خبر پارسی – فرزاد صدری – سال ۶۸ وقتی سرانجام پس از چند روز بیماری در اوایل صبح صدای قرائت قرآن را تقریبا می شد از همه مساجد تهران شنید هنوز ملت باور نداشت که پیر فرزانه اش را از دست داده که کسی را گمان نبود بی او بماند.اخبار ۷ صبح که شروع شد و حیاتی بغض در گلو خواند: روح خدا به خدا پیوست همه یک ملت را در عزا و ماتم فروبردو انگار داغ همه تاریخ را یکجا دیدیم! آن روزها بست سالم نشده بود و من در تهران دانشجو بودم و مراسم روزهای اول ارتحال امام را حضور داشتم . در آن مراسم پوستری از طرف روزنامه کیهان باروبانی سیاه در میان ملت عزادار توزیع می شد که عبارت معروف حیاتی را بالای آن می شد دید.
پوستر یاد شده قطعا به تاریخ می پیوست و من حیفم آمد آن را برای یکی از نزدیکترین دوستانم که امام را عاشقانه دوست می داشت نفرستم. نامه ای جانکاه در سوگ امام پشت پوستر نوشتم و آن را برای همکلاسی چهار ساله دوره دبیرستان که حالا در اهواز خدمت می کرد ارسال کردم. چند روز بعد دوست یاد شده در پاسخ به نامه ام، نامه ای فرستاد که بی مناسبت ندیدم در سالروز ارتحال حضرت امام این نامه را منتشر کنم. همین جا برای شادی روح امام عزیزمان صلوات می فرستیم و آرزوی آزادی نزدیکترین یاران امام (ره) را داریم.
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت دوست عزیزم و ارجمندم جناب آقای فرزاد صدری سلام عرض می کنم و ارتحال جانگداز رهبر کبیر انقلاب،آفتاب معارف انسانی، امام خمینی را به منجی عالم و جنابعالی تسلیت عرض می کنم و امیدوارم که خداوند این خلع بزرگ را با الطاف خود جبران کند.
فرید جان(نامی که دوستان نزدیک و خانواده به آن صدایم می زنند) نامه گرانمایه شما را در تاریخ ۲۴ / ۳ / ۶۸ زیارت کردم و آن را همچون ضریح در آغوش گرفتم و اشک به پای آن ریختم. اشکی که در فراق یار از چشمان بی فروغم جاری می شد. حکیمان گویند: وقتی بدنیا آمدی همه خندان و تو گریان بودی. چنان زندگی کن که در فراقت همه گریان و تو خندان باشی. و امام ما چنین بود. او با لبخندی که از سر شوق لقا یار زده بود،رفت و ملت ایران و جهان با چشمان اشک بار و با دلی سرشار از درد و اندوه او را بدرقه کردند.
کار هر عاشق سرگشته در فراق یار چیزی نیست جز در کوی فراق یار خیمه زند تا که شاید روزی گذر یار بر آن دیار افتد. هر نسیمی را می بوید به امید اینکه بوی یار دهدو و هر پرنده ای را در آغوش می گیرد به امید اینکه بوی یار دهد. و هر پرنده ای را در آغوش می گیرد به این امید که از کوی یار امده باشد. و ما عاشق هستیم. عاشق پیر و مراد و راهنمای خود. پس ما نیز باید خیمه زنیم.
خبر ناگوار ارتحال امام چنان برای من غیر قابل هضم بود که ساعت ها دیوانه وار به اطراف می رفتم و باید چنین بود. زیرا شمع وجود من،نه شمع وجود همه رو به خاموشی زفته بود. ما در این محفل دل به آن نور شمع بسته بودیم. شعله آن شمع همچون قلب ما بود. و رقصیدن آن شعله تپش قلب ما.
او رفت ولی یاد او در قلب میلیون ها انسان ماند و میلیون ها انسان مردند و یاد آنها حتی در قلب یکی هم نماند. و چه زیباست این زندگی (زندگی در قلوب مردم) .
فرید جان از تمثال مبارک امام که برایم فرستادی خیلی متشکرم. و من نیز در مقابل این عکس را برایت ارسال می کنم.(این دوست عزیز درست مثل من نامه را پشت عکس امام نگارش کرده بود).
در ضمن تیپ تصمیم دارد جهت زیارت مرقد امام به تهران بیاید.تنها رسمی ها و افتخاری ها. البته مرا نیز به عنوان تشویقی به همراه آنها خواهند فرستاد.(شاید خودم قبول نکنم،زیرا عینکم شکسته و وضع روحیم آمادگی ندارد. به هر حال اگر آمدم و فرصتی شد،سری به تو می زنم).
به امید موفقیت روز افزون «سید سعید زینتی»۲۵ / ۳ /۶۸