شاعر خوب، شعر بد!/سیروس نوذری : اولویت، سواد شاعر نیست!/کارگاه شعر در شیراز افسانه است/جامعه بی طراوت،شعرش بی طروات است/شعر سپید پس از شاملو رکود داشت
سردبیر
خبر پارسی – مستانه مرتب – بر خلاف بسیاری از اهالی ادبیات،سیروس نوذری به سبک خودش فکر می کند و می نویسد…جایی از او خواندم که نه روزنامه می خواند و نه اخبار گوش می دهد. اخبار را از دیگران می شنود و می گوید: قضاوت من بر اساس عینیت است! شعر را خوب می شناسد و ما هم به این بهانه از دریچه چشمان او به شعر امروز و حاشیه هایش نگاهی انداخته ایم….
*این روزها فراوان می شنویم که شعر دچار رکود و یا حتی پسرفت شده،برخی دیگر هم معتقدند که چنین نیست و سلیقه ی ادبیات و شعر تغییر کرده،شما چه اعتقادی دارید؟
به نظر من هم شعر رو به افول است.متاسفانه بعد از دهه چهل و پنجاه شاعر بزرگ و تاثیرگذار نداشتیم. البته برخی توانستند با اهرم تبلیغات و کمک رسانه های داخلی و خارجی به شهرت برسند اما یقین بدانید ماندگار نخواهند بود و بزرگ شدن در BBC یا VOA و یا رسانه های خودمان در برنامه هایی که عمدتا رپرتاژ آگهی است در قضاوت زمان محکوم به فراموشی است.
حرف من این نیست که پس از دهه پنجاه هیچ جریان جدیدی شکل نگرفت،خیلی ها خواستند مسیر جدیدی به شعر اضافه کنند اما به دلیل کم لطفی و یا حتی سلیقه جریانات مخالف و سرکوب، کمرنگ شدند.به عنوان مثال “قاسم آهنین جان” عالی است،اما هنوز به حق و جایگاهش نرسیده.این افول را نباید فقط از چشم مسئولان دید.خود اهالی شعر و ادب هم به یکدیگر ضربه می زنند و روش های ضد فرهنگی خودشان را دارند!متاسفانه از این باندبازی ها و جبهه گیری ها بیشترین لطمه را “شعر” می خورد.”شاپور بنیاد” و “بیژن جلالی” به شکل اتفاقی کنار گذاشته نشدند.
بعضی ها مثل “سید علی صالحی” راحت کتاب چاپ می کنند اما آثار برخی دیگر در گرفتاری ممیزی ها خاک می خورد.جریانات روشنفکر و نوگرا نادیده گرفته می شوند و یک شاعر جوان سی ساله را به عنوان نماینده شعر ایران به فرانسه می فرستند چون اولویت، سواد شاعر نیست! از این اتفاقات ضربه زننده بسیار داریم.
شما نقش رسانه ها را برای یاری به شعر تا چه حد موثر می بینید؟
کمرنگ است و منصف هم نیست!رسانه فقط می تواند شاعر بزرگ را معرفی کند،شعر را به جامعه بشناساند اما نمی تواند شاعر بزرگ بیافریند!رسانه باید بی طرف،دلسوز و کارشناس باشد. یکی دو بار اتفاقی برنامه ای بنام “قند پهلو” دیدم که ظاهرا در زمینه شعر طنز بود اما جای طنزپردازان واقعی در آن خالی بود و بیشتر به یک برنامه جوک و ابتذال شبیه بود! این نتیجه ی گزینشی و غیر کارشناسانه عمل کردن است. با این روال پیکر شعر هر روز زخم می خورد.
*روز به روز بر تعداد شاعرها در جامعه ادبی اضافه می شود،برخی اعتقاد دارند پایین آمدن کیفیت شعر،به دلیل بالا رفتن کمیت شاعرهاست مخصوصا شاعران شعر سپید،شما این پدیده را خوب می دانید یا بد؟
من این قضیه را بد نمی بینم، این نشان می دهد شعر اهمیتش را از دست نداده. هیچ کشوری در جهان به اندازه ایران شاعر ندارد که دلایل این امر متفاوت است. اول اینکه شعر در کشور ما پیشینه ی تاریخی دارد و محبوب ترین هنر است. دوم اینکه هزینه ندارد و ابزارش فقط قلم و کاغذ است! سوم اینکه به لحاظ ساختار آسان تر از بقیه هنرها به نظر می آید و همه فکر می کنند می توانند شعر بگویند، مخصوصا سپید.
شعر نو و سپید برگرفته از ادبیات غرب است اما شعر غرب ساختار مشخص دارد. ما به هر چه وزن نداشته باشد می گوییم سپید!نیما یوشیج، صادق هدایت و احمد شاملو با پشتوانه مطالعات فراوان و آشنایی با زبان های خارجی توانستند با سنتز ادبیات کلاسیک ایرانی و مدرن غرب فضای ادبیات را تغییر دهند.شاملو تعابیر جدیدی از عشق، آزادی و شادی به شعر افزود. مفهوم آزادی نه به معنای آزادگی که یک ویژگی فردی است، بلکه به معنای آزادی های غربی و مطرح شدن حقوق مدرن اجتماعی. زن در شعر شاملو دیگر وسیله ی معاشقه مرد نیست،بلکه به عنوان یک انسان که مظهر عشق است ظهور می کند.این ها همه را یک نفر به شعر آورد اما متاسفانه بعد از شاملو هیچکس نتوانست بهتر از او سپید بگوید و این یعنی رکود!
*با این تفاسیر شما معتقدید سپید اصلا شعر ساده ای نیست و با این “ساده نویسی”ها که خیلی زیاد شده مخالفید؟
البته! بسیاری از اشعار سپید، ساده و بی هویت و بی اندیشه هستند.بسیاری دیگر نثر هستند یا پاراگراف هایی که سطربندی شده است.در انبوه بی هویتی، زبان شعر گم می شود و این مطلبی است که شاعران ما متوجه نیستند. جای خالی فلسفه در اشعار گذشته و حتی ساده نویسی ها ی کنونی موج می زند.شاعران امروز به زبان شعر خود نرسیده اند و جهان اندیشگانی خاص خودشان را ندارند!این باعث شده همه ی شعرها شبیه هم باشد.به قول احمد شاملو نیمی از تعهد شاعر به زبانی است که به کار می برد!متاسفانه همه می خواهند بدون زحمت شاعر شوند و این غیرممکن است.شاعر باید زحمت بکشد،خون دل بخورد،مطالعه کند،بنویسد و هوش سرشار داشته باشد.
*آموزش و پرورش و دانشگاه ها به عنوان مراکز علمی-آموزشی و از سوی دیگر انجمن ها و کارگاه ها چقدر می توانند در پیشرفت ادبیات و شعر تاثیر داشته باشند؟
متاسفانه اهمیت ادبیات به فراموشی سپرده شده.ما برای علاقمند کردن دانش آموزان به فیزیک و شیمی هم باید کتاب ها را با ادبیاتی قوی بنویسیم تا علاقمند شوند، اما می بینیم حتی کتاب های ادبیات هم پر از اشکال است. آیا اصلا تقویت ادبیات در همه ی رشته ها در دستور کار مسئولین هست و یا به آن اندیشیده اند؟ یا حتی تخصصش را دارند؟تمام واژه های کتاب های ما یا عربی است،یا غربی یا جعلی! کدامیک از مدیران ما دغدغه ی ادبیات دارند؟در مدارس از ساعات کلاس ادبیات و هنر و ورزش که سلامت فرهنگ و جسم و روح در گرو آن است خرج ریاضی و علوم می کنند.انجمن ها هم نظم و قدرت و حتی گاهی سواد کافی برای آموزش ندارند. کارگاه شعر در شیراز افسانه است. دانشجویان رشته کارشناسی ادبیات فقط دو واحد شعر معاصر می خوانند!این ها ریشه ی ادبیات را ضعیف می کند. اما نکته مهم این است که دانشگاه و انجمن، شاعر نمی تواند بسازد!دانشگاه کارشناس ادبیات تربیت می کند مثل دکتر شفیعی کدکنی و دکتر رستگار فسایی.شاعر و شعر از درون جامعه می جوشد. متاسفانه فضای جامعه برای رشد شعر باز نیست،فضای خلاقیت باز نیست!نه تنها در زمینه شعر بلکه در تمامی دانش ها ما شخصیت خلاق کم داریم. با این ساختار کنونی و کمبود تحلیل و آسیب شناسی،بهبودِ وضعیت شعر، رویایی بیش نیست!مسئولین طرفدار ادبیات سنتی هستند.همیشه برای غزل و دو بیتی و رباعی تبلیغ می شود اما برای نگاه مدرن و شعر مدرن،هرگز! ذهن مردم ما هم تنبل و سنتی است و وابسته به عادات گذشته. جامعه هنوز به تفکر مدرن نرسیده،در نتیجه هر چیز نو را پس می زند!اما وقتی هم می خواهد حرف تازه ای بزند چون پشتوانه و سواد لازم را ندارد نتیجه اش می شود ساده نویسی!
*علت عدم طراوت و نبود حرف تازه در شعر امروز ما چیست؟
وقتی در جامعه ی ما طراوت وجود ندارد،چرا توقع دارید شعر طراوت داشته باشد؟شعر چیزی جدا از آنچه در زندگی اتفاق می افتد نیست.وقتی هیچ حرکت جدیدی در آموزش ها و کلیت فرهنگ جامعه اتفاق نمی افتد شعر هم حرکت نمی کند!
*صحبت از مدرنیته شد،آیا با واردات ادبیات مثل اتفاقی که در زمان نیما افتاد موافقید؟
مدرنیته ی هر جامعه، خاص خودش است و فرمول های خودش را دارد.کپی هیچوقت برابر اصل نیست!لزوم رسیدن به مدرنیته گذشتن از راه های رفته شده و آوردن راه های جدید است.متاسفانه بیشتر مدعیان نوگرایی دچار خودباختگی و تقلید از غرب آن هم در ظواهر امر هستند.ادا در آوردن شعر و ادبیات ما را پیش نمی برد.نیما ادبیات کلاسیک و داشته های خودمان را مدرن کرد و البته مواردی هم به آن افزود که در جامعه ما توان رشد داشت.جامعه باید مدرن شود تا ادبیات و سایر علوم ما هم بتوانند تغییر کنند،در غیر این صورت واردات از آنها بیشتر از این به صلاح نیست.با این رویه من به آینده شعر ایران اصلا خوشبین نیستم.
*و علت این بدبینی چیست؟
امکان بروز شعر و رشد آن و آفرینش در این ساختار وجود ندارد و سرکوب هم می شود.
*با شعر سیاسی موافقید؟
اکثر شعرهای سیاسی تاریخ مصرف دارند و ماندگار نیستند.شعر سیاسی موفق آن است که از زمان خودش عبور کند و بتواند در آینده هم جایگاه داشته باشد.عارف قزوینی در زمان مشروطه و سیاوش کسرایی در دوران خود اشعار سیاسی پر سر و صدایی داشتند که اکنون هیچ مخاطبی ندارد.اما بعضی غزلیات سیاسی حافظ توانسته از گذر زمان عبور کند و با مردم معاصر ارتباط بگیرد.
شعر سیاسی سه وجه دارد:دفاع از یک اندیشه یا حزب خاص باشد،در تایید نظام حاکم سروده شود،بر علیه نظام حاکم باشد. من با هر سه حالت مخالفم.اما اگر شعر از این سه حالت بیرون برود دیگر سیاسی نیست و وارد حوزه ی اجتماعی شده که برخی به اشتباه آن را سیاسی می بینند.شعری که از فقر و تبعیض در جامعه بگوید سیاسی نیست.مفاهیمی مثل “عدالت” و “آزادی” جزء حقوق اجتماعی بشر هستند نه مفاهیم سیاسی! اگر شعرهای نیما،اخوان،فروغ و شاملو در این زمینه ماندگار شدند به دلیل پرداختن به مفاهیم بنیادی و نگاه اجتماعی به سیاست بود.شعرهای سیاسی معمولا سفارشی است. اما سرودن شعرهای سیاسی-اجتماعی هم تخصص می خواهد.
نادر نادر پور در شعر عاشقانه و غنا عالی است اما وقتی خواست به اصرار سیاسی بگوید،خراب کرد!مشیری هم همین طور. اما نرودا، ناظم حکمت، مایاکوفسکی و لورکا چون با سیاست پیوند خورده بودند از پس این اشعار به خوبی بر آمدند.
*شعر “اروتیک” را خیلی ها بی اخلاق می دانند و برخی می گویند باید از حفاظها عبور کرد و واقعیت ها را به شعر آورد…..
در ادبیات مبحثی داریم به نام نقد اخلاقی که هنر و ادبیات را بر مبنای مثبت و منفی نقد می کنیم و اثر را با شئونات جامعه می سنجیم اما این شیوه مطرود شده چون بسیاری مواقع پیشرفت در این زمینه ها رو در روی عرف های جامعه قرار می گیرد.مبحث اروتیسم مبحث تازه ای نیست و حتی در اشعار حافظ و سعدی هم وجود داشته است.شعری که از تمایلات جسمی می گوید. جایی که حافظ می گوید “دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق “بود و یا “با تو تا روز خفتنم هوس است”،یقین بدانید این اشعار اروتیک هستند و نمی توان آنها را به عرفان ربط داد.اما فردوسی یک شاعر کاملا اخلاق گرا و عرف پسند است. حال باید دید مخاطب دنبال شعر اخلاقی است یا خود شعر؟ شعر اروتیک می تواند هم در قالب عشق باشد و هم نباشد و صرفا به لذت های تن بپردازد. در ادبیات ما این نوع شعر هنوز غریب است و باید با ظرافت خاصی به آن پرداخته شود. فروغ،شاملو،نادرپور و مقداری هم اخوان در این زمینه توانستند آثار خوبی داشته باشند.اگر شاعر بتواند در قالب عشق به آن بپردازد و از پسش بر بیاید می تواند عالی باشد و یک لذت زیبا را بیافریند چون هدف هنر هم خلق لذت از طریق زیبایی است، اما اگر نتواند مبتذل و بی ارزش خواهد شد.
***
سیروس نوذری متولد دوم شهریور ۱۳۲۸ تهران و از سال ۱۳۵۳ ساکن شیراز است. از آثار او می توان به هزار سال عاشقی،آه تا ماه، برف بر داوودی های سفید،بنفش بنفش های جهان و درباره هایکو اشاره کرد.