خبرپارسی-عبدالصمد ابراهیمی-صدایش زیر رقص انگشتانش بر کیبورد ساز روسی گم نمی شد. زیر و بم صدا به دل می نشست. آکاردئون را کوک کرده و در بازار «سلطان قلبم» را می خواند. کلمات ترانه را که کنار هم می گذاشت حنجره اش انگار به دنبال گمشده ای می گشت. تیغه صدا در جستجو بود اما چشم هایش زیر عینک آرامتر از صدایش بودند.
خندیدم و گفتم«مَشتی! سلطان قلبت کیست؟» عاقل اندر سفیه به من پوزخند زد و بی توجه به شلوغی پایان سال بازار خواند«سلطان قلبم تو هستی»…تو…تو…تو…اگر همه ما «تو» هایمان را پیدا کنیم اگر همه ما در زندگی برای «تو» هایمان آکاردئون بنوازیم و سلطان قلبم را بخوانیم چقدر«ما» متولد می شود.