خبر پارسی – فرزاد صدری – در تمام سال هایی که پرونده شهلا جاهد پس از قتل همسر ناصر محمد خانی در جریان بود،هیچ رسانه ای را ندیدم از «لاله سحرخیزان» همسر ناصر بنویسد و با این زن بی گناه همذات پنداری کند. شاید نوع شخصیت شهلا و جفایی که احیانا از عشقش دیده برای اهالی رسانه و حتی اهل هنر جذاب تر از داستان لاله بوده .هیچ کس اما ننوشت و یا نگفت که مرگ لاله مرگی تراژیک و تاسف برانگیز است. در «هم هوایی» اگرچه کارگردان در بروشور ارائه شده به تماشاگران می گوید:«ما به آدم های حاضر و غایب این نمایش نگریستیم.نه قاضی شدیم که حکمی صادر کنیم،نه جانب داری کردیم که مشفقانه دلسوزی کنیم ،نه نفی شان کردیم و نه قهرمان ساختیم.ما فقط به زندگی شان سرک کشیدیم». اما این گفته خلاف واقع است!پر واضح پیداست که در نمایش از عباس دوران تصویر یک قهرمان ارائه می شود که در جایی از نمایش از زبان همسر او می شنویم ۱۲۰ ماموریت در یک ماه! و سایر خصوصیاتی که از او تصویر می شود چیزی جز چهره یک قهرمان در نظر ما جلوه نمی کند و البته که بر خلاف نوشته یاد شده،در نمایش به آدم های غائب نگاه نمی شود نه به نامزد زن کوهنورد،نه به لاله همسر ناصر محمد خانی و نه به خود ناصر!آنچه که ما از نمایش برداشت کردیم همذات پنداری با این سه زن و قصه تنهائیشان بود، بویژه احساس همدردی با کسی که متهم به قتل است و همه شواهد نیز گواه بر این می داد که او قاتل است.شاید پرداختن با نگاهی متفاوت از آنچه که همه این سال ها به شهلا شده بود قصه را جذاب تر می کرد.شهلا از دریچه چشم لاله!
در هر حال سال ها پیش و شاید ساعتی پس از اعدام شهلا، یکی از دوستان روزنامه نگارم که شاهد صحنه اعدام بود،متنی احساسی برایم فرستاد و گفت با این وجود که در این داستان جانب لاله است اما می شود به شهلا نیز نگاهی دیگر داشت.او در این یاداشت سعی کرده بود که در نقش یک وکیل از شهلا جاهد حمایت کند.دوست روزنامه نگارم اما اجازه انتشار یاداشتش را به من نداد.برایش پاسخی فرستادم و سعی کردم در حد توانم از لاله دفاع کنم.متن این یاداشت را پس از سال ها به بهانه اجرای نمایش هم هوایی در شیراز منتشر می کنم.
برای چشم های شهلای لاله!
سلام دوست عزیز – نامه پر از احساست را خواندم مثل همیشه زیبا نوشته بودی – آن را چند بار خواندم و هزار بار فکر کردم – به لاله که گل های زندگی اش بی رحمانه پر پر شدند، بیش از شهلا و چشم های مستش فکر کردم ! به او که زندگی در وجودش جریان داشت و برای ناصر و پسر هایش نفس می کشید.
دوست خوبم! راستش نمی دانم لاله چه گناهی مرتکب شده بود که باید ۳۷ بار زخم تیز چاقو را حس می کرد تا نفسش بند بیاید!
دوستِ عزیز تا به حال فکر کرده ایم که پس از هر ضربه چاقو که بر تن نحیف لاله فرو می نشست،او به چه فکر می کرده؟به معصومیتش؟به سرنوشت تلخش؟به فرزندانش که چگونه پیکر غزق در خونش را می بینند یا به ناصر که فاصله آلمان تا تهران را چگونه تاب می آورد؟شاید هم خدا را به حرمت زبان روزه یک روز قبلش قسم می داده که از این حمله جان سالم به در برد!کسی چه می داند شاید در زیر ضربات مرگبار چاقو او به زندگی فکر می کرده به دوباره بودن با ناصر!راستی هیچ فکر کرده ای که لاله هم عاشق بود؟اگر شهلا عشقش را با چاقو فریاد می کشید،لاله عشقش را به ناصر زمزمه می کرد،نکند صدای بلند آن کسی را (مثلا شهلا) آزار دهد!
دوست روزنامه نگارم! لاله نه در تخیل خود که در واقعیت زندگی به ناصر عشق می ورزید و ثمره عشقش نیز ۲ پسر بود با هزاران آرزوی دور و دراز برایشان.در جایی خوانده بودم عاشق جدی است،اما عبوس نیست.شهلا در عشق خود به ناصراما جدی نبود،لبخند هم نمی زد و به زندگی سلام نمی داد که اگر می داد تصمیم بر قتل لاله نمی گرفت،که اگر می داد،آخرین نگاهش را به ناصر می دوخت نه بر چوبه دار و طناب آویزانش!
راستی هیچ فکر کرده ای در تمام این سال ها من و تو چند بار به فکر خانواده لاله بودیم؟کدام درد دل آنها را در تمام این سال ها شنیدیم و منتشر کردیم؟در عوض هی رفتیم سراغ شهلا و عشق خیالی اش تا قصه های هزار و یکشبش را باز نشر کنیم!کاش در تمام این سال ها یک بار و فقط یک بار لحظه ای را تصور می کردیم که لاله ملتمسانه از قاتل خود می خواست به او فرصت دهد،فرصت دهد تا برای بچه هایش مادری کند حتی اگر هزینه اش جدایی از ناصر باشد!
دوست خوبم! نه یک بار چندین و چند بار صحنه نزاع خونین شهلا و لاله را از جلوی چشمانت بگذران. یک طرف چشمانی شهلا ،خون طلب می کند و سوی دیگر ماجرا لاله ای پر پر می شود!صحنه تراژیکی است نه؟!لاله با چشم های شهلای خود از قاتلش طلب زندگی می کند و شهلا راز چشمانش را در نگاه های لاله جستجو می کند!اوج درام آنجاست که لاله خدا را فریاد می کشد و شهلا بی رحمانه ضربه می زند!
دوست عزیز شهلا واقعا دم از عشق می زد؟ عاشق بود واقعا؟کدام عاشق را دیده ای چاقو به دست بگیرد و طفلی را بی مادر کند؟ عربده و چاقو کشی آیا بخشی از عشقند یا منیت؟شهلا اگر عاشق بود فقط خود را نمی دید،دست کم تصویر فرزندان معشوقش یک لحظه رهایش نمی کرد،اما او فقط خود را دید، او فکر می کرد عاشق است اما عشق باید در وجود عاشق باشد، معشوق نه نیازی به ریختن خون دارد و نه قربانی می خواهد، که هیچ عاشقی سخن سخت به معشوق نگفت!
دوست خوبم! شهلا هیچ گاه نخواست بفهمد لاله هم حق دارد عاشق شود، شاید هم فهمیده بود اما صدای عشق بی آلایش او را نشنیده بود که گناه لاله همین سکوتش بود. او در چشم شهلا گناهکار بود چون چاقو به دست نداشت و فرزندانی را بی مادر نکرد! نه دوست عزیزم نه،جنس عشق لاله از نفرت نبود از دوست داشتن بود! لاله بلد نبود برای بدست آوردن عشق نقشه طراحی کند و پشت شوفاژ پنهان شود که او عشق را عین زندگی می دانست پر از امید و ایمان. او نمی خواست مثل شهلا ناامید باشد و نا امیدی اش را لجوجانه تبلیغ کند.
یادش بخیر اوایل دوران عقد،همسرم کتابی از نویسنده ای بزرگ به من هدیه داد .«یک عاشقانه آرام نادر ابراهیمی » را می گویم . جایی از کتاب نوشته بود: « به امید باز گردیم، قبل از آنکه ناامیدی نابودمان کند» و شهلا نتوانست یا نخواست به امید برگردد پس نابودی را انتخاب کرد؛مرگ را!
برادرم! امروز دیگر حرف های عاشقانه دلیل کافی برای عشق نیست که به قول همین نادر ابراهیمی که خدایش رحمت کند، « امرور برخی لطیف ترین آهنگ های عاشقانه را می نوازند، اما قلبشان تهی از هر شکلی از عشق است! شهلا حتی نواختن آهنگ های عاشقانه را نمی دانست که بهترین آهنگ عاشقانه اش صدای ضربات ریتمیک چاقو بر ۳۷ نقطه تن لاله بود!خب شاید بگویی عاشق یاغی است اما نویسنده یک عاشقانه آرام در کتاب خود می نویسد« یاغیان بزرگ نیز اصولی دارند » که هیچ یاغی ای طغیان نکرد مگر به ستم و به راستی ستم لاله چه بود، جز دوست داشتن؟!
نه دوست من نه! بر پیکر بی جان شهلا بر چوبه دار هیچ اشک نریختم که تصویر غرق به خون لاله چشمه اشکم را خشکانده بود!
راستی جایی حدیثی از رسول خدا (ص) خواندم که فرموده بود: « هر کس بر قتل مسلمانی کمک کند گرچه با یک حرف باشد، روز قیامت از رحمت خدا مایوس است » و البته شهلا حرف نزد، عمل کرد! او بی رحمانه زد، ۳۷ ضربه چاقو! و چه خوب است این حکم قصاص که اگر وجود نداشت، جان مردم بی گناه به خطر می افتاد و شهلا و شهلا ها احساس امنیت می کردند!
دوست من تو که روزنامه نگار هستی حتما به کشورهایی که حکم قصاص را برداشته اند نگاه کرده ای و متوجه آمار بالای قتل و جنایت در این کشورها شده ای. تو به من بگو، بگو چون، حرمت و کرامت انسان را از بین برده اند. و می دانی که اسلام برای جان انسان ها حرمت قائل است، پس نکشیم تا کشته نشویم!
دوست من باور کن قصاص اعدام برای ۳۷ ضربه چاقو بی رحمانه نبود!که شهلا دوست داشتنی نبود، عشق را نمی فهمید او عبوس بود، عاشق اما عبوس نیست لبخند می زند!
برادرت فرزاد