*زنده یاد صادق همایونی
گفتمش: زلف به خون که بشستی؟ /گفتا حافظ این قصّه دراز است به قرآن که مپرس
(حافظ)
در این که اسطوره چیست سخن بسیار است و از دیدگاههای اسطوره شناسان و صاحبنظران ومکاتب گوناگون و حتی’ کسانی چون کارل گوستاو یونگ و فروید و ولادیمیر پراپ تعابیر و تفاسیرمتفاوتی را شامل میشود که خود مبحثی است بسیار گسترده، ولی به طور کلی «افسانهها وداستانهای پهلوانان و خدایان ملل قدیم (Mythology) را که در آمیخته با تخیل و گاه تقدس است،میتوان اسطوره نامید» و به تعبیری عام و کلیتر «… اساطیر موضوعاتی سنتی و کهن میباشند.بدین معنی که سابقه آنها به عصر افسانه میرسد و عصر افسانه نسبت به اعصار قبل خود یکی ازدورههای توسعه افکار آدمی زادگان است، لیکن پارهای از اساطیر یا بسیاری از افسانههای مقدسین دراعصار تاریخی ساخته و پرداخته شدهاند. قصه قدیمی قاعدتاً باید ریشه در برخی از تخیلاتشخصی و فردی داشته باشد، در چنین موردی قصّه ضرورتاً باید مبین روحیاتی باشد که در عصرساختن همان قصه بر جامعه حاکم بوده یا به هر حال تقارن زمانی با آن داشته و کاملاً معرّف خاص وعام باشد. اسطوره معمولاً و به طور مستقیم و غیرمستقیم به سبک و سیاِ روایت بیان میشود.فرِ اسطوره با قصه معمولی تا حدی در امری یا چیزی است که لااقل نزد کسانی که اول باراسطورهای را برایشان بیان میکنند آن را حقیقت معتبر و اساسی میپندارند، از این لحاظ اسطوره بامثل، حکایت تمثیلی داستان تخیلی یا رمان فرِ میکند. علاوه بر این اگر نه همه اساطیر، ولی اکثرآنها خواستهاند روابط علت و معلولی پدیدهها را بیان دارند. به بیان دیگر اسطورهها از آن رو پدیدآمدند و دامنه یافتند که پارهای از پدیدههای هستی، پندارها یا سنن را شرح نمایند…. میان میتولوژیو فولکلور (فرهنگ مردم) حدفاصلی را نمیتوان به آسانی رسم کرد. فولکلور در بسا مواردمیتولوژی میآفریند. فولکلور چه بسا که از اسطورههای در هم شکسته و به هم ریختهای پدید آید.در مراحل ابتدایی میتولوژی و تاریخ غالباً به نحوی تفکیکناپذیر در هم آمیختهاند و بسیاری ازنظریهپردازیهای ابتدایی درباره علوم طبیعی به صورت اساطیری تجسّم مییابند… قصههایمربوط به وقایع تاریخی و منسوب به اشخاص حقیقی غالباً به هم افزوده و در هم داخل گشته وتدریجاً تغییر شکل داده و سرانجام اسطوره گشتهاند، اما واقع آن است که میتولوژی عظیم جهانی رانمیتوان صرفاً تغییر ماهیت تاریخ دانست و آن را تا حد تاریخ تخیلی و تحریفی فرود آورد وچیزهای دیگری را در آن دخیل ندانست…».
اسطورههای قومیتها، همواره در قوام و دوام و استمرار اندیشهها، عقاید، هنرها، سنتها، آدابو رسوم و رفتار و کردار آحاد هر جامعه و نیز شیوه زیست و اندیشیدن و غنی و بارورتر کردن فرهنگو تثبیت هویتهایشان چه به صورت پنهان و چه آشکار، نقشی اساسی و نیز سازنده و پویا و گاهبسیار جذاب داشته و دارند و این خود موجب آن میشود که در همه نمودهای فرهنگی، ذهنی،هنری، اندیشگی و حتی پدیدههای مادّی مانند ابزار کار و زندگی، خلق و خویها، آداب جشنها،سوگواریها، خورد و خوراکها، درمانها و پوشاک تجلی یابند که به جرأت میتوان گفت بسیاری ازآداب و رسوم ما اعم از مذهبی یا غیرمذهبی و ملی یا منطقهای آینه تمام نمای این ادعاست.
سرزمین ما با توجه به دیرینگی حیرتانگیز فکریاش از زمانهای بسیار کهنتر از میترائیسم وفلسفه و حکمت و تاریخ پر از فراز و نشیبش از آن روزگار تاکنون میتواند به نحو چشمگیریتجلیگاه آن ارزشها باشد که در واقع بخش عظیم آن از هویت ما را در بر میگیرد، به گونهای خلّاقه وبارور از آن همه نمودهای بیحد و حساب به صورت نمادهایی افسونگرانه عرضه بدارد.
نظری به موسیقی و ابزار آن از آن جمله است. زهره یا ناهید که به روایت قرآن مجید ستاره مسخشده است و «… قرائن نشان میدهد که زهره همان ایزد بانوی آب است. تصویری هم که ابوریحان ازاین الهه به دست میدهد به صورت زنی است بر اشتری نشسته و پیشش بربط است و همی زند وزنی نشسته، موی فرو هشته، گیسوها به دست چپ همی دارد و به راست اندر و همی نگرد نیز مؤیداین ادعاست و این جاست که در روزگاران کهن زهره یا ناهید را ایزد موسیقی و سرپرست رامشگرانو خنیاگران میشمردهاند و کارها و صفات گروه نوازندگان و خوانندگان و بازیگران را مظهر وجلوهای از صفات بیشمار او میدانستهاند. وجود نامهای متعدد سازهای موسیقی که اغلب درفرهنگها نیز با نام فارسی خود شناخته شده است، حکایت از پیشینهای بسیار کهن از ارتباط بینموسیقی و ناهیدپرستی دارد و به ویژه دلایل باستانشناسی نیز این پیوند را مستحکمتر نشانمیدهد…».«… در ایران پس از اسلام نیز بیدخت = بدوخ، بیدخ که همان ناهید (زهره) است، بهعنوان ایزد بانوی آب، به صور گوناگون به کنایه یا آشکار ستایش میشده است…».
«زهره تقریباً با تمامی خصوصیات خود به ویژه به عنوان مظهر زیبایی و الهه عشق و موسیقی ونشاط نیز در ادبیات فارسی شناخته شده است…».
عطار میگوید:
خیز ای مطرب و بخوان غزلیهین که زهره رباب میآورد
و حافظ نیز:
زهرهسازیخوش نمیسازد مگر عودش بسوخت؟کس ندارد ذوِ مستی، میگساران را چه شد؟
جز این جلوه اساطیری سرآغاز موسیقی در ابهام و تیرگی است و نحوه کاربرد و تکاملش در بدوتاریخ روشن نیست، ولی ریشه و پیشینهاش به نمادهای نخستین زندگی اولیه بشر و طبیعت زیبا وگسترده و درختان و گلهای متنوع وحشی و باد و طوفان و نسیم و صدای سیل و رعد و برِ وآسمان بلند و آبی و پاک و پرستاره و مراسمی که از ترس یا شوِ یا هیجان یا امید در معابد وقربانگاهها انجام میگرفته، میکشد و آن چنان با تنهایی و جمع انسان در آمیخته که در همه جایزندگی از عزاها و عروسیها. جنبشها و تکاپوها و قیامها و مقاومتها در برابر هجوم گوناگونبیگانگان و در راز و نیازهای نهانی و آشکار با خدایان خود را نموده تا آن جا که قلب و جان و روح هرآدمی را در هر شرایطی اسیر افسون خود کرده است. «متأسفانه از سازها و آلات موسیقی زهی اولیهنمونه کاملی به دست نیامده است، ولی نقوش و تصاویر آنها در حجّاریها و نقش برجستهها تاحدی ما را به سوی شناخت آنها در این سرزمین کهن رهنمون میشوند از جمله این آثار مهری استاز جغامیش خوزستان مربوط به هزاره چهارم(ِ.م) که گروهی از نوازندگان همراه با سازهایی چونبوِ و چنگ و نی و افرادی را در حال آواز خوانی و نغمه سرایی نشان میدهد…».
«… نقش موجود در کول فره مال امیر، صحنههای قربانی حیوانات در مقابل حاکم ایلام و حملمجسمهای در حضور پادشاه ایلام را به تصویر کشیده است. در آن نقوش نوازندگان با سازهایمختلف مذهبی به خصوص انواع چنگ و سازهای بادی و کوبشی در حال نواختن موسیقی وخواندن سرودهای مذهبی و آیینی هستند».
خواندن اشعار و جملات منظوم و آهنگین همراه با اجرای موسیقی از گذشتههای دور متداولبوده است. ذکر اوراد و دعاها در برابر خدایان و الههها و با برگزاری مراسم آیینی و مذهبی در تمامادیان رواج داشته و خوانندگان و مداحان همراه نوازندگان به اجرای مراسم آیینی و نیایش به درگاهخداوند میپرداختهاند. گواه چنین نظریهای وجود پیکرکهای مختلفی است که از تپههای مارلیک بهدست آمده است. در بین وسایل موجود در آرامگاههای تپههای مارلیک علاوه بر زنگولهها و سنجهانوعی پیکرکهای از جنس سفال صیقلی و براِ وجود دارد. پیکرهها، مردان و زنانی از مجسممیسازد که دستها را بغل گوش خود قرار داده و احتمالاً در حال خواندن سرود هستند…».
«… این نوع پیکرهها در دیگر نقاط پیش از تاریخ ایران کشف شده است که میتوان به پیکرکآوازه خوان به دست آمده از تپه لیان نهاوند در این زمینه اشاره کرد. این پیکره از سفال قرمز رنگ بالعاب گلی اخرایی ساخته شده و مربوط به هزاره سومِ.م است. ویژگی ساخت این مجسمه به نحوچشمگیری تکیه بر دهان و در نتیجه نیایش فریاد و خوانندگی است…».
در دوران هخامنشی نیز موسیقی بزمی و رزمی بینهایت مورد توجه بوده است. خنیاگری ازپدیدههای پررونق آن روزگار است و «… گزنفون در کتاب کوروش نامه به موسیقی رزمی اشاره کرده واهمیت آن را تا بدان حد برتر میشمارد که مینویسد کوروش هنگام حمله به سپاه آشور بنا بر عادتخود سرودی را آغاز میکند که سپاهیان دنبال آن را میخوانند» و مینویسد: «… در موقع تقدیمنذر و قربانی موبدان سرودهای مذهبی میسرایند…» و گاثه (Gathe) به عنوان کهنترین بخشاوستا نوعی شعر سپید یا هجایی بوده که در زمانهای معینی با آهنگ خوانده میشده…».
و بنا بر تحقیقات صاحبنظرانی چون تولدکه و مارکوارت بخش مهمی از شاهنامه به نقل از تاریخاشکانی برگزار شده و باید افزود که مبنای این بخشها بدون شک چکامه پهلوی بوده که همراه باچنگ خنیاگران اجرا میشده از دوران پارتها «… بر روی یک زیتون عاج که از نسا به دست آمده،دو ردیف تزیینات وجود دارد که در قسمت میانی آن یک صحنه مذهبی از مراسم قربانی حیوانینقش شده است و در پیشاپیش همه شخصی در حرکت است و در پشت سر آن شخص که احتمالاًیک چنگ عودی در دست دارد، دیده میشود و در پشت سر مرد چنگ نواز مرد دیگری در حالینواختن نی یا وسیلهای شبیه آن است…».
و ما بهترین نمونه اینگونه نواها و آهنگها و مراسم را در سوگ سیاوش میبینیم. چه سیاوش ویا سیاووخش فرزند کیکاوس پادشاه کیانی است که از دختری نورانی به دنیا آمد. پدرش تربیت او رابه رستم سپرد و او در نزد رستم آیین جنگاوری و شکار و آزادگی و جوانمردی را بیاموخت و چونجوانی خوش بر و بالا شد، نامادریاش سودابه دل به او بست ولی او چنان که شیوه پهلوانی وجوانمردی است، تن به تسلیم نداد و این خود موجب سعایت و وارونه گویی سودابه به کیکاوسشد تا آن جا که خشم و کین کیکاوس را به شدت بر سیاوش برانگیخت و او برای اثبات بیگناهیاشاز میان توده آتش گذشت، بی آن که گزندی بیند ولی چندی بعد به دستور پدر با سپاهی گران عازمجنگ با افراسیاب شد که با او مصالحه کرد و کاووس آن را نپذیرفت و سیاوش را چنان مورد عتابقرار داد که او سخت آزرده خاطر شد و به توران زمین رفت، افراسیاب مقدمش را گرامی داشت واکرامش کرد و هم او و هم وزیرش، دختران خود را به همسری او دادند. سیاوش در نزد افراسیاب ارجو قرب فراوان یافت و از منزلتی در خور بهره گرفت، ولی گرسیوز از نامداران و سران لشکر توران اورا تحمل نکرد و بر او حسد برد و پادشاه را آن چنان برانگیخت که سیاوش را کشت. مرگ او که پاکیو بیگناهی و جوانمردیاش را بر ایرانیان ثابت نموده بود، برای مردم سخت گران آمد و همگان راسخت سوگوار و غمزده کرد و از همین روی در سوگش سرودها ساختند و نواها پرداختندسرودهایی که مطربان آن را کین سیاوش و قوالان گریستن مغان مینامیدند و همه ساله در ایران کهندر سالروز مرگش در همه شهرها و آبادیها مراسمی برپا میشد و این اعتقاد در مردم به وجود آمدکه از خونش گیاهی رسته است و به قول فردوسی:
نمادهای اسطورهای در…به ساعت گیاهی از آن خون برست /جز ایزد که داند که او چون برست گیا را دهم منکنونت نشان/که خوانی همی خون سیاووشان /بسی فایده خلق را هست از او/که هست آن گیا اصلش از خون او
که در واقع با روییدن گیاه از خونش که هر بهار سر از خاک بر میآورد و در پاییز میپژمرد، او بهعنوان نماد یا خدای نباتی در اساطیر ما میشود و به زبان دیگر خون ناحق او که بر خاک میریزد، درریشه و ساقه و برگ و بار فرهنگ مردم ایران زمین جریانی ابدی مییابد. در این باره در تاریخ بخارا کهدر سال ۳۳۲ه.. توسط ابوبکر محمد بن احمد نرشخی به عربی تألیف شده و در سال ۵۲۲ ابونصرقبادی به فارسی ترجمهاش کرده، آمده است که «اهل بخارا را بر کین سیاوش سرودهای عجیب است.«… الکساندر مون گیت A-Mongate در کتاب باستانشناسی در اتحاد شوروی (Archae ologyin theU.SS.R) که به انگلیسی در سال ۱۹۵۹ چاپ شده، تصویری از یک مجلس سوگواری برای سیاوشآورده که از نقشهای دیواری شهر سغدی پنج کند واقع در درّه زرافشان به فاصله ۶۸ کیلومتر ازسمرقند، به دست آمده و ظاهراً متعلق به سه قرن پیش از میلاد است. در تصویر کتاب مردان و زنانگریبان دریدهاند و به سر و سینه خود میزنند. یک عماری بر دوش چهار نفر است که آن را حملمیکنند. اطراف عماری باز است. سیاوش یا شبیه سیاوش در آن خفته است. به نظر میرسد کهنقاش اصل دیواری، اجرای آن را دیده بوده و سپس آن را ترسیم کرده است. این مجلس شبیه است بهماجرای حمل عماری در دستههای دوره اسلامی…».
و ما هم امروز در مراسم روزها و شبهای تاسوعا و عاشورا شبیه آن عماری را که در فرهنگها،هودج و کجاوه نیز معنی شده، با نامهای گوناگون حجله قاسم، کتل، نخلبندی، جارچو در همهشهرها و بخشهای فارس نظیر شیراز، کازرون، سروستان مشاهده میکنیم. در حالی که چهار نفر آنرا حمل میکنند و پیشاپیش دستههای سینهزنی حرکت داده میشود که همراه با سینهزنی و گریستنو خواندن نوحه و نواختن موسیقیهای آیینی با استفاده از ابزاری چون طبل یا نقاره و دهل و سازدهنی و سنج به همراه است که البته طبل را فقط با یک چوب و به صورت مقطع مینوازند.
بیمناسبت نیست که اشاره شود علت خواندن نخل این است که گویند برای حمل اجساد شهدایواقعه کربلا، در روز سیزدهم محرم، به وسیله طایفه بنیاسد که شیعه و ایرانی تبار بودند، از تنه وچوب و شاخههای درخت نخل استفاده شده است و خود نخل نیز از نظر اساطیری از حرمتی خاصبرخوردار است؛ چه حضرت موسی’ شعله خداوندی را در درخت نخل و در میانفارس شناختشاخه و برگهای نخل مشاهده کرد و نیز حضرت مریمها به هنگام وضع حمل عیسی(ع) از فرطبیقراری و درد به درخت خشک نخلی تکیه داد که از برکت وجودش نخل سبز و خرّم شد و او را درپناه گرفت. ساختن عماری یا حجلههای قاسم در نقاط مختلف فارس تفاوت چندانی ندارند. درکازرون عماری را از چوب و امروزه از فلز و شبیه مکعب مستطیل بزرگ با سقف هلالی میسازند.عماری چهار پایه و چهار دستگیره چوبی یا فلزی دارد که چهار نفر عزادار قوی بنیه در شبهای دههاول محرم به همراه هیأت عزاداران و به خصوص در شب و روز عاشورا آن را حمل میکنند. در هرهیأت عماریکشها تعدادی عماری را پشت سر هم حمل میکنند. عماریها را با پارچههای مخملمشکلی میپوشانند و روی آنها را با زینت آلات و گردنبند، سینهریز که از زنهای محله به عاریهمیگیرند و نیز با قاب عکسهایی از تمثال خیالی ائمه اطهار زینت میدهند. اخیراً انواع عماریها وطبقهای فلزی ـ شیشهای ساخته میشود که آنها را رنگ کرده و با قاب عکس ائمه گل و بوته،میوههای پلاستیکی و لامپهای ریز و رنگارنگ و اتوماتیک با باتری یا مولد برِ سیار روشنمیشوند، تزیین میکنند. در پشت شیسشهها نیز پردههای الوانی را به طرز جالبی آویزان میکنند، بهطوری که تزیینات داخل عماریها از بیرون دیده میشود…». در بعضی از نقاط نظیر شیراز و یاسروستان حجلههای سیاهپوش را کتل (Kotal) و حجلههایی که با پارچههای رنگی و آویزههایرنگارنگ و آینه و دستمالهای الوان میسازند، حجله قاسم میگویند و در کازرون حجله قاسمنوعی طبق یا خوانچه است که به همراه هیأت حمل میشود. در گذشته خوانچه تزیین شده را مردیقوی هیکل با گذاشتن چنبرک (Chanbarak) روی سر قرار داده به همراه هیأت حرکت میکرد. اووقتی وارد مجلس میشد هنگام گردش چند بار حجله یا خوانچه را با چرخیدن به دور خودمیچرخاند تا اهل مجلس اطراف آن را به خوبی ببینند که البته در سابق این چنین نبوده استچنان که در هیچ کدام از شهرها و بخشها جز با استفاده از چوب و تخت و کمانهای چوبی که برتخت قرار میدادند و بعد آن را تزیین میکردند، این چنین حجلههای ساخته و پرداخته شدهایوجود نداشت و در بسیاری از نقاط هنوز هم حجلهها به صورت سنتی ساخته میشوند.
***
چنان که در مورد سوگ سیاوش و نحوه برگزاری مراسم آن اشاره شد، بر طبق اساطیر و نیز چنانکه در شاهنامه کراراً در مرگ پادشاهان و پهلوانان و بزرگان اشاره شده است، زنان به ویژه بر سر وسینه میزنند، یقه را چاک میدهند، چهره را چنان با ناخن خراش میدهند که خون میافتد،فردوسی در مرگ سهراب میگوید:
به مادر خبر شد که سهراب گردبه تیغ پدر خسته گشت و بمرد
بزد چنگ و بدرید پیراهنشدرخشان شد از لعل زیبا تنش
به رخ میچکیدش فرود آب و خونزمان تا زمان اندر آمد نگون
همه خاک ره را به سر برفکندبه ناخن همه گوشت بازو بکند
و یا در مرگ ایرج:
همی سوخت داغ و همی خست رویهمی ریخت اشک و همی کند موی
همه جامه کرده کبود و سیاهنشسته به اندوه در مرگ شاه
و یا در مرگ اسفندیار که دم و فش اسب قیرگون او را بریده و پیشاپیش سپاه او را میراندند:
پشوتن همی رفت پیش سپاهبریده فش و دم اسب سیاه
و هم امروز هنوز در ممسنی «… صورت خراشیده و خون آلود یقه باره، گل بر سر و لباسهانشانه مرگ فردی از خویشانست…… در موقع به خاک سپردن متوفی، زنان گریه و زاری میکنند. درقدیم رسم بر این بود که زنان یک چند طبقه از گیسوان خویش را میبریدند، این امر به مصداِ هماننفرین زنانه است که زنان گاه هنگام بگومگوهایشان به هم میگفتند. پلت بریده (Palet Borida)یعنی گیسوانت بریده باشد».حافظ نیز در غزلی به این رسم دیرین و باستانی اشاره میکند و برهنهکردن سر و افشاندن موی نیز به وسیله زنان را در این مراسم از یاد نمیبرد.
گیسوی چنگ ببرید به مرگ می نابتا همه مغبچگان زلف دو تا بگشایند
در ممسنی «… اگر مرد متوفی یکی از سران قوم باشد، به احترام وی دهل میزنند که این چنیندهل زدنی را در اصطلاح محلی (Towl) تول (Varitowlecap) دهل وارونه گویند و… گلهایی راکه بر سر زدهاند، گاهی از اوقات تا یک هفته نمیشویند. طریقه شستن بدین قرار است که یکی دو نفراز زنان محل به خانه متوفی میروند و آنها را وادار به شستن سر و حمام کردن مینمایند…».
و در ضمن «… حاضرین در مجلس عزا پس از یک دوره شربه خوانی (arba§S = شروه و گریهکردن) از مهمانان پذیرایی میکنند. شربه خوانی ویژه زنان است و ترانههایی است یک بیتی کهضمن آن وضعیت متوفی را شرح میدهند که از چه طبقهای بوده و چگونه در گذشته است. شربهخوانی فقط در عزای بستگان نزدیک صورت میگیرد و اگر در جای دیگری خوانده شود، به فال بدمیگیرند. کسانی که در شربه خوانی وارد باشند، در هر دوره ۱۵ تا ۲۰ دقیقه آن را میخوانند».
این شربهها فوِالعاده اندوهگینانهاند و نوایی بسیار دردمندانه با خود دارند:
دی و ددم دل ایزنه سر مزارمیه کِلی بالی سرم بزن وا کن قطارم
Day vo dadam del izanfiya sare mazarom
Ye keli baley sarom bezan vakon qatarom
«مادر و خواهرم با ناراحتی و دلشوره میآیند سر مزارم» / «یه کلی سر مزار جسدم بزن، قطارم راباز کن».
ار سرت درد ای کنه مو سر بندی بیارمار قلبت درد ای کنه مو چارهی ندارم
Ar sard dart ikona mo sar bandi biyarom
arey nadarom§Ar qalbet dard ikona mo c
«اگر سرت درد میکند، من سر بند بیاورم، اگر قلبت درد میکند، من چاره را نمیدانم».
***
و از شربههایی که بعد از جنگ ایران و عراِ ساخته شده و در مجلس عزای از دست رفتگان ومفقودین خوانده میشود:
تو بچهی ممسنی، عراِ چه کارتتو یه تیلی فونی بزن تا مو نکشم انتظارت
e karet§ye mamasani eraq va c§To bac
to ya tilifuni bezan mo nakeshom entezaret
«تو بچهای از اهل ممسنی هستی، بگو چگونه گذارت به عراِ افتاد، تلفنی بزن تا من انتظارت رانکشم».
در ممسنی دیگر از مراسم عزاداری که تا چندی پیش رواج کامل داشته و اینک از میان رفته کتل(Kotal) بستن بوده است. مراسم کتل بدین صورت بوده که اگر یکی از بزرگان طایفه یا سرداریرشید یا جوانی نیرومند در میگذشته، تعداد ۱۰ اسب را کتل میبستند و از این ده اسب تعداد سهرأس را با پارچه مشکی و هفت اسب دیگر را با پارچههای رنگی تزیین میکردهاند و تفنگ و لباسوی را که شامل شال و ارخلک (Arxolok) او بوده، بر روی اسب قرار میدادند. سپس در میدانیچند سنگ را به صورت عمودی به روی هم قرار میدادند که آن را کِرِه (kere) میگفتند و اسبهارا به دور کره که در وسط میدانی قرار داشت، میچرخاندند. در این حالت کسانی هم که برای عزاداریمیآمدند، معمولاً اسبی را به همین ترتیب تزیین کرده و به همراه میآوردند و با ورودشان اسبها بهدور کره به چرخش درآمده و اسب تازه وارد نیز به دنبالشان قرار میگرفت و میچرخید». درعزاداریهای روز عاشورا در بیشتر نقاط فارس این مراسم انجام میپذیرد. معمولاً اسبی را سفیدپوش میکنند و کبوترهایی را که به هم از ناحیه پا بستهاند، روی آن قرار میدهند و جوهرهای قرمز رابه علامت خون روی پارچه سفید و بال و پر کبوتران میپاشند و اسبی را هم فقط سیاهپوش میکنندو اسبهای دیگر را با پارچهها و ترمهها و گمپالهها در دستمالهای رنگی در حالی که به پیشانی آنهاگاه آینهای کوچک قرار دادهاند، پیشاپیش صف سوگواران و سینهزنان به ردیف حرکت میدهند کهنشان از عزت و حرمتی است که برای سیدالشهدا قائل میشوند.
در ممسنی هنگام دفن درگذشتگان در کنار جسد کفن پوش، چوب اناری را قرار میدادند و بر آنندکه روز جزا هنگام برخاستن عصای او خواهد شد که یادآور روزگاری است که هنگام دفن اجساداشیاء متوفی را کنارش مینهادند و غذا نیز برایش میگذاشتند و نیز به هنگام عروسی پس از ورودعروس به خانه داماد و قبل از زفاف، داماد با ترکه انار به پشت عروس میزند که فراموش نکنیم اناراز مقدسترین درختان است. در ایران قدیم در آتشکدهها چند درخت انار میکاشتند که شاخههای آنرا به نام برسم در مراسم در دست میگرفتند و امروز هم تک درخت انار نزدیک امامزادهها و بالایتپهها مقدس است و بدان دخیل میبندند. به روایت جاحظ در کتاب المحاسن و الاضدادسرخواننوروز و مهرگان چند شاخه از درخت بید و زیتون و انار مینهادند. در قرآن مجید یک بار نام رمان(= انار)، تنها و یکبار هم به عنوان میوه بهشتی آمده است. در فرهنگ ایران انار به لحاظ رنگ سبزتنه برگهایش و نیز برای رنگ و شکل غنچه و گل آن که شبیه آتشدان است، همیشه تقدیس میشدهاست پردانگی انار نماینده برکت و باروری و نمادی از باروری ناهید است.
***
در بیشتر شهرها و آبادیهای فارس نظیر شیراز، فسا، سروستان، ممسنی، نیریز، جهرم واستهبان هنگام برپا کردن و به اصطلاح بستن حجله برای مراسم عروسی از شاخههای سبز درختمورد استفاده میشود. شاخههای مورد سبز و معطرند و زود خشک نمیشوند و لطافت روحی بهحجله میبخشند و این نکته از این لحاظ حایز اهمیت است که مورد در اساطیر ایرانیان در دوران کهناز درختان مقدس بوده است «… درختی است از انار بلندتر و برگش ریزتر و همیشه سرسبز و گل وبرگهای معطر دارد… این گیاه به نظر برخی رمزی از آفرینش آغازین آب و ایزد بانوی آناهیتا به شمارمیرفته و از قدیم گرامی و مقدس بوده و به خصوص او رمزد و گاه درخت اهورا مزدا شهرت داشتهاست و ایرانیان قدیم در خانه و باغهای خود آن را میکاشتند، این درخت در میان ملل دیگر هممحترم است. هنوز در آلمان در شب عروسی تاجی از شاخههای مورد ساخته و بر سر عروسمیگذارند… ضمناً نام آن در زبانهای اروپایی به فارسی نزدیک است چه در فرانسه آن را Myrte و درانگلیسی Myrtlf میگویند».
***
اسب در مراسم گوناگون اعم از عزاداری و عروسی جایی در خور داشته و هنوز هم با وجودی کهدر شهرهای بزرگ آن جلوه و جلای پیشین را در مراسم عمومی ندارد و اتومبیل یا وانت جای آن راگرفته، ارزش و اعتباری را که شاید و باید داراست تا بدان گونه و تا بدان جا که بر بسیاری از علمهایمشکی تصویر اسب سفیدی که نمادی از ذوالجناح اسب امام حسین(ع) است، دیده میشود. درفرهنگ ایران تصویر اسب و گردونه از زمانهای کهن کاربرد اعتقادی داشته است و «… در فرهنگایران به ویژه اسب و گردونه از زمانهای کهن مورد استفاده بوده است. مهر از جمله ایزدانی است کهبر گردونه مینوی نشسته است. اساساً در ذهن اقوام هند و اروپایی از اسب به عنوان نشانه و تیره ایزدآفتاب و ایزد ماه و ایزد باد سخن رفته است. به روایت نوروزنامه آن فرشته که گردونه آفتاب کشد، بهصورت اسبی است الوس نام و گویند دوربین بوده و از دور جایها بانگ سم اسبان شنود. فرشتهنگهبان چارپایان که در اوستا در واسپاد دارنده سالم خوانده شده، دارای گردونه است. شاید با توجهبه همین مسئله است که اسب را شاه چرندگان و در میان چارپایان از همه نیکوتر دانسته و (به روایتنوروزنامه) از قول کیخسرو نقل شده که هیچ چیز در پادشاهی من گرامیتر از اسب نیست… پیامبراسلام نیز فرموده: «الخیر معقود فی نواصی الخیل» (نیکی به پیشانی اسبان باز بسته است)… اسبعربی که به خوبی معروف است، به نظر برخی همان اسب ایرانی است…». «… تشتر، فرشته باران،برای دستیابی به آبهای بارور به پیکر اسب سفیدی درآمد…» و نیز «بنا بر روایات ایرانیگروهی از پادشاهان و ناموران از جمله هوشنگ، جمشید، ضحاک، فریدون و… بسیاری دیگر برایناهید اسب و سایر چارپایان قربانی کردند و کامیابیها خواستند».محتملاً نام بسیاری از بزرگان وشاهان نیز با واژه «اسب» ترکیب یافته از جمله گرشاسب (دارنده اسب لاغر) درچاسب (دارنده اسبارجمند) لهراسب (تند اسب) گشتاسپ (دارنده اسب از کار افتاده) تهماسب (دارنده اسب فربه وزورمند) هوسب (دارنده اسب خوب) پوراسب (دارنده ده هزار اسب) شیداسب (دارنده اسبدرخشان) و سیاووش (دارنده اسب سیاه)» و با توجه به اسطورههای آفرینش، اسب به مفهومهستی و در برخی موارد اصلاً به صورت «است» آمده. بسیاری از ستارگان رونده قوس یا برج نهمسال، یکی از مظاهر تجلی و ظهور در عالم امکان فرشته گردونه کش خورشید است که هر روز از بامتا شام خورشید را در آسمان راهبر است. رخش هم در شاهنامه موجودی شگفتانگیز توصیفشده، نظیر اسبهای شبه اساطیری دُلدل که نام اسبی است که پیامبر اکرم آن را به حضرت علیبخشید و شاه دُلدل سوار از القاب حضرت علی گردید».اسبی که حضورش در جای جای نقاطایران محسوس است و در سروستان در دامنه یکی از کوهها و در کنار چشمهساری رچ دلدُل e¦(Recdoldol) نام نقطهای است که گویند جای سم اسب حضرت علی است. نیز ذوالجناح نام مشهوراسب حضرت سیدالشهدا(ع) که «در روز طف حضرت بر آن اسب سوار بود، چون امام حسین(ع) بهشهادت رسید، اسب در خون آن حضرت درغلتید و با سر و یال آغشته به خون به خیمهگاه آمد. آنقدر سر خود را بر زمین زد تا جان داد و اهل حرم که او را بدیدند، دانستند که حضرت به شهادترسید…». و نیز براِ که «… بنا بر روایات حضرت رسول(ص) در شب معراج سوار بر پشت اوآسمانها را در نوردید… و نیز با همین براِ است که ابراهیم(ع) هر سال از زمین فلسطین به دیدارهاجر و اسماعیل میشتافت…». منوچهری در شعری بدین توصیف از اسب یاد میکند:
اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیز نعلرخش فرمان و یراِ اندام و شبرنگ اهتزاز
در کازرون در مراسم تاسوعا و عاشورا «… اسب سفید رنگی با روکش سفید پارچهای خونآلود رابا جوهر سرخ (بَقَم) با مقداری تیرک به عنوان تیرهایی که به بدن ذوالجناح اصابت کرده است، ]مهیامیکنند[ افسار اسب در دست هدایت کنندهای است که آن را به حرکت در میآورد. در بعضی ازمحلات دو کبوتر خونآلود و پای به هم بسته روی اسب قرار میدهند. حدود شش نفر درویش بالباس درویشی و موهای ژولیده و کشکول پر از کاه و تبرزین به دست در طرفین اسب قرار میگیرندو دست دیگر خود را بر سرشان روی بدن اسب نهاده، به همراه اسب حرکت میکنند و گهگاه، کاه برسر میپاشند و با هم یکی از شعرهای زیر را پیوسته دم میگیرند:
شاه شهیدان چه شد؟ ای ذوالجناحباب یتیمان چه شد؟ ای ذوالجناح
***
ای ذوالجناح خونین کو باب تاجدارم؟بر گو به من که چون شد باب بزرگوارم؟!
این واقعیتی است که در مراسم و سوگواریهای مذهبی، بسیاری از نمودهای اسطورههای کهنمذهبی، تاریخی، فلسفی و افسانهای را میتوانیم باز ببینم از آن جمله:
علم یا بیرِ، یا علامت و یا درفش که سخن درباره آن بسیار است؛ چه درفش در اصل پارچهایبوده است از قماش سه گوشه که به زر منقش کرده بر سر علم و کلاهخود میبستهاند و به ترکی آن رابیرِ میگویند. آن پارچه همیشه از باد در جنبش بوده و میلرزیدهفردوسی گوید:
همه روی آهن گرفته به زردرفش سیه بسته بر خود به بر
و نیز به نیزههایی که پرچمی بر آن بوده و بر سر سران و بزرگان نگاه میداشتهاند، تلقی میشده.علم بزرگ و علم لشکر و نیز علم افواج هم درفش خوانده میشده که طرح اصلی آن به صورتصلیبی بوده و همان است که درفش کاویانیاش هم مینامیدهاند. در مورد پیدایش آن به روایتفردوسی «… هنگامی که مظالم ضحاک به اوج خود رسید و آخرین پسر از هیجده پسر آهنگر شهر رابردند تا از مغز او طعمه ماران ضحاک را تدارک ببیند، آهنگر اصفهانی پریشان و پرخاش کنان به درگاهضحاک آمد و فریاد برآورد و داد خواست. در این هنگام ضحاک بیشرمانه گروهی از بزرگان را گردآورده بود تا دادگری او را در محضری (اشتهادنامهای) گواهی کنند. کاوه بر ضحاک و سران اوخروشید و محضر را که برای گواهی بر او عرضه شده بود، از هم بدرید و خروشان پیشبند چرمیخویش بر سر نیزه کرد و خلق را به یاری خوانده آنگاه با مردم به نزد فریدون روی نهاد و او را بهپادشاهی برداشت. فریدون این چرم را به فال نیک گرفت و آن را با دیبای روم و گوهرهای زیبابیاراست و به نام او درفش کاویانی خواند. این چرمپاره کاوه، آیت قدرت و شکوه مردم مظلوم وتهیدستی است که به همت خود به حکومت ظلم پایان دادند.فراموش نکنیم که درفش خود، برِ،روشنی و فروغ معنی میدهد. باری پس از پیروزی فریدون بر ضحاک درفش کاویانی را شاهان گوهرنشان کردند و علم فریدون خواندند، اما باید دانست که درفش معروف کاویانی را همواره مردممنسوب به کاوه آهنگر دانستهاند که از خانواده پهلوانان (فهلوانان) ایران قدیم است و نقش روی آننقش چلیپایی و از قدیمیترین آثار، آریاییان است و از نامهای دیگر آن درفش کیان و اختر کاویانیاست که اشارهای به ستاره زحل حاصل از ترکیب نقش چلیپایی به مفهوم یزدان پرستی است کهمنشاء فلکی دارد…».
شاید این تصور پیش آید که علامت صلیب مربوط به سرنوشت عیسی(ع) است و پیش از آنوجود نداشته است و حال آن که کلمه صلیب با الهام از چلیپا به وجود آمده که چون در زبان عربی جوجود ندارد تبدیل به س شده و همان خورشید آریایی است و بنیاد آن را بر این میپندارند که: چلیپامظهر آتش برای بشر اولیه بوده که چون دو چوب را روی هم گذاشته و میساییدند، آتش افروختهمیشد و شکل صلیب داشت آن را مظهر روز در روشنایی تلقی میکردند و دارای نیرویی میدانستندکه مانع قهر طبیعت و تیرگی و نگهبان آنان در برابر جانوران وحشی بود و بدین گونه چلیپا جلوهای ازمظاهر خدا باز یافت و بد نیست یادآوری شود که از سرزمین بینالنهرین از تصویری که از پادشاهآشور (۸۳۲ـ۸۱۲ِ.م) به دست آمده، در سینهاش چلیپایی همانند چلیپایی که مسیحیان بر گردنمیآویزند، داشته است.
ابن خلدون در وصف درفش کاویانی نوشته است که «روی پرچم را با زر به صد خانه نمایشدهند و بر روی درفش صورت فلکی شکلی از ستاره و آسمان نقش شده بود و از همین جهت آن رااختر کاویان هم گفتهاند.
دکتر محمد مهدی هراتی معتقد است که: «… در بررسی نقوش فرش معروف پازیریکقدیمیترین فرش ایران و جهان که حدود پنجاه سال پیش ضمن حفاریهای مقابر بازیریک درکوهستان آلتانی سرزمین ختن توسط پروفسور رودنکو روسی کشف گردیده، نوعی ارتباطتقسیمبندیهای نقشهای درونی ۲۴ خانهای آن با صور فلکی و تقسیمات آن روزگار وجود دارد کهمعرف ۲۴ کشور و سرزمین از نیل تا سند و اقصی نقاط آسیای میانه است و در هر مربع آن تقسیمهانقش ستارهای چلیپایی درفش کاویانی با ظرافت بسیار بر آن دیده میشود و به همان گونه کهفردوسی از آن یاد میکند، مظهر امید در سرزمین خورشید بود:
ز دنیای پر مایه و پرنیانبدان گونه شد اختر کاویان
که اندر شب تیره خورشید بودجهانی از او دل پرامید بود
محمد جریر طبری در تاریخ الامم و الملوک میگوید که درازای آن دوازده ارش و پهنایشهشت ارش و جنس آن از پوست پلنگ بوه است. مسعودی در مروج الذهب نیز آن را از پوست پلنگقلمداد میکند، ولی ابوریحان بیرونی آن را از پوست شیر و یا خرس میداند و اصولاً هر پادشاهی برآن گوهری میافزوده است.
پروفسور اسکاریان با استناد به موزاییکهای مکشوفه در حفاریهای پمبئی مینویسد:«…درفش ایران به صورت صفحهای چهارگوشه و مرکب از چهار مثلث در هیأت چلیپایی ]خورشیدآریانی[ و به رنگ قرمز مایل به قهوهای (شاید در اصل ارغوانی) بوده که در وسط آن تصویر عقابیزرین (احتمالاً دوخته شده به زر) دیده میشود که بر نیزهای آویخته است و دارای شرابههای آویختهچلیپایی مایل است و همان مشخصاتی را دارد که فردوسی از آن سخن گفته که نظر پروفسور یوبهم با او یکی است».
بعد از هخامنشیان هم اگر چه پرچم همان بود، ولی بر اساس نقش آن که بر مسکوکات آن روزگاربه دست آمده، تغییراتی در آن به وجود آمده و از جمله نقش دو اژدها و خورشید بدان افزوده شده وتا دوره ساسانیان درفش کاویانی بیرِ رسمی ایران بوده است که در جنگ بین اعراب و ایرانیان بهدست اعراب افتاده و آن را به حضور خلیفه زمان عمرو بردهاند و به دستور او زرها و آرایههایش را برمیدارند و جرمش را میسوزانند».در موزه ارمیتاژ نمونهای از طرح درفش ساسانی وجود دارد.
در شاهنامه از درفشهایی که رنگهای گوناگون زرد و سرخ و بنفش داشتهاند و تصاویر گوناگونیچون شیر، گرگ، اژدها بر آنها بوده، کراراً نام برده شده:
بیاورد پس شهریار آن درفشکه بر پیکرش اژدهای بنفش
که این درفش از آن رستم بوده است و یا:
یکی شیر پیکر درفش بنفشدرخشان گهر در میان درفش
درفش شب فوِ العاده متلألو و درخشان بوده. درفش پرنیان، درخش همایون، درفش مار پیکرنیز از انواع درفشهای کهن است. رستم صاحب درفش اژدها پیکر است از آن روی که او را از سویمادر منسوب به ضحاک میدانند با اشارهای به مادر سالاری آن روزگار.
در دوران اسلامی رایت احمدی و یا لوای احمدی پدیدار شد و بیرقی را به پیامبر گرامی اسلاممنسوب میدارند که برخی آن را سپید و برخی سیاه میدانند و آن را لوا یا رایت میخوانند و نیزنوشته شده که بعضی ایشان را صاحب دو لوا میدانند: یکی سیاه و دیگری سفید که از چادرعایشه بوده است و نقلی هم هست که ایشان پرچم سبز داشتهاند و سعد عباده آن را حمل میکردهاست.
امویان پرچم سرخ داشتند و عباسیان پرچم سیاه که نتیجه قیام ابومسلم و یادگاری از سیاهجامگان است، ولی علویان دارای بیرِ سبز بودهاند.
در دوران مأمون علم سیاه به سبز تبدیل شد. به روایت بیهقی: «… چون حضرت رضا(ع) راولیعهد خود نمود، بیرِهای سیاه را بینداخت و آنها را به رنگ سبز درآورد…». در اواخر سدهچهارم ه..ِ خلفا هر کدام از دو بیرِ استفاه میکردند که آن را که سیاه بود، رایت میگفتند و آن را کهسفید بود، لوا و در همین قرن است که نوشتن و تزیین علمهای اسلامی با آیات قرآنی آغاز شد. دردوران اسلامی علم و علمداری از اعتباری خاص برخوردار بود و حتی منصب علمداری تا بدان پایهارج یافت که موروثی تلقی و قلمداد گردید و علم با پدیدههای نوظهوری چون علم بردن، علمبخشیدن، علم خوانی، علم بازی و بسیاری دیگر از اینگونه اصطلاحات و تعابیر مواجهه شد.
عباسیان بر تعداد علمها و بزرگ و شکیل کردن و تزیین کردنشان توجه کردند و در واقع بابرداشتی که از علم یافته بودند، بزرگی و زیبایی آن را بزرگی خود میشمردند که البته نفوذ ایرانیان دردستگاه خلافتشان در اینگونه تصورها بیتأثیر نبوده است چنان که تزیین و نقش و نگار آیات قرآنینیز در همین دوره رواج یافته است. در همین زمان است که ضمن صدور حکم و فرمان حکومتایالات از سوی خلیفه و یا پادشاه علمی نیز به همراه خلعتی بدانان عطا میشد. خانقاهها نیز به مرورزمان دارای علم و بیرِ و علامت خاص خود شدند. علمشان بیرقی بود با شرابههای یشمی سیاهرنگ. کلاویخو سفیر وقت اسپانیا نوشته است: «این درویشان در گردش شبانهروز همواره با طبلکوچکی که دارند، سرود میسرایند و بر دروازه خانقاه آنان بیرقی با شرابههای یشمی سیاه رنگآویخته است با هلالی که بالای آن است و پایین آن در یک ردیف به ترتیب شاخ آهو و بز و قوچآویختهاند».
امروزه صرفنظر از پرچم کشور، در مراسم مربوط به سوگواریهای مذهبی در بیشتر نقاط ایران وبالاخص در شهرهای فارس از دو نوع علم یا علامت استفاده میشود؛ یکی علمهایی که با پارچههایمثلثی شکل و احیاناً مربع مستطیل حمل میشوند که بر سر چوبهای بلندی جای دارند و روی آنهاتصاویر گوناگونی چون کبوتر، شیر، شمشیر، مشک آب، دست بریده، آهو، خیمهگاه، سپر منقوشاست یا جملاتی چون یا ابوالفضل، یا امام حسین، یا زهرا، یا حضرت عباس و گاه با نقش نام پنج تن(محمد(ص)، علی(ع)، حسن(ع)، حسین(ع)، زهرا(ع)) دیده میشوند. بر بالای چوب علم معمولاً باپنج انگشت گشاده یا در کنار هم و به هم پیوسته یا گنبدکهای فلزی قرار دارند. نوع دیگری بیرِ یاعلامت خوانده میشود که هر گروه یا هیأتی ضمن حرکت و سینهزنی و زنجیرزنی و نوحهخوانیهمراه با طبل یا سنج و نی فقط یک علامت با خود و در پیشاپیش دسته حرکت میدهند. این بیرِفوِالعاده زیبا و سنگین است و دارای نقش چلیپایی است که بر تیغه افقی آن تزیینات نمادینی ازجمله تیغههای فلزی رو به بالا که به شکل سرو فولادی سر بر آسمان کشیده و گاه تصویر اژدها درطرفین تیغهها که نمودی از اژدی دهاک (ضحاک) است و نیز حجمهای مکعب شکل کوچک کهنشانی از کعبه مکرمه است و نیز عماری و پرندگان بهشتی دیده میشوند. گاه طاووس، شیر، غزالنیز به صورت قرینه سازی بر آن جای دارند که با پارچهها، دستمالها، ترمههای رنگارنگ و زیبا کهبه صورت شال بر آنها افکنده شده و در پایین گره خوردهاند و نیز آینههای کوچک زیبا تزیین شدهاندو روی تیغهها و زبانهها با خطوط ثلث و نسخ کتیبههایی منقوش است و ترنجهایی نیز بر آن دیدهمیشود که فولادی و طلا کوبند که هر یک از این نمودها، نمادی از اسطورههای کهن و جلوهای ازگوشههایی از تاریخ دین، مذهب و اعتقاد به وحدانیت و توجه به آسمان و نیز بیداری و هشیاریمدام در برابر اژدهای ستم و بیداد و مهر ورزیدن به پرندگان و گیاهان و میوههای بهشتی و مقاومتدر برابر هر گونه تهاجمی است که نقس و روح و جان و زندگی و هستی و آب و خاک و اعتقادات رامورد تجاوز قرار دهد و حرمت بر آزادگان و بزرگ مردانی است که در قبال همنوعان و همکیشان وهموطنان خود همه چیز را فدا کردند و خود را از یاد بردند تا مگر خاطره خود را چون گنجینهای بهآیندگان بسپارند، چنان که تصویر و تجسم کبوتر در این علامت و نشان و نیز ترسیم آن بر علمهایکوچک مثلثی شکل نمادی از مظلومیت امام حسین(ع) در برابر زورگویان و متجاوزین زمانه اوست.
***
کبوتر از نظر اساطیری پرندهای است که «وقتی کشتی نوح بر کوه جودی نشست و زمین مقداریآب را به خود فرو کشید، نخست نوح علیهالسلام زاغ را بفرستاد تا بنگرد چقدر آب در زمین ماندهاست، اما چون زاغ بر مردار خواری مشغول شد و برنگشت، کبوتر را بفرستاد، کبوتر بیامد و بر زمیننشست و پای در آب نهاد از شوری آب موی از پایش بریخت و پایش سرخ شد. کبوتر پیش نوح آمدو گفت: مقداری آب در زمین مانده است و نوح کبوتر را دعا کرد و بنا بر روایتی دیگر روز هفتم پس ازطوفان نوح کبوتر را گسیل کرد و آن کبوتر شاخهای از درخت زیتون به همراه خود آورد… در روایتدیگر با یک برگ انجیر در منقار مقداری خزه دریایی بازگشت و به پاداش این کار اهلی شد و طوِ بهاو عطا گردید.
در بسیاری از فرهنگها و از آن جمله فرهنگ ایران از وجود کبوتر به عنوان پیک و نامه بر وقاصد یاد شده، به ویژه اسطورهای کهن نشان میدهد که کبوتر را پیک ناهید نیز مینامند… ومجسمههایی که از کبوتر و قمری در خوزستان و جاهای دیگر ایران پیدا شده، همگی رمزی از ناهیداست. ارتباط کبوتر با ناهید (زهره) از یکسو رابطه این پرنده با عنوان مهرورزی با افرودیت (ربالنوعزیبایی در اساطیر یونان) از سوی دیگر سبب شده است که به نام پیک نخستین نیز موسوم گردد» وحضور کبوتر در دشت کربلا و پر و بال به خون کشیده شدنش نیز نشانی از مهرورزی او به امامحسین(ع) است بالاخص که خبر حادثه شوم کربلا را نیز کبوتر خونین بال به مدینه میبرد.
***
اژدها، (آژی دهاک) ادژهاِ، اژدر و یا بیوراسب ضحاک، بنابر روایات کهن نام دیو بسیارزورمندی است که اهریمن وی را با سه پوزه و سه کله و شش چشم برای تباهی جهان مادی بیافرید.چنان که از اوستا بر میآید ضحاک برای دستیابی به ایران زمین ایزد مورد توجه ایرانیان را ستایشنمود و برای ناهید قربانی کرد تا هفت کشور را از انسان تهی سازد که البته کامیاب نشد. پس از آن کهفرّ از جمشید جدا شد، ضحاک با یاری اهریمن به جستجوی فرّ شتافت و به قهر بر ایران مسلط شد ودو خواهر جمشید شهرناز و ارنواز را به زنی گرفت و هزار سال به حکومت جابرانه خود ادامه داد تااینکه فریدون پسر آبتین را قربانی کرد و به یاری ناهید بر اژیدهاک ظفر یافت و او را بکشت و بنا برمندرجات متون پهلوی او را در کوه دماوند گرفتار ساخت.
این موجود عجیب به صورت آدمی دو مار بر دوشش رسته است و مردی است از دشتعربستان که چون صاحب ده هزار اسب بوده به بیوراسب ملقب شد. به فریب ابلیس پدر خود مرداسرا بکشت، آنگاه ابلیس به صورت جوانی نیکرو بر او ظاهر شد و خالیگر او گشت و به حیله بر دوکتف او بوسه داد که از جای بوسهاش دو مار برآمد که او را میآزردند. آنگاه ابلیس به هیأت پزشکیبر او ظاهر شد و چاره کار را این دانست که هر روز با دو مغز جوان آن ماران را سیر دارند. در اینهنگام ضحاک بر جمشید بشورید و او هزیمت کرد… در عهد او آبتین فرزانگان پنهان و کار دیوانآشکار گشت…» و بالاخره «به روز مهر بود از ماه مهر که کاوه بر او بشورید و او را در دماوند گرفتارو محبوس ساخت».دارمستر داستان ضحاک را بازمانده یکی از اساطیر کهن میداند و در روایاتایرانی تجسّم نیروی شر است و به روایت عجایب المخلوقات جانوری است به شکل سوسماریعظیم و دارای دو سر که آتش از دهانش میجهد و پاس گنجهای زیر زمین میدارد.
بر تیغه افقی بیرِ نقش اژدها ترسیم است و در بعضی از شهرهای فارس تصویر آن در حالی که ازدهانش آتش میجهد، نقش شده. در کازرون اژدهای چوبی در مراسم سوگواری تاسوعا و عاشورا بهوسیله گروههای سوگوار به همراه عماری و علم و بیرِ و طبق حمل شود. «اژدها که بدنی حلقوی ودهانی باز دارد و از دهانش آتش بیرون میجهد از چوب خراطی میشده ولی امروزه از آهن ساختهمیشود. بدنه زیرین اژدها در وسط و روی قطعه چوبی یا فلز افقی و قطعه چوب با فلز دیگری هم بهطور عمودی به عنوان دستگیره در زیر بدنه اژدها و میله افقی نصب شده است. دهان اژدها کاملاً بازاست و دندانها و زبانش به خوبی دیده میشود. بدنه اژدها قهوهای رنگ است و روی آن خالهایدرشت فراوان سیاهرنگ دیده میشود. دم اژدها به طرف بالا و پشت کمرش حلقه میباشد. در دهانبرخی از اژدهاها، دو آهوی چوبی کوچک قرار داشت که اژدها در حال بلعیدن آنها بود. از دهاناژدهای فلزی امروزی که وزن آن سنگینتر از اژدهای چوبی و حملش مشکلتر است، آتش بیرونمیجهد. انتهای لولهای که در حلق اژدها نصب شده، به کپسول گاز وصل است که با روشن کردن آناز حلقه اژدها پیوسته شعله آتش بیرون میزند. اژدهای فلزی را یک پهلوان و کپسول آن را هم مردقوی بنیهای حمل میکند. اژدهاکش، انتهای میله دستگیره را روی شال اطراف کمرش قرارمیدهد…».
***
شیر، مظهر قدرت و اقتدار است و در شاهنامه علامت درفش کسانی بوده که بر دیگران تقدمداشتهاند، نظیر درفش گودرز کشواد. به روایت طبری در پایههای تخت سلیمان دو شیر مصور کردهبودند و بر سر تخت وی صورت دو کرکس بود تا بر آن تخت سایه داشتندی و چنین گویند که پایهتخت سلیمان از یاقوت سرخ بود و آن یاقوت را بر شبه چهار شیر مصور کرده بودند و بر این کرکسانرا پرها باز کرده بودند تا سایه بر او بیفکند و هر گاه که آفتاب نبود پرهاشان در هم میشد.
شیر در باور مردم در دشت کربلا نقشی اساسی داشته و نگهبانی اجساد شهدا را بعد از شهادت تازمان دفن، پاسداری میکرده و در همه مراسم حضوری محسوس دارد. در بسیاری از شهرها نظیرکازرون و سروستان در روز عاشورا کسانی در پوست آن میروند و همراه جمعیت حرکت کرده و گاهخاک، گاه کاه بر سر میریزند. اسدالله الغالب نیز از القاب حضرت علی(ع) است و تصویر یا نما یاتجسمی که از شیر در بیرِ وجود دارد، قدرت و صلابت و جرأت و جسارت فوج را نشان میدهد.
***
سرو که در تیغههای بیرِ به چشم میخورد نیز دارای نشان اسطورهای است که در اساطیر یوناننشان سوگواری و اندوه است و به روایت تورات کشتی نوح از چوب سدر یا سرو ساخته شده بوده.هر دو در نزد ایرانیان مقدّس بودهاند چنان که هم امروز در بعضی از شهرها به سرو دخیل میبندند ودر دشتها و کویها و روستاها نیز درختان سدر همین حالت را دارند. مطابق روایات ایرانی زردشتآن را از بهشت آورده و در پیش آتشکده کاشت. سروی که به سرو کاشمر مشهور بود و به دستورالمتوکل خلیفه عباسی بریده شد و چوبهای آن به بغداد حمل گردید تا برای ساختن عمارت به کارگرفته شود که یک منزل مانده بود که به بغداد برسد که خلیفه در شب چهارشنبه به قتل رسید. همامروز «نقشی که در شالهای ترمه و قلمکاریهای اصفهان دیده میشود و به شکل سروی است کهنوک آن بر اثر وزش باد خم شده است، میرساند که در روزگار کهن مردم توجهی خاص بدانداشتهاند». در سروستان مسجدی به نام مسجد سرو وجود دارد که سروی بسیار کهنسال در آناست و مردم معتقدند که اگر کسی شاخهای از آن را ببرد، از درخت خون خواهد آمد. آزادگی وقامت بلند و رسای سرو نیز خود حایز اهمیت است. درختی که جز خرّمی و سبزی و زیبایی مدام برو باری ندارد، ولی هرگز سر خم نمیکند.
***
طَبَق از ابزاری است که در حرکت دستجات سینهزنی به وسیله مرد نیرومندی بر سر نهادهمیشود و حمل میگردد و آن را به گونه مکعب یا مخروط یا استوانه از اطراف چوب کشی کرده و باپارچههای الوان و دستمالهای رنگارنگ و زر و زیورهای بسیار آراستهاند و پیشینهای کهن دارد.
فردوسی گوید:
طبقهای زرین پر از مشک ناببه پیش اندرون آبگیر و گلاب
به زرین طبقها فرو ریختندبه سر مشک و عنبر فرو بیختند
زبرجد طبقها و پیروز جامپر از نافه مشک و از عود خام
و البته این کلمه معرّب است و اصلش تبوک فارسی است و خود ظرفی پهن، مسطح، بیگودی است و از چوب بیلبه یا با لبه بسیار کوتاه که خوردنیها چون توت و انگور بر آن نهاده، بر سرحمل کنند و گاه باشد که اسباب و اثاثیه خانه بدان برند از جایی به جایی و از ترکه بید کنند.
ولی گاه در سرگذشتها دیده شده است که از آن به گونهای دیگر بهره گرفته شده است. به روایتتاریخ بیهقی «بوسهل فرموده بود تا سر حسنک از ما پنهان آورده بودند و بداشتند در طبقی…» و نیز«… گفت بیارید آن طبق، بیاوردند و از او سرپوش برداشتند سر حسنک را دیدیم…» سعدی نیز درمقدمه گلستان گوید:
به چه کار آیدت ز گل طبقیاز گلستان من ببر ورقی
***
در سروستان در مراسم سوگواریهای تاسوعا و عاشورا «بعضی از مردان هم شاطر میشوند.یعنی قبا و ارخلاِ میپوشند، شال میبندند و بعد دور شال و آستین و گردن و کلاه خوددستمالهای رنگارنگ با اشرفیهای درخشان آویزان میکنند و هر کدام یک دمب گوی میگیرندتوی دست و دو تا دو تا دهنه اسبهای مشکی پوش و سفیدپوش را گرفته و با پای برهنه حرکتمیکنند و عقیده دارند که شاطر و غلام خاص امام حسین(ع) هستند. زمانی که امام بر اسبمینشسته شاطر نیز عنان اسب را گرفته و پیشاپیش امام راه میرفته است. در روز عاشورا شاطرانوظایف خطیری در دشت کربلا داشتهاند؛ به این ترتیب که عنان اسب امام و سایر صحابه رامیگرفته، آنان را تا میدان جنگ میبردهاند و چنان چه امام یا صحابه مجروح میشدهاند، شاطر بازرنگی و شهامت خود را به زخمی رسانده او را بر پشت اسب نهاده از میدان خارج میکردهاست…»و از نظر لغوی «شاطر مردی چست و چالاک بوده است که با لباس مخصوص پیشاپیششاهان ایران حرکت میکرده و یا نامهها را با سرعت به مقصد میرساندهاند…». که یادآور پیکهایسریع دوره هخامنشی هستند.
***
در هنر نقاشی موسوم به شیوه قهوهخانهای که به وسیله نقاشانی از عمق توده مردم ایجاد شده وتماشا کنندگان و دوستدارانش نیز در قهوهخانهها توده مردمند، مشاهده میشود که چهرههایاساطیری تاریخی در طرح، بینهایت با رخسارههای آنان از نظر زیبایی پرداخت، رنگ، چشم و ابرو،محاسن و گاه کلاه خود مزین به پری که بر سر میگذارند، شباهت دارند.
راستی را که باز به قول حافظ:
گفتمش: زلف به خون که بشستی؟ گفتا:حافظاینقصّهدراز است به قرآن که مپرس.
پانوشتها:
. فرهنگ فارسی، دکتر محمدمعین انتشارات امیرکبیر، چاپ ۱۳۶۴، ج ۱، ص ۲۲۵٫
. «باورها، کارکردها و خاستگاه اساطیر» (مقاله) دکتر جمشید آزادگان، کتاب هنر ماه، ش ۴۴ و ۴۳، فروردین واردیبهشت ماه ۱۳۸۱، ص ۹۶٫
. فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی، دکتر محمدجعفر یاحقی مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگیوابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی و سروش، تهران ۱۳۶۹، ص ۲۳۰٫
. همان.
. همان.
. «موسیقی آیینی به روایت آثار پیش از اسلام»، مقاله تهیه شده در موزه کاملی کتاب ماه و هنر (ویژه فرهنگ مردم)ش ۴۳ و ۴۴، فروردین و اردیبهشت ماه ۱۳۸۱، ص ۱۴۱٫
. همان.
. همان.
. همان.
. همان.
. همان.
. همان.
. همان.
. همان.
. نمایش در ایران، بهرام بیضایی، چاپ کاویان، ۱۳۴۴، ص ۲۲٫
. سیر تاریخی تعزیه در کازرون، محمدمهدی مظلومزاده، چاپ مرکز تحقیقات و مطالعات بخش برنامهای صدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران، واحد فرهنگ مردم، تهران، ۱۳۸۲، ص ۱۱۰٫
. همان، ص ۱۳۴٫
. چنبره حلقهای از پارچه و پنبه ضخیم و میان باز که زیر هر شیء روی سر قرار میدادند.
. همان، ص ۱۳۴٫
. در بعضی از نقاط ایران آن را تابوت هم میگویند و در ساختن آن ابتکارهایی میکنند. اخیراً در روزنامه خبر جنوبخواندم که: «… بزرگترین نخل عزاداری در شهرستان مهریز از توابع استان یزد ساخته شد… این نخل با بیش از ۱۳تن وزن ۱۱۰ متر ارتفاع و ۳۰ متر قطر از چوب چنار و سپیدار ساخته شد». خبر جنوب ش ۶۸۶۸، ۱۴ فروردین ماه۱۴۸۴، ص ۳٫
. شاهنامه، حکیم فردوسی، چاپ مسکو، ج ۲، ص ۲۵۵٫
. همان.
. ممسنی و بهشت گمشده، اعظم اسلمی، انتشارات شیراز، پاییز ۱۳۶۹، ص ۱۹۳٫
. همان.
. همان.
. Kel همان هلیله است که زنان در مراسم عقدو عروسی و شادمانی سر میدهند که در این جا طنز گونه و تلخاست.
. مراد از سربند دستمالی است که زنان در هنگام سردرد میبندند.
. همان، ص ۱۹۴٫
. در سروستان این را کله گویند و مراد از آن را قلعه میدانند. کله یا کره حضرت عباس در میان عشایر و نیزروستاییان از ارج و احترامی در خور بهرهمند است و در بیشتر شهرها و آبادیها برای حفظ باغ یا محصول یا خرمندر کنار آنها کره قرار میدهند و برآنند که هر کس نسبت به آن مال تخطی کند، حضرت عباس جزایش را خواهد داد.
. همان، ص ۱۹۵٫
. المحاسن و الاضداد، چاپ مصر، ۱۳۵۰ِ، ص ۲۷۵٫
. انعام ۹۹٫
. رحمن ۶۸٫
. فرهنگ اساطیر، دکتر محمدجعفر یاحقی، ص ۱۰۶٫
. همان.
. همان، ص ۳۹۹٫
. همان، ص ۸۸٫
. همان.
. همان.
. همان.
. همان.
. همان.
. سیر تاریخی تعزیه در کازرون، محمدمهدی مظلومزاده، ص ۱۶۶٫
. لغتنامه دهخدا، حرف ع، ص ۴۲۲٫
. فرهنگ اساطیر، ص ۳۴۶٫
. «علم تجلی هویت ملی و مذهبی ایرانیان»، (مقاله) دکتر محمدمهدی هراتی، کتاب ماه هنر، ش ۳۹ و ۴۰، آذر ودی ۱۳۸۰، ص ۴۳٫
. فرهنگ اساطیر، ص ۲۸۶٫
. علم تجلی هویت ملی و مذهبی ایرانیان، همان.
. همان.
. از سرانگشت تا آرنج که واحد اندازهگیری بوده و تقریباً معادل نیم متر میشده.
. در شماره اول روزنامه کاوه.
. شهری که در آتش فشانی کوه وزو در ایتالیا در زیر گداختهها مدفون شد.
. مقاله علم تجلی هویت ملی و مذهبی ایران.
. همان.
. از جمله در مجمل التواریخ و شرف النبی.
. تاریخ بیهقی تصنیف خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی دبیر، به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر، ج ۱، چاپ۱۳۶۸، چاپ تهران، ص ۲۹۶٫
. Clavigo سفیر دربار تیمور ۸۰۵ـ۸۰۹ه..ِ سفرنامه کلاویخو، ج دوم، ۱۳۴۲، ۱۳۴۲، ص ۱۲۹٫
. فرهنگ اساطیر، دکتر یاحقی.
. همان.
. همان.
. همان.
. همان.
. سیر تاریخی تعزیه در کازرون، محمدمهدی مظلومزاده، ص ۱۱۳٫
. فرهنگ اساطیر، دکتر محمدجعفر یاحقی، ص ۲۸۰٫
. همان، ص ۲۴۵٫
. فرهنگ مردم سروستان، صادِ همایونی، انتشارات به نشر (آستان قدس رضوی) چاپ دوم، ۱۳۷۱، ص ۱۱۹٫
. لغتنامه دهخدا، حرف ط، ص ۱۰۰٫
. همان.
. تاریخ بیهقی، ص ۱۸۱٫
. همان، ص ۴۰۳٫
. فرهنگ مردم سروستان، صادِ همایونی، ص ۴۲۳٫
. «پهلوانان و عیاران و شاطران» (مقاله)، کاظم کاظمینی، مجله هنر و مردم، ش ۵۵، ص ۲۲٫
. فرهنگ فارسی معین، ج ۲، ص ۱۹۹۸٫
منابع:
. آزادگان، جمشید، «باورها و کارکرد و خاستگاه اساطیر»، کتاب ماه (هنر)، ش ۴۳ و ۴۴ فروردین و اردیبهشت
۱۳۸۱٫
. کاظمینی، کاظم، «پهلوانان، عیاران و شاطران»، مجله هنر و مردم، ش ۵۵٫
. بیهقی، خواجه ابوالفضل محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، به کوشش خطیب رهبر، تهران، چاپ ۱۳۶۸٫
. روزنامه خبر جنوب، چاپ شیراز، شماره ۶۸۶۸، ۱۴ فروردین ۸۴٫
. سفرنامه کلاویخو (Clavigo)، چاپ دوم، تهران، ۱۳۴۲٫
. فردوسی، حکیم ابوالقاسم، شاهنامه، چاپ مسکو.
. مظلومزاده، محمد مهدی، سیر تاریخی تعزیه در کازرون، چاپ مرکز مطالعات و سنجش برنامهای صدا و سیمایجمهوی اسلامی ایران، واحد فرهنگ مردم، تهران ۱۳۸۳٫
. هراتی، محمدمهدی، «عَلَم تجلی هویت ملی و مذهبی ایرانیان»، کتاب ماه هنر، ش ۴۰ـ۳۹ آذر و دی ماه ۱۳۸۰٫
. یاحقی، محمدجعفر، فرهنگ اساطیر و انتشارات داستانی در ادبیات فارسی، مؤسسه تحقیقات وابسته به وزارتفرهنگ و آموزش عالی و سروش، تهران ۱۳۶۹٫
. معین، محمد، فرهنگ فارسی، انتشارات امیرکبیر، چاپ ۱۳۶۴، ج ۱ و ۲٫
. همایونی، صادِ، فرهنگ مردم سروستان، انتشارات به نشر، چاپ دوم، تهران، ۱۳۷۱٫
. دهخدا، علیاکبر، لغت نامه دهخدا.
. مسلمی، اعظم، ممسنی و بهشت گمشده، انتشارات شیراز، پاییز ۱۳۶۹٫
. «موسیقی آیینی به روایت آثار پیش از اسلام»، تهیه شده در موزه ملی، کتاب ماه هنر، ویژه فرهنگ عامه، ش ۴۳ و۴۴، اردیبهشت ماه ۱۳۸۱٫
. بیضایی، بهرام، نمایش در ایران، چاپ کاویان، ۱۳۴۴٫
* صادق همایونی نویسنده و پژوهشگر فرهنگ عامه بود که در ۱۹ خرداد سال جاری و در سن ۷۹ سالگی زندگی را بدرود گفت. از این نویسنده آثار ذیل چاپ شده است:«هرگز غروب نکن» (۱۳۴۷ )، «بیگانهای در ده» (۱۳۴۹).کتاب «بنبست» که نخستین تجربیات شعری او بود نیز در ۱۳۴۴ منتشر شده بود خاستگاه تعزیه، فرهنگ مردم سروستان، ترانههای محلی فارس، فرهنگ مردم شیراز و «زنان و سروده هایشان در گستره فرهنگ مردم ایران زمین» از دیگر آثار وی هستند.از این نویسنده فقید دهها مقاله ادبی و پژوهشی نیز منتشر شده است.
وی همچنین در فاصله سالهای ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۴ به طور مستمر در زمینه فرهنگ عامه با مجله «کاوه» که در آلمان به دو زبان فارسی و آلمانی منتشر میشد همکاری کرد و سالها نیز با فصلنامه هنر، فصلنامه تئاتر، مجله بخارا و … کم و بیش همکاری داشت.