خبر پارسی – مستانه مرتب – “کلاسیک” بودن یا به اصطلاح امروزی ها “با کلاس” بودن پدیده قدرتمندی است که نه تنها جامعه ی “جوان” بلکه “جهان” را مثل اسب افسار بسته در اختیار خود گرفته و آنچنان گسترده و تاثیر گزار است که به آیینی مقدس با پیروان بی شمار تبدیل شده و تجلی فرهنگ و مدرنیته به حساب می آید. اما سوال اینجاست که این واژه در معنای کلمه و کاربرد،آیا یکسان است؟ و اصلا برداشت مردم از کلاس چیست و شاخصه هایش کدام است؟شاید اگر این سوال را از صد نفر بپرسیم حتی بتوانیم صد جواب مختلف داشته باشیم.
با وجودی که کلاسیک بودن معنای اصولی بودن می دهد اما در جوامع امروزی بخصوص در خاورمیانه و کشور ما کاملا از مفهوم واقعی اش خارج شده و متاسفانه تبدیل به یک آفت فرهنگی و حتی آفت سلامت بخصوص در قشر جوان شده است. اولین معضلی که از کلاس-زدگی به چشم می آید، مادی گرایی، پول پرستی و تجمل است.معمولا آدم باکلاس همان آدم پولدار است که در یک محله باکلاس(بالاشهر) در یک خانه باکلاس(لوکس با وسایل گران) سوار بر یک ماشین با کلاس (آخرین مدل خدا تومنی) می شود وسایل شخصی اش همه از برندهای معروف(قیمتی) است و وقتش را در کارخانه یا شرکت معروف(سرمایه دار) و یا سفرهای خارجی(پرهزینه) می گذراند. اگر به تمام ملاک های کلاس در این تفکر رایج دقت کنیم هیچ چیز جز “پول” و در واقع پول پرستی نخواهید دید! این بلایی است که بر سر ما آمده و در جامعه ای که مادیات ملاک احترام و ارزش شود باید فاتحه ی معنویاتش را خواند!
مشکل بسار عمیق و دردناک دیگر معضلات اعتقادی و فرهنگی است. نمی دانم در اینکه دین و مکاتب الهی آهسته آهسته دارد نماد عقب افتادگی و بی کلاسی می شود چه افراد یا جریان هایی دخیل و مقصرند اما این فاجعه ی انکار ناپذیر دنیا را در بر گرفته و در جامعه ما هم رو به رشد است و متاسفانه مسئولین ما به ظاهر جامعه اکتفا کرده اند. چه بسیار در بین جوانان این جملات را می شنویم که: مذهب ریشه عقب افتادگی و مانع پیشرفت است و متعلق به گذشته های دور است که انسان قدرت اندیشه نداشت و یا دین من “انسانیت” است و …. سوال اینجاست که کدامین مذهب گفته انسان نباشید که انسانیت را در تقابل با دیانت قرار می دهند؟! و از آن بدتر اینکه درد کلاس بازی به اخلاق جامعه حمله کرده و تیشه به ریشه بسیاری از فضیلت هایمان می زند. خوردن آش و کله پاچه و دلمه و باقلوا چون غذاهای ایرانی هستند بی کلاس است اما پیتزا و لازانیا و بیف استروگانف و چیزکیک نماد باکلاسی است!حتی رفتن به رستوران بیشتر برای تفاخر است نه خوردن غذا در یک محل خاص. اگر جمله ای را از نویسندگان غرب نقل قول کنیم همه به به و چه چه می کنند اما اگر همین را از قول علمای خودمان بگوییم مورد بی توجهی و حتی دشمنی هم قرار می گیرد.
نوشیدن قهوه چون در کافه های غرب رایج تر است با کلاس تر از چای است! عمق فاجعه را ببینید که با این واژه معجزه گر می شود ذائقه نوشیدنی مردم را هم تغییر داد! البته که قهوه یک نوشیدنی دوست داشتنی است اما آن را برای لذت باید خورد، نه برای کلاس!
رابطه ی جنسی نماد کلاس و مدرنیته نیست اما متاسفانه دست افزاری شده برای سوء استفاده (و نه حتی غربی فکر کردن) که به نام کلاس در حال گسترش است آن هم با توجیه های عجیب و غریب که: تن خودم است و اختیارش را دارم یا میل جنسی اگر بد بود خدا آن را نمی آفرید! هدف از این گفته ها سرک کشیدن و یا نظر دادن در ارتباط با مسائل شخصی دیگران نیست، هدف گوشزد کردن سقوط اخلاقی است که دارد اتفاق می افتد و راه مقابله با آن انکار نیست که بسیاری مواقع از سوی برخی مسئولان می بینیم. شاید اگر بگوییم در کشور عزیز و اسلامی ما که صد البته انسان معتقد هم کم ندارد میهمانی هایی برگزار می شود که سکس دسته جمعی و یا همجنس بازی دارند به ذائقه ی هیچکس خوش نیاید اما حقیقت است.عادی شدن خیانت همسران، بی کلاس بودن باکرگی، افتخار به تعدد ارتباطات جنسی ،شرط بندی برای ارتباط گرفتن با جنس مخالف(متاهل یا مجرد بودنش فرقی نمی کند)،زیر سوال بردن فرهنگ ازدواج و…فجایعی است که در جامعه به نام کلاس و مدرنیته و آزاد اندیشی رو به رشد است. هیچ بشر خردمندی مخالف مدرنیته و آزاد اندیشی نیست اما نباید گذاشت که به بهانه آنها به ته دره سقوط کنیم.
زهر خطرناکی وارد رگ های جامعه شده که نامش “تظاهر” و دوری از خود واقعی مان است. شکی نیست که تغییر جزء خصلت های آدمی است و سلیقه آدم ها می بایست که در طول زمان تغییر کند اما کسب اعتماد به نفس از طریق پوشیدن لباسهای مارک دار ( و نه به هدف پوشیدن یک لباس با کیفیت) درد فرهنگی است! استعمال مشروب و سیگار و مخدر و قلیان که به شدت آمارش رو به افزایش است سلامت جامعه را به خطر می اندازد!متاسفانه شرقی ها بدون توجه به پشتوانه فرهنگی و تمدنشان آنقدر تحت تاثیر تحقیرهای غرب خود را باختند که امروزه هرکس غرب زده تر باشد با کلاس تر است! بسیاری از ما از مفهوم واقعی هر چیز، دور شده ایم ، حتی تحصیلات را نه برای پیشرفت خود و کشورمان بلکه برای گرفتن مدرک و فخر فروختن می خواهیم! آمار روز افزون جراحی های پلاستیک آن هم در افراد زیر سی سال دختران و پسران ما که در سن جوانی و زیبایی هستند، قطعا نه برای از بین بردن عیوب صورت بلکه برای کلاس بازی و زیبایی های جنون آمیز و بیمارگون است که خبر از یک سرطان فرهنگی می دهد، به راستی آیا نسل ایرانی آنقدر زشت و معیوب است که در آمار جراحی پلاستیک در دنیا رتبه اول را کسب کند؟!
میراث های فرهنگی ما مثل لهجه ها و لباسهای محلی، آیین ها و رسم های کهن به چه حکمی محکوم به بی کلاسی است؟ آیا مردم ما مثل گذشته به نوروز و اعیاد مذهبی اهمیت می دهند؟ چرا جغرافیای ما هم کلاس بندی شده و محل تولد و زندگی آبروی اجتماعی است و متولد تهران یا شیراز و خارج از کشور بودن نماد کلاس است؟ اگر عمیق تر بخواهیم ریشه یابی کنیم باید به پاسخ این سوال برسیم که چه بلایی بر سر فرهنگ ما آمده که افراد اینقدر دنبال گزینه های کلاس، هستند مخصوصا در مسائل غیر اخلاقی و ضد فرهنگی و پوچ و بی هدف هستند؟ چرا جامعه ی ما فکر رها ندارد و برای بدست آوردن لقب “باکلاس” اینقدر خود را معذب می کند و به خرج می اندازد؟ اگر هدف اینگونه افراد، غرب گرایی باشد که به بیراهه رفته اند چون اتفاقا غربی ها هر آنچه معذبشان کند از زندگی حذف می کنند و راحت هستند لذا خود را عذاب نمی دهند!
متاسفانه جامعه ما دچار تناقض فرهنگی شدید شده و آدم ها بدون اینکه بخواهند یا بدانند عوض شده اند و به سمتی رفته ایم که نه غربی هستیم و نه شرقی!در جامعه ای که خودباختگی حاکم شود خلاقیت می میرد و جایش را تقلیدهای کورکورانه و خطرناک می گیرد.متاسفانه این دیدگاه غلط، به جامعه فرهنگ و هنر ما هم کشیده شده و برخی شاعران جوان ما فکر می کنند علت موفقیت فلان شاعر معروف جنس خوب تریاکش بوده و یا اگر دین را کنار بگذارند و در مسائل جنسی راحت باشند فکرشان آزاد و رها می شود و آثارشان مانند هنرمندان بزرگ غرب خواهد شد! چرا هنوز متوجه نیستیم که فیگور گرفتن و ادا در آوردن و سیگار و شراب عامل پیشرفت نیست؟ علت پیشرفت غرب مدیریت های صحیح،تفکر عمیق،خلاقیت پردازی و تلاش بود. به راستی چرا ما بلد نیستیم بسیاری از کارها را درست انجام دهیم و از مفهوم و هدف اصلی دور می افتیم؟ اگر بخواهیم خودمان باشیم اینقدر افراط می کنیم و به گذشته مان و منشور کوروش می چسبیم و خودشیفته می شویم که کارمان می کشد به اهانت و نژاد پرستی و حتی مکاتب و مذاهب را که در حیطه ی مرز نیستند در تقابل با وطن پرستی می دانیم، و اگر بخواهیم مدرن و پیشرفته باشیم خود باخته و مقلد می شویم!
البته در این بین باید مسئولین را هم نقد کرد که به جای فرهنگ سازی که رکن و پایه اصلی کشور است درگیر مسائل سیاسی و جناحی و عمرانی و اقتصادی و غیره بوده اند و کم توجهی و کم لطفی های بسیاری کرده اند.
اگر جامعه از دیانت دور شده قطعا آموزش مسائل دینی هم صحیح نبوده و هر معضلی را نمی توان به گردن تهاجم فرهنگی انداخت، همانطور که یک دبیر ریاضی می تواند با آموزش بد دانش آموز را از درس ریاضی بیزار کند این اتفاق در حوزه های دیگر هم می افتد و اصولا برای نابود کردن هر چیز بهترین راه این است که غلط آموزش داده شود! رسانه های ما هم بی تقصیر نیستند و صدا و سیما همچنان برنامه هایش مطابق ذائقه مردم در دهه شصت است، طبیعی است جوان ما سمت شبکه های دیگر برود و جذب برنامه های متنوع آنها و حتی فرهنگشان بشود.اصلا چرا ما نباید در مدارس درسی بنام “فرهنگ” داشته باشیم، آیا واقعا اهمیتش کمتر از شیمی و جغرافیا و عربی و تاریخ است؟