*چند سوال “خودمانی” از خودمان! /ملتی پر از تناقض؟!
سردبیر
خبر پارسی – مستانه مرتب – ایرانی هستم اما ایرانی ها را درست نمی شناسم.برایم اسرار آمیز و پر از تناقضند.
با ملل مختلفی آشنا شدم که پس از مدتی به راحتی می شد آنها را شناخت،یکی گیاه خوار بود و همبرگر نمی خورد،دیگری سیک بود و موهایش را کوتاه نمی کرد،آن یکی بی مذهب بود و طبیعتا به کلیسا نمی رفت و خلاصه ی کلام اینکه هر کس مطابق تفکرش رفتار می کرد،جز جماعت هموطن خودم. بی انصافی و سیاه نمایی نمی کنم اما تناقض شدید در جامعه ی ما غیر قابل انکار است.یکی نیمه برهنه است اما حاجیه خانم!دیگری شرابخوار اما روزه دار! آقای حاجی معتمد بازار عاشورا زیر علم امام حسین سینه می زند اما در مجالس رقص هم سنگ تمام می گذارد و هنرمند قابلی است!اینها همه تناقض است و حتی اگر از کنارشان به این بهانه بگذریم که اعتقادات شخصی است اما قطعا این افراد در جامعه هم دوگانگی رفتار دارند و از رفتارهای متناقض اجتماعی و آسیب هایش نمی توان بی توجه گذشت.هدف من نویسنده هم از طرح این موضوع نه نقد و بررسی و آسیب شناسی، بلکه فقط طرح سوال و فکر کردن به جواب آنهاست.تا به حال از شعار دادن و تئوری و پند و سرکوب و سایر روش ها، نتیجه ی مطلوبی به فرهنگمان نرسیده،شاید با پرسش و پاسخ و تفکر به هدف قدمی نزدیکتر شویم.
-از روحیه ی تاریخ محورمان می پرسم،و فرهنگی که به آن می بالیم،تا حالا آیا فکر کرده ایم چرا فقط به گذشته چسبیده ایم و رهایش نمی کنیم؟چرا اسکندر و چنگیز و عرب و افغان را بخاطر یورش به کشورمان سزاوار هر دشنامی می دانیم اما نادر و خشایار شاه و شاپور ذوالاکتاف و سایر پادشاهانمان که به سرزمین های دیگر حمله و کشورگشایی و غارت می کردند،فاتحان کبیر می دانیم؟چرا تکلیف ما با اعتقادمان روشن نیست که بالاخره تاراج کشورهای دیگر صحیح است یا خیر؟چرا در رسانه ها و تعاملات بین المللی و حتی در برخورد با توریست ها اصرار داریم ثابت کنیم صلح طلب هستیم اما به جای افتخار به ابن سینا و رازی و خیام و فارابی به پادشاهانی مفتخریم که فقط در حال لشکرکشی و کشتار و غارت بوده اند و هزار توجیه برای کارهایشان می آوریم؟چرا شعار ضد نژادپرستی می دهیم اما همه ی کشورهای اطراف خود را با عناوین ناشایست تحقیر می کنیم و با همه درگیر هستیم؟وقتی می شنوم برخی آریایی های عزیز با غرور می گویند الماس روی تاج ملکه انگلستان متعلق به نادر شاه افشار است،خنده ام می گیرد و می گویم آیا این همان جواهری نیست که نادر از تاراج هندوستان به ایران آورد؟
-روحیه انسانی و انسان دوستانه ما هم درگیر تناقض است و کلا کمک به دیگران برایمان شبیه نوعی قرارداد است.وقتی در جام جهانی از تیم بوسنی باختیم،بسیاری هموطنان گفتند:حیف از آن شیر خشک ها و کمک هایی که در جنگ با صربستان به شما کردیم! اما وقتی تیم والیبال ما همه را مقتدرانه شکست می دهد هیچ ارتباطی به کمک های بشردوستانه آن کشورها به زلزله بم و گیلان ندارد!چرا نداشتن ظرفیت شکست باید شخصیت ما را تا این حد دوگانه کند؟
–چرا ما باید اعتقادات صحیح ایرانی،مذهبی و فرهنگی خودمان را کنار بگذاریم و بچسبیم به خرافات مدرن و یا اعتقادات کپک زده ی کشورهای دیگر که خودشان کنار گذاشته اند و تفاله اش را به ما صادر کرده اند؟نمونه اش همین طالع بینی چینی و هندی و غیره و ذالک است که متولدین یک ماه یا سال خاص از ازل تا ابد را شبیه هم می داند و جوان مثلا مدرن ما سرنوشتش را در آن جستجو می کند!
–تناقضات مذهبی ما هم بی شمار است.چه بسیار کسانی که هنوز نمی دانند نماز بخوانند یا نه،و یا حتی کجا باید نماز بخوانند و کجا لازم نیست که انجامش دهند!حتی اگر قوانین کشور را در نظر نگیریم،هنوز در محافل خصوصی هم بسیاری از زنان ما در ارتباط با پوشش خود درگیرند و لباسشان با سلیقه ی اشخاص مخاطب تغییر می کند. اگر به رفتارها و پوشش های آقایان و خانم ها از زیارتگاه ها و مجالس خانوادگی گرفته تا آنتالیا و تایلند و دوبی نگاه کنیم با یک دگردیسی کامل مواجه می شویم که حکایت از دوگانگی شدید شخصیتی دارد.با این مخالف نیستیم که هر مکان لباسی دارد اما تفاوت هایی که نشان از تناقض در اعتقادات را بدهد مورد تایید نیست و این چنین تضادی در یک فرد طبیعی نمی گنجد. آدم های معتقد به جهان دیگر و روز حساب چه بسیار مشغول انجام گناهانی هستند که آنرا مستوجب عذاب های آتشین می دانند و از آن سو چه بسیار دیده ایم آنهایی که به زندگی پس از مرگ اعتقاد ندارند و می گویند پس از مرگ فقط تبدیل به خاک می شویم و دیگر هیچ، پس از شنیدن نام یک مرحوم یا خبر فوت می گویند:روحش شاد،خدا رحمتش کند! وقتی به زندگی پس از مرگ معتقد نیستند،مغفرت و طلب شادی روح چه معنایی دارد جز تناقض در افکاری که ادعایش را دارند؟
– هنوز جامعه ما دچار این تناقض است که ازدواج به شیوه سنتی بهتر است یا مدرن و با شناخت قبلی،ازدواج فامیلی خوب است یا وصلت با غریبه،اصلا خود ازدواج خوب است یا نه و چرا هر دو گروه متاهل و مجرد ناراضی هستند؟
-شعار دموکراسی و احترام به مخالف این مردم را باید باور کرد یا وجود آن دیکتاتور درون که برای شکست مخالف یا رقیب و رسیدن به هدف از هر سلاح غیر اخلاقی استفاده می کند؟ آیا منتقدان رانندگی که البته شامل اکثریت جامعه می شوند،خودشان رانندگی خوبی دارند؟آیا رانندگان متخلف خیابان های ما ایرانی نیستند و کالاهای وارداتی اند؟
-چرا فیلم ها و سریال هایی که مثل کالاهای فرهنگی وارد کشور می شوند و یا از ماهواره پخش می گردند،جدی گرفته نمی شوند؟عادی نشان دادن مسائلی مثل خیانت،روابط عاطفی مثلثی و داشتن فرزند بدون ازدواج بر بدنه ی اخلاقی جامعه ما خراش می اندازد و با وجودی که در فرهنگ ما پذیرفته شده نیست اما می تواند تناقض و آوارگی تفکر بیافریند.سوال اینجاست که چاره ی کار چیست؟پارازیت ها و تهدید سلامت مردم؟یا بالا رفتن از دیوارها و جمع کردن دیش های ماهواره؟ و یا همچنان تولید فیلم و سریال هایی که با ذائقه جامعه ما هماهنگ نیست و مردم را به سمت بسیاری تولیدات دیگر کشورها که با فرهنگمان همسو نیست سوق می دهد؟
– طبق نظریه جامعه شناسان، زنان ما بیش از مردان دچار تناقض هستند.شاید اولین دلیلش این باشد که در جامعه ایران جایگاه بانوان توسط آقایان تعیین می شود و این صد در صد تناقض آفرین است چون احتمالا آن چه انتخاب خودشان نیست با آن چه که می خواهند متفاوت است.بسیاری از زنان ما به ازدواج و آوردن فرزند نمی اندیشند و مثل غریزه یا وظیفه آن را انجام می دهند در حالی که شاید این انتخاب ها در ظاهر کاملا اختیاری به نظر بیاید،پس از مدتی او را دچار درگیری های ذهنی و تناقض می کند چون بی هدف و تامل نشده است.اما باز هم به اقتضای جامعه که همیشه او را صبور می خواهد سکوت می کند. ریشه کنی این تناقض ها که البته فقط با فرهنگسازی میسر است به عهده چه اشخاصی است؟
– چرا ما یکی را دوست داریم اما دیگری را برای ازدواج انتخاب می کنیم؟به رشته ای علاقمندیم اما در رشته ای دیگر به تحصیل ادامه می دهیم؟ در مباحثه ها برای پیشرفت و ترقی آلمان و ژاپن زا مثال می زنیم که در طول شصت سال به اوج علم و صنعت رسیدند اما برای عدم پیشرفت خودمان هنوز به حمله مغول و عرب و افغان گیر می دهیم و آسمان و ریسمان می بافیم؟چرا با وجودی که دم از دوستی و اتحاد ملی می زنیم همیشه در کار گروهی رنج می بریم؟چرا ادعای آزادگی و خلاقیت داریم و در پیدایش همه فرهنگ ها و مکاتب و اختراعات و اکتشافات دنیا خود را دخیل و پایه گذار می دانیم اما از آن طرف با جو زدگی و همرنگ جماعت شدن و خودباختگی ریشه خلاقیت و آزاد اندیشی را می خشکانیم؟ چرا آنهایی که ادعای نخبگی و اندیشه کمال گرا دارند بیشتر از مردم عادی با هم درگیرند؟چرا با وجودی که درفرهنگ ما عاشق “قهرمان” است و آن را می سازیم و بزرگ می کنیم،خودمان هم تخریبش می کنیم و به ذلت می کشانیمش؟چرا با ظاهر وطن پرستانه همیشه طلبکار وطن هستیم حال آنکه باید از خودمان بپرسیم که ما برای میهن چه کرده ایم؟چرا با همه ادعاهای رفاقت و تواضع و روراستی،با ظاهرگرایی و ژست گرایی برای سبقت گرفتن از دیگران و احترام خریدن تلاش مضاعف داریم؟ چه بر سرمان آمد که ضمیر ما اینقدر دچار دوگانگی و اشتباه شد؟شاید خدشه دار شدن ارزش هایی چون نوع دوستی،معنویت و عدالت اندکی به سایه سنگین تورم دو رقمی هم مربوط باشد اما دلیل اصلی تضادها و دوگانگی ها قطعا ضعف فرهنگی است و فاصله زیادی که بین گروه های فکری و گروههای سیاسی جامعه افتاده تاثیر بدتری بر این مهم داشته است. وقتی فارغ التحصیلان فلسفه یا علوم سیاسی دانشگاه امام صادق و دانشگاه تهران فاز فکری شان زمین تا آسمان فرق می کند،چگونه این جامعه در علوم انسانی دچار تناقض نشود؟گویا این کشور به دریایی می ماند با هزاران جزیره ی فکری و فلسفی و مردم آوارگان این جزیره ها و سرگردان بر آب دریاها….
– و اما سوال آخر…این همه ساختار اشتباه و تناقض در فرهنگ ما آیا می تواند غیر عمد و تصادفی باشد؟