در نعت سید محمد خاتمی / آن کاشف میکروب خودسری…… آن وزیر ارشاد رویایی
سردبیر
خبر پارسی – مجله پایتخت کهن به صاحب امتیازی و مدیر مسئوولی «فریبا عباسی»در شماره ۷ خود مورخ ۲۳ آذر ۱۳۹۳ پرونده ای از دوران اصلاحات را منتشر کرده و درنعت سید محمد خاتمی یادداشتی طنز گونه نوشته است.
در این یادداشت که به قلم «حسین رجبی» نگاشته شده نویسنده سعی کرده دوران های مختلف وکالت،صدارت و ریاست خاتمی را با زبانی طنز مرور کند.
انتشار این یادداشت تایید یا رد دیدگاه های نویسنده نیست.
در این یادداشت می خوانیم:
آن سید بزرگوار
آن شهره به شهرو دیار
آن زاده شهر اردکان
آن فتاده با کوله باری از بیان
آن تحصیلکرده شهر اصفهان
آن عالم فلسفه و عرفان
آن فقیه کلام و بیان
مستغرق در اسلام و ادیان
آن مدیر موسسه کیهان
امام جماعت هامبورگ آلمان
آن نماینده شهر میبد و اردکان
آن حلال مشکلات با روش های آسان
آن وزیر ارشاد رویایی در پی ایجاد فضای آرمانی
آن احیاگر کتابخانه ملی
با اندیشه بسط فرهنگی
آن یادآور ماه خرداد
اهل آزادی، مخالف استبداد
آن بنیان جریان اصلاحات
به خرداد ۷۶ با اندکی تغییرات
آن حامل پیام انسانی
مردی با چشم های بارانی
آن صاحب بینش و تفکرات سیاسی
با عملکردی مثبت در مبحث اقتصادی
آن عاشق حل معضلات
معتقد به شیوه مذاکرات
۸ سال بود رئیسس جمهور اصلاحات
بعد او جامعه شد دچار اختلالات
آن شهره در شهر به مساحمه
قائل به توسعه بی مقابله
آن کاشف میکروب خودسری
با صفا بودی در باطن دلبری
آن نماد تغییر و تحول
نبود مدنیت در جامعه اش تخیل
آن خالق انجمن بارانی
نداشتند هیچ کدام حتی مازاراتی
آن شیک پوش با عبا
آن زاهد بی ریا
آن سید خوش پوش و فاطمی «سید محمد خاتمی» رضی اله عنه،چون زاده شد سفره ای بسیط بگسترانیدند مردمانی از اطراف و اکناف حول آن گرد آمدی نه به جهت خوراک،که گفت و گو طعام لذیذ این خوان پرنعمت بودی.کسان از خوراک سیری نداشتی سائلی بپرسید:بساط این سفره کی پایان شدی؟حکیمی از میان جمع بگفتا :در این سرا هشت سال گشوده بودی،مردمان از رعیت و حاکم در میان آمدی و چنان در هم شدی از برای معاشرت و مباحثه که کس را یارای باز شناختن ایشان نبودی.آرامش همه جا حکمفرما بودی،زندگی ها به سهولت گذشتی.زپس این آسایش اما روزگار سختی پدیدار شدی.چنان درد و رنج جماعت را بگرفتی که در یادها سراغ گذشته نمودی و لذت ببردی.ایشان را چنین بودی تا روزنه هایی از امید بر ایشان باز شدی خوب که تدبیر نمودی به خود آمدی و عزم راسخ نمودی بر این سبیل که قدر بنهادی بر «این خوان پر نعمت».
گویند از مال و منال دنیا چیزی نیندوختی ،نه خود که آباء و اجدادت چنان بودی که قوت به سد جوع طلب نمودی.فلذا زندگی و امورات به سختی گذشتی و ایشان خود از این محنت و رنج حظ وافر ببردی و هرچند اطرافیان بیازردی،لیک به صرافت قدر بنهادی و در این طریقت ملازمت و مداومت بداشتی و نیک بدانستی که کسان از این منفذ چنان ضربه خوردی که توان استادن دوباره نداشتی.
سید به شهر و دیار که نیک شهره شدی قد علم نمودی و جلای دیار نمودی زیر اعتلای وطن که دیار نیز جزیی از وطن بودی و وطن را نیک سرا بدانستی سالیان که در خدمت شهر و دیار بودی و تجربت اندوختی به خلعت وزارت رسیدی مشکلات وطن در «عدم توسعه یافتگی» بدیدی،بر این مهم تصمیم بساختی و قد برافراشتی در مبارزه با این عدم،قدر و منزلت بیافتی .بر حل معضلات و مشکلات مخالفان ساز خویش کوک نمودی و هر دم نفسی بساختی و هر نفس تا فرو برفتی و برآمدی،بسان دست انداز بلدیه بودی که اصطکاک ایجاد نمودی .گویند در زمامداری راند اول ،شمارگان مطبوعه در کشور از مرز دو هزار هزار گذشتی که این خود یک رکورد بودی و مخالفان را یارای تماشا نبودی در دم تیغ بر کشیدی شبانه ۴۰ تن از ایشان چون چهارپایان ذبح نمودی تا نفس دیگران نیز به شماره افتادی و اینچنین بودی «فضای مطبوعات» او را در این دور.نیک وزیری بودی دّر افشان و دّروجود.از فضلای قوم بودی و از ادبای دهر،در هر سرا و مجلس وارد شدی از متانت و وزانت و علم و عملش ،از سحر کلامش و جادوی نگاهش،مخالفان تیغ در قفا نمودی ،صم بکم،انگشت تحیر برافراشتی و یارای هیچ کلامی نبودی.حیف و صد حیف عمر وزارتش از دید ملازمان و مجالسان بسیار کوتاه بودی و آفتاب تدبیر ایشان در بساط فرهنگ و هنر رو به نیستی و زوال و او نیز بسان ۴۰ تن که ذکرش برفتی از دور خارج گشتی و از اسب پیاده.
آورده اند سید چون به دانشگاه فلورانس به جهت ایراد خطابه وارد شدی از فرط غنای کلامش و از ژرفای فهم و بیانش،حاضرین سر در جیب حیرت فرو بردی و دست ها برافراشتی و ناچار به تحسین شدی و ساعاتی چند برایشان کف زدی و هلهله نمودی و چون از این مکان دور شدی به دعوت شیراک لبیک گفتی و به دیدارش دق الباب نمودی کاخ ریاست جمهوری فرانسه را،ژاک در خود هیچ دلهره نداشتی چرا که مصمم بودی و پر مدعی،لیک اشتیاق فراوان بداشتی از بر دیدار سید،که این رخداد خود بی نظیر بودی فلذا به تاخت از اندرئنی به در شدی و سید در آغوش کشیدی.ابواب فتو گراف نیز قدر بنهادی و فریم فراوان بگرفتی از برخورد ژاک و سید.اما نیک عیان بودی خم ابرو به رخ ژاک.حین وداع گویی احساس نگرانی و دلهره داشتی چرا که ایشان دریافتی،سید با خویش سلاح داشتی که نه مخوف بودی بل اسباب صلح و دوستی «گفت و گوی تمدن ها»
زپس او گویند حکمرانی بیامد که از اسلاف خویش هیچ نداشتی و هر آنچه ایشان کاشتی به ساعتی از شبانه روز در باد سپردی.آن هم از بهر کین،چوب حراج زدی بر هر آنچه بودی.خزانه را خالی نمودی چون ذهن خویش و از بر قوت روزانه به رعیت بدادی .رعیت را نیک بیامدی و ایشان این عمل تداوم بدادی و این تنها یادگارش نبودی برای اخلاف که یادگاران بی شماری تا قرن ها در این سرزمین از ایشان بماندی و نیک تاریخ قاضی بودی بر ایشان.این خلف ناخلف اما تیغ اول بر سید و یاران کشیدی ،چنان تیزی بر ایشان بود که به ناچار به «بنیاد باران»پناه بردی .گ.یند سلطان محمود هرچه از بهار بگفتی،لیک تاب دیدن ابر و باران نداشتی و این بنیاد از بیخ و بن ببریدی و ایشان را متفرق نمودی .جمعی را به تفرجگاه اوین ببردی و جمعی دورتر و جماعتی خیلی دورتر.تا خویش به زعم خود از گزند ایشان محفوظ بماندی.سلطان حکومتش که به نیمه رسیدی روزگار مردم تلخ نمودی و مدام در سور دمیدی«بگم – بگم» و لاجرم هر چه بر زبان بیامدی بی تدبیر و تدبر خارج شدی و اینچنین روزگار به سر شدی به فلاکت و کاش این سر شدن با سرریز شدن جان همراه بودی و ایام بر سید و اطرافیان بگذشتی و لیک نگذشتی از سر.مکافات سلطان و چاهی سبز شدی در مسیر ایشان و در مظان اتهام واژه ای غریب به نام «فتنه» درون چاه بیافتادی و گویی بسان بازی فوتبال ،اندرون محوطه جریمه خودی با تیمی از مصدوم و محروم گرد آمدی و حریف با تمام توان ضربات بی شمار و سهمگین وارد نمودی.هرچند عمر سلطان محمود به سر شدی لیک سنگ از چاه برون نشدی و عقلا هنوز گرد چاه و سید برای سلطان حسن بسان تیغ در گلو بودی که نه فرو برفتی و نه یارای خارج نمودن آن بودی .البته هنوز روزنه ای از امید بودی چرا که :
گر بر سر کار بود یک ذره تدبر هیچ خاطری نگردد از امید تکدر