* بریژیت اووری-ویال
خبر پارسی – هوستن شهری ظاهر فریب است.دست کم چهار “دانتان”،یعنی چهار مرکزیت تجاری با آسمان خراشهای فوق مدرن دارد.علاوه بر آن در مساحتی بالغ بر۶۵۰کیلومتر مربع تا چشم کار می کند،انبوهی از محله ها-از لوکس ترین آنها تا فقیر ترینشان-در کنار هم قرار دارند.
چه وحدتی میان آنها وجود دارد؟درواقع هیچ. جز خیابان یا در حقیقت محور،زیرا آن چه در این شهر خیابان نامیده می شود مفهوم معمولی خود را از دست داده است.حتی خیابان های میلم یا لوئیزیانا در مرکز بازرگانی شهر،دیگر”خیابان”نیستند.در حقیقت هوستن چیزی جز خیابان یا بولوار نیست.
بگو کجا زندگی می کنی…(تا بگویم چه کاره ای)
هریک از شریان ها،هر چقدر هم طولانی باشد،مشخص کننده یک مجموعه است،یعنی یک منطقه شهری مشخص با شیوه زندگی و خصوصیت های خاص خود.مونتروز،با موزه ها و گالری هایش،محله هنری شهر است.شپرد،محله رفت و آمد های روزانه است:پیشه وران ،فروشندگان نان های گرد،خرید و فروش وسایل باغبانی،رستوران های زغال سوز،اتو بانک،سلف سرویس-که حتی برای رفتن از یکی از آن ها به دیگری ناچار به پیمودن چند کیلومتر راه هستیم.کربای و از آن بهتر ریوراوکز از محله های لوکس شهر هستند که در گستره ساکت آن ها صد ها ویلای بسیار زیبای دوران های ویکتوریا،نئو کلاسیک،مستعمراتی و مافوق مدرن سلسله جنبانان نفت،ثروت و سیاست آرمیده است.
این مرز بندی میان محله ها چندان مشخص است که داشتن یک نشانی حکم کارت ویزیت را در سطح روابت اجتماعی دارد.همین اندازه که شما در داخل یا خارج لوپ،(نخستین کمربند حومه ای شهر)زندگی کنید به اندازه کافی درباره وضع حساب(جاری یا پس از انداز)شما در بانک اطلاعات به دست می آید و بر همان اساس شما را قابل معاشرت-یا بر عکس-تشخیص می دهند.
بزرگراه های هوستن که محل عبور و مرور رانندگان شورلت های سفید یا وانت ها هستند،درست از مرکز شهر سر در می آورند و به جاده های چند مسیره تبدیل می شوند که محوطه های پر گل و گیاه و نرده های آهنی دارند یا از کنار راه آهن می گذرند،در واقع خیابان های هوستن شبکه وسیعی است که اتومبیل ها در آن عمر می گذرانند.خیابان هوستن لابیرنت عظیمی از مسیر های چند خطی ، خروجی ها و تقاطع هایی است که عبور و مرور پایان ناپذیر وسایل نقلیه به درون و بیرون شهر از طریق آن ها صورت می گیرد.
همه جا و هیچ جا
در اینجا،انسان به سبب این خیابان های پیچیده و سردر گم،در همه جا هست و در هیچ جا نیست.در محله بازرگانی شهر،نام ها و نشانی ها به صورت عمودی نوشته شده اند.انسان از یک آسمان خراش یه آسمان خراشی دیگر می رود:از اَلایدبنک پلازا به میلم بلدینگ،یا به ریپابلیک بنک.انسان به جلو می رود در حالی که به نوک آسمان خراش ها چشم دوخته است ، نه به تابلوی خیابان ها.در حقیقت این شریان ها هیچ خاصیتی ندارند جز آن که ما را به آسمان خراش هایی که در بلندی با هم رقابت می کنند و این نشانه خارجی قدرت شرکت هایی است که در این آسمان خراش ها جای دارند.اهمیت خیابان فقط از مقدار زیبایی ساختمان ها یا آسمان خراشهایی که در آن ساخته شده،به دست می آید.این ساختمان ها سرنوشت خیابان هارا تعیین می کنند.بدون آن ها خیابان تهی از زندگی است.
اگر در این شهر گم شدید،جست و جوی یک رهگذر پیاده که راه را به شما نشان بدهد،بیهوده است.حتی برای کسانی که تازه به این شهر می رسند این راز وجود دارد که:پس مردم در کجا هستند؟انسان در حالی که دستخوش نوعی احساس مبهم مخفی کاری است ،به سر می برد.چرا؟چون تنهاست.جز چند آدم بینوا که بی وقفه در انتظار اتوبوس هایی هستند که به ندرت از آن جا ها می گذزند،کسی که در خیابان ها دیده نمی شود.زندگی در خیابان جز در استوانه ها(آسمان خراش ها)ی روی هم انباشته شده،وجود ندارد.شاید هم اصلا زندگی وجود ندارد.جز در فاصله دو لحظه جزر و مد کار یعنی آغاز تعطیل ادارات،هیچ جنبش و تحرکی به چشم نمی خورد.یک آسمان خراش ،یک خیابان و یک پارکینگ.و بازهم یک آسمان خراش،یک خیابان و یک پارکینگ:همین و همین.حتی فروشگاه های بزرگ،موقع ناهار چون مشتری ندارند،تعطیل می کنند.
خیابان هایی برای چشم
این ها خیابان هایی هستند که برای چشم ساخته شده اند.خیابان هایی که خیابان نیستند،بلکه نام خیابان بر خود گرفته اند تا معلوم شود که اینجا هم شهری است.درواقع آدم وقتی این ها را می بیند به یاد بزرگراه می افتد.اسطوره آمریکایی درباره بزرگراه در اینجا در شهری که به توسط اتومبیل و برای اتومبیل شکل گرفته است،ابدیت می یابد.حتی تخته سنگ های زیبای یک پارچه ای که توسط معماران بر پا شده اند،گویی به این دلیل پدید آمده اند تا ستایشگر این شهرسازی اتومبیل زده،عمودی و بدون نقشه مشخص باشند که در ارتباط با بالا یا پایین رفتن قیمت پنبه یا نفت متحول می شود.چنان که آسمانخراش ترانسکو که آخرین ره آورد ساختمانی هوستن است به شکل یک حجاری اتوبان مانند ساخته شده است.
آنچه در جاهایی مثل نیویورک،سانفرانسیسکو یا اروپا “خیابان”نامیده می شود،برای”یقه سفید های”هوستن در دهلیز های زیرزمین یافت می شود.در اینجا به علت هوای بسیار گرم انسان از خانه دارای تهویه خود سوار اتومبیل دارای تهویه می شود و پس از عبور از راهروهای دارای تهویه در زیر آسمان خراش ها به محل کار تهویه دار خود می رود.در این راهرو ها پاساژهای بازرگانی ایجاد شده است که هر یک دارای انواع مغازه،رستوران ،روزنامه فروشی است و جنب جوش معمولی خیابان ها در آن ها به چشم می خورد.
در این شهر ، که”مرکز”به معنای واقعی ندارد،خیابان ها به صورت گذرگاه های تخیلی که به طور کاملا تصادفی ساخته شده اند،جلوه می کنند.محیط زندگی شهری تماما در دهلیز های زیر زمینی جریان دارد و در نتیجه محیط طبیعت سهم خیابان ها شده است.اما طبیعتی علمی – تخیلی،سراسر فولاد که در آن هنوز ناگهان آواز ناهمگون پرندگانی که بر درختی جان به در برده از آسیب سیل خروشان ویرانگر بتون آرمه،آشیانه ساخته اند.
*روزنامه نگار و نویسنده فرانسوی است که کتاب زنان ساخت آمریکا(پاریس ۱۹۸۴) و هانری میشو(لیون ۱۹۸۹) را نوشته است.
منبع: مجله پیام یونسکو ویژه نامه خاطره و خیابان – خرداد ۱۳۷۰