خبرپارسی-عبدالصمدابراهیمی-رد نگاه دخترک ، عطش خیمه ها را روایت می کند.انتظار را در نگاهش می شود خواند.هنوز هم اگر به خیمه گاه حسین(ع) بروی نگاه منتظر کودکان را می بینی که چشم به راه عمو دیده به سمت علقمه دوخته اند. در باور آنها عباس(ع) زنده بود. خدا نکند کسی در قبیله اسم در کند. عباس(ع) در آن عصر عطش معنای توانستن بود. کودکان می دانستند برای عمو کار نشد ندارد.حسین(ع) هم این باور کودکان را می دانست. اصلا برای همین پیکر عباس را به خیمه گاه نیاورد و فقط آمد ستون خیمه او را برداشت تا بزرگترها بدانند که «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد…».
نه که عباس(ع) خداحافظی نکرده بود، نه که پیکر او به خیمه گاه نیامد، اطفال تا آتش زدن خیمه گاه منتظرش بودند. زیر تازیانه ها احتمالا فقط عمو را صدا می زدند.این شاید نقشه زینب(س) و حسین(ع) بود که اطفال را همچنان به بازگشت عمو امیدوار نگه دارند. یک جایی اما نقشه ها به هم ریخت.سری به نیزه بلند است در برابر زینب….
قصه عباس و کربلا قصه عجیبی است. قصه سکوت.در همه مقاتل معتبر که بگردی از لهوف سید تا روایات شیخ جعفر و شیخ صدوق و …در تمام ده روز واقعه کربلا ده خط دیالوگ از عباس(ع) نمی شود پیدا کرد.
همین او اما وقتی شمر برایش امان نامه آورد ، پشت خیمه ها در یک رویارویی دو نفره نمی دانم چه جوابی به شمر داد- در هیچ مقتل و سند معتبری دیالوگ او و شمر به وضوح ذکر نشده – اما شمر در برگشت به خیمه های خودشان یک جمله گفت« نگهبانان را زیاد کنید» گفتند عده ما بسیار و حریف کم تعداد است. فریاد برآورد«نگهبانان را زیاد کنید.عباسی که من دیدم و می شناسم را شما نمی شناسید…»
نگاه دخترک و تابلوی یا اباالفضل بالای سرش روضه مصوری است از علقمه تا شام.