خبر پارسی – فرزاد صدری – نیمه شب است . صدای دینگ واتساپ چشمان نیمه بازم را کاملا باز می کند!پیامی از یک دوست است.یک همراه و همنفس.پیامش توام با فیلمی است که قلبم را نشانه می رود! وقتی اطمینان حاصل می کند فیلم را دیده ام به آرامش دعوتم می کند!بی اختیار یاد شبی در غربت می افتم که با چشمانی بسته به شانه هایم دست زد و خواست که آرام شود!چشمان من هم بسته بود.کورمال کورمال مسیری طی می کردیم که نتیجه عاشقی هایمان بود. یاد گزارش هایش افتادم. پشت چشمانم خیس شد،اما زور باز کردنش را نداشتم! می دانستم اوست.صدای پایش برایم آشنا بود!او اما اطمینان نداشت من باشم!راه بلد به ما اجازه صحبت نمی داد و من نگران دوست خبرنگارم بودم که در وجود من تردید داشت! دل به دریا زدم و گفتم:نمی شود زیر پایمان را نگاه کنیم! راه بلد گفت:صحبت کردن ممنوع! دوستم شانه ام را نیشگون گرفت که یعنی شناختمت! با چشمان بسته هم می شد خنده را بر پهنای صورتش حس کرد!
هنوز در این خاطره غوطه می خوردم که بار دیگر صدای دینگ واتساپ مرا به خود آورد! پیام داده بود: فیلم را دیدی؟مراقب باش!بی گدار به آب نزن.ممکن است هدف بعدی ما شویم اما نه پوسترمان که مغزمان! پاسخ دادم: شلیکی که به آن پوستر شد به قلبم نشست.کاش گلوله هایشان به مغزم می خورد تا درد قلبم را حس نکنم!
صبح روز بعد صدای شکستن قلبم را همه شهر شنید و مسئوولی احضارم کرد و پرسید:چرا با ما هماهنگ نیستید؟!چرا بی مشورت ما دست به قلم می برید! کم مانده بود بگوید:چرا بی اجازه ما قلبتان شکست!
نمی دانستم برای آرام کردن قلب خود هم باید اجازه بگیریم!پاسخ دادم:خبرگزاری دولت نیستم و برای انتشار خبرم با هیچ مقام دولتی هماهنگ نمی شوم!یک روز بعد مسئوول بالاتری احضارم کرد و گفت: آیا منِ مسئوول همه حرفی را می زنم؟پاسخ دادم طبیعتا نه.گفت :آفرین!پس شمای خبرنگار هم نباید همه چیز را بنویسی! گفتم :خاتمی همه چیز ماست!خط قرمز ماست!شلیک به او شلیک به قلب ماست…پاسخ داد :آیا در کشورهای عربی رسانه ها مجاز هستند هر چیزی را بنویسند؟!گفتم : جناب مسئوول ما انقلاب کردیم که کشورهای عربی نباشیم!
…بحث بالا گرفت آقای مسئوول گفت:از صبح ۳۰ تلفن داشته ام که با یادداشتت در خبر پارسی آرامش شهررا به هم ریخته ای؟!پاسخ دادم: آرامش شهر را اصحاب تفنگ به هم می ریزند نه اصحاب قلم!
بحث باز هم بالا گرفت و من از توتمم از قلمم دفاع کردم.…وقت خداحافظی رسید،جناب مسئوول مرا تا دم در مشایعت کرد و گفت:مراقب خودتان باشید شما زن و بچه دارید!
نگاهی به صورتش انداختم.خوب که به او نگاه کردم نه تدبیر در چهره اش هویدا بود و نه امید از آن می بارید! پاک ناامید شدم.مدیر دولت تدبیر باشی و از نقد خشونت گلایه کنی؟!دریغا…
…پشت فرمان خودروی پرایدم نشسته ام که به برکت دولت مهرورز سرمایه ۲۱ میلیون تومانی برایم شده است!تلفن همراهم زنگ می خورد.صدای دوست خبرنگارم را می شنوم که عازم پابوسی آقا امام رضا است(ع). می گوید:نگران احوالت بودم،مشکل خاصی نداری؟گفتم :ساعتی پیش یک مسئوول ارشد شهر شیراز از سر دلسوزی!نصیحتم کرد که مراقب خودم باشم و من تازه فهمیدم که برای تو تنها عزیز نیستم.آقای مسئوول هم نگرانم است و از من می خواهد مراقب خودم باشم! دوست خبرنگارم آن سوی خط خنده تلخی می کند و می گوید:
من مست و تو دیوانه
ما را که برد خانه …..
سعید نظری عزیز زیارت قبول.روزت مبارک.اینجا چقدر سبز است جای تو،جای علی نظام الملکی،جای صمد ابراهیمی عزیز و جای ….با این وجود من هم در مراسم روز خبرنگار غایب بودم از تدبیر دولت امید بود البته! مراسم هم پخش مستقیم نداشت که در گوشه دنج خانه اجاره ایم از سیمای استانی ببینمش با این همه دیشب را تنها نبودم که مهدی سوداگران عزیز جای هردویمان را در مراسم سبز کرد و گفت: دلگیرم که امروز فرزاد صدری ها و سعید نظری ها در جمع ما نیستند…
سعید جان دیشب مراسم روز خبرنگار کلاس معرفت بود برای بی معرفت ها…