سال ۷۶ با ۹۲ هر چقدر هم فاصله داشته باشد، اما انگار طول و عرض زمان را در نوردیده و برای مردم ایران مثل هم شده است.
آن سال هم همه تحت فشار بودیم. ناگهان خرداد رسید و یک جشن ملی به راه افتاد. جشنی که البته ریشه اش جایی به غیر از فوتبال بود. در فوتبال اما آن اول ها جشنی در کار نبود، یک تیم ملی داشتیم که یک مربی نه چندان محبوب عرصه را بر همه تنگ کرده بود و شاید همه عاصی شده بودیم. اول عربستان و قطر کارمان را سخت کرد و بعد ژاپن و بدتر از همه مساوی گل دار خانگی در برابر استرالیا. درست اما در هنگامی که امیدها ناامید شده بود همان معجزه ی ایرانی که گاهی درست در وقتش روی می دهد نمایان شد و آنچه کسی تصورش را نمی کرد روی داد. ایران مهمان جام جهانی شد و مردم بهت زده و شادمان مهمان سنگ فرش خیابان ها. بله جشن سیاست و فوتبال در سال هفتاد و شش با هم گره خورد و نتیجه اش شد نشاط باور نکردنی یک جامعه.نشاطی که تا مدتها موتور محرک نسل جوان بود و دز پویایی و شادمانی ما تا مدتها پایین نمی رفت.
امسال یعنی باز هم در یک خرداد پر حادثه ی دیگر، همین هفتاد و چند ساعت پیش باز هم ملتی از شوری که شاید تنها خودشان می توانند درکش کنند راهی خیابان ها شدند و جشنی راه انداختند که اتفاقا این بار هم انگیزه اش فوتبالی نبود و باز هم تیم ملی شان آنها را ناامید کرده بود. اول لبنان و بعد ازبکستان و قطر، که اگر همه را روی هم بگذاریم شاید جایگاه شان هرگز به گرد پای افتخارات ما نرسد، توانستند امید ملتی را از رسیدن به بزرگترین فستیوال جهانی فوتبال محروم کنند و گرد سیاه یاس را بر قلب ها مستولی نمایند.
اما درست در همان لحظه هایی که هیچ کس فکرش را نمی کرد کبوترهای سپید به بازی برگشتند، شاید درست شبیه وقتی که عابدزاده دومین توپ را از دروازه اش بیرون می آورد و به مرکز زمین ورزشگاه کریکت ملبورن می برد. ابتدا قطر را در خانه بردیم و سپس با چهار گلی که به لبنان زدیم نفس مان کمی بالا آمد. شبیه به گلی که باقری به بوسنیچ زده بود. اما هنوز تا پایان، راه زیادی مانده بود و افتاد اتفاقی که باید می افتاد. این بار به جای هولیگان استرالیایی که توری را به نشانه تحقیر پاره کرده بود، چوی مربی حریف ضربه را به همان جایی زد که حساس بود؛ رگ غیرت!
چوی نمی دانست که وقتی این رگ قلمبیده شود اتفاقی می افتاد در حد یک سونامی. این را شاید باید از تری ونبلز می پرسید که چه حالی داشت زمانی که خداداد آن معجزه را رقم زد. این بار هم گوچی دوست داشتنی از خطه ی خراسان سربداران، از همان جایی که خداداد آمده بود گلی زد که اتفاقا شباهت هایی به همان گل غزال فوتبال ما داشت. غول کره جنوبی را در خانه خود شکست دادیم تا بدون اینکه دلشوره تبانی قطر و ازبک ها را داشته باشیم خودمان بلیط سرزمین سامبا را OK کنیم و دومین جشنواره خیابانی را میهمان خیابان های ایران نماییم.
سال ۷۶ با ۹۲ هر چقدر هم فاصله داشته باشد، اما انگار طول و عرض زمان را در نوردیده و برای مردم ایران مثل هم شده است. شاید می خواهد به ایرانیان معمولا فراموش کار یادآور شود که بله تاریخ تکرار خواهد شد. ایرانیانی که شادی مدتهاست از سبد کالاهای اساسی شان حذف شده و حالا بیش از هر چیزی نیازمند این هوای تازه هستند.