد حیاط مدرسه شدم. بوی باروت شدید میآمد. در داخل ساختمان دیدم قتلگاه روز عاشوراست. همینطور بچهها در خون خودشان میغلطند. اسلحهام را برداشتم آمدم بیرون. شهید جهانآرا تازه رسیده بود. گفتم: دیدی همه بچهها را از دست دادیم! در حالی که شدیدا متاثر شده بود، مثل کوه، استوار و مصمم گفت: اگر بچهها را دادیم اما امام را داریم، انشاءالله امام خمینی (ره) زنده باشد.»
مقاومت در شهر با دست خالی ادامه مییافت. بنیصدر معتقد بود خرمشهر و آبادان ارزش سیاسی – نظامی ندارد، باید زمین داد تا از دشمن، زمان گرفت و … . با چنین تحلیلی سلاح به خرمشهر فرستاده نمیشد. پاسداران سپاه خرمشهر کم بودند. جهانآرا با سازماندهی نیروهای سپاه و مردمی، عرصه را بر نیروهای عراقی تنگ کرده بود اما فشار دشمن هر روز بیشتر میشد و ادوات و تجهیزات جنگ زیادی را وارد عمل میکرد.
با وجود دفاع جانانه و در برابر ناباوری مردم، خرمشهر بالاخره به اشغال نیروهای عراق درآمد. ۵۷۸ روز طول کشید تا عملیات مشترک ارتش و سپاه در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ با رمز «یا علی ابن ابیطالب» و با عنوان «بیتالمقدس» آغاز و سوم خرداد با پیروزی این عملیات، خرمشهر آزاد شد و خرمشهر بعد از آن شد شهر خون و قیام و نماد مقاومت مخلصانه.
جهانآرا اما روزهای پیشروی این عملیات و آزادسازی خرمشهر را ندید. ساعت ۱۹ و ۳۰ دقیقه سهشنبه هفتم مهرماه ۱۳۶۰، بعد از عملیات ثامنالائمه یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ از اهواز به مقصد تهران در حرکت بود تا پیکر شهدا را به خانوادهها تحویل دهد و مجروحان را به بیمارستانها برساند که در منطقه کهریزک تهران دچار سانحه شد و سقوط کرد.
جهانآرا در این هواپیما همراه سرتیپ شهید موسی نامجو وزیر دفاع، تیمسار سرلشکر شهید ولیالله فلاحی جانشین رئیس ستاد مشترک ارتش (آجا)، سرتیپ خلبان شهید جواد فکوری مشاور جانشین رئیس ستاد مشترک آجا و سردار سرلشکر پاسدار شهید یوسف کلاهدوز قائممقام فرماندهی کل سپاه به شهادت رسید.
همسر شهید جهانآرا در خاطراتش نقل کرده است: «ما در مجموع دو سال و دو ماه با هم زندگی کردیم. این مدت هر لحظهاش برایم خاطرهای است و یادی که در ذهنم جای عمیقی دارد. یکی از یادهای ماندگار که به خصوصیات ایشان مربوط میشود، هدیه دادن محمد به من بود. شاید خیلی از آقایان یادشان برود که روزهای ازدواج، عقد، تولد و عید چه روزهایی است، اما محمد تمام این روزها را به خاطر داشت و امکان نداشت آنها را فراموش کند، حتی اگر من در تهران بودم. این یادکردها همیشه با هدیه مادی هم همراه نبود؛ هر بار نامهای مینوشت و از این روزها یاد میکرد.
در این نامهها مسئولیت من و خودش را مینوشت. نامهای نبود که بنویسد و از امام (ره) یادی نکند. او با همین شیوه روزهای خاص زندگیمان را یادآور میشد . همه این نامهها را دارم و هنوز برایم عزیز هستند. هر بار که آنها را میخوانم، میبینم چطور این جوان ۲۵ ساله دارای روحیه لطیف و عمیقی بوده است؛ روحیهای که در محیط خشن جنگ همچنان پایدار ماند.
پیوند جهانآرا و خرمشهر به علت علاقه زیادی بود که محمد به خرمشهر داشت. جهانآرا میگفت: مردم خرمشهر مظلوم واقع شدهاند. به آنها کمکی نشد. تجهیزاتی نیامد. آنان از دل و جان نیرو گذاشتند. جهانآرا میگفت: من بعضی از شبها جسد بچههای خرمشهر را میبینم که توسط سگها تکهپاره میشود، ولی ما نمیتوانیم از سنگرها و پناهگاهها خارج شویم و این جنازهها را نجات دهیم. شب و روز جهانآرا خرمشهر بود. از روزی که عراق به خرمشهر هجوم آورد، محمد همّ خود را وقف جنگ کرد.»
او در وصیتنامهاش نوشته بود: «انقلاب بیش از هر چیز برای ما یک ابتلای الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان این ابتلا باید رنج، محرومیت، مصائب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنهها با خلوص و شهامت بایستیم و از طولانی شدن این ابتلا و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم؛ زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید آلودگیهای شرکین و وابستگیها، پاک و خالص میکنیم، انقلابمان و حرکت امت شهیدپرور، عمیقتر و استوارتر میشود و از انحراف و شکست مصون میماند.»